eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۹۵۸ سالها می‌گذشت، دخترم بزرگ میشد و من نگران که چطور میتونم اونو تنها و بدون خواهروبرادر بذارم. ذخیره تخمدانم کم شده بود و باید یه کاری می‌کردم، سه سالگی دخترم دوباره رفتم برای کاشت و متأسفانه نتیجه نگرفتم. دیگه از آمپولهای آی وی اف میترسیدم و سه سال برای بارداری طبیعی تلاش کردم با طب سنتی و تغذیه اسپرم شوهرم بهتر شده بود ولی باز طبیعی باردار نمیشدم. باخودم کلنجار میرفتم، دخترم خیلی بچه دوست داره و همش میگه مامان من چرا داداشی و آجی ندارم؟ کی برای من میاری؟ مامان همکلاسی هام خواهروبرادر دارن من چرا ندارم؟ این حرفا دلمو آتیش میزد ولی نمیتونستم با خودم کناربیام و دوبار برم برای کاشت، همش دعا میکردم خدایا اگه صلاح تو هست که ما فقط از این طریق بچه دار بشیم، خودت دوباره به من جرئت بده. همسرم هم همه چیزو گذاشته بود به عهده من و میگفت هرچی تو بگی اگه میخوای میریم، نمیخوای هم نمیریم. اول محرم پارسال که پیام‌ها رو تو کانال میدیدم که چطور از روزه اول محرم حاجت گرفتن به همسرم گفتم بیا ما هم روزه بگیرم. ایام فاطمیه هم خیلی به حضرت زهرا توسل می‌کردم و ازشون میخواستم بحق فرزندان عزیزشون دخترم تنها نمونه😭 تا اینکه تصمیمم رو گرفتم، با خدای خودم عهد کردم که خدایا این آخرین باره که میرم برای کاشت، اگه صلاحته که بهمون عطا کن. اگرم نه که هرچی خودت بخوای قطعا تو از من نسبت به دخترم مهربون تری... اولای اسفند رفتم مرکز ناباروری و برای بارچهارم وارد پروسه آی وی اف شدم، با توکل و این که خودمو سپرده بودم دست خدا و دلم آروم بودذکه من دارم وظیفه خودمو انجام میدم و بعدها اگه خدایی نکرده دخترم یه روز ازم بپرسه که چرا تنهام همه چی رو براش تعریف میکنم و بهش میگم من خیلی تلاش کردم. خداروشکر نتیجه گرفتم و الان که دارم تجربمو براتون مینویسم ۱۰ هفته باردارم. چندتا نکته هم بگم. اگه قرار شد برین سراغ آی وی اف، تا میتونین در موردش یاد بگیرین و هم پای دکترها باشین، داروها رو بشناسین و بدونین هر کدوم قراره چکار کنه، من یسری اطلاعاتی به دکتر میگفتم که تعجب می‌کرد و میگفت اینا رو از کجا میدونی؟ منظورم اینکه مخصوصا خانم چشم و گوش بسته نباشه و اینکه با برنامه قبلی وارد این کار بشین. قبلش هم آقا و هم خانم خودشون رو تقویت کنن از همه نظر، از نظر تغذیه و اصلاح سبک کنین، ورزش رو فراموش نکنین، مخصوصا تأکید می‌کنم استرس و از خودتون دور کنین، تا اسپرم و تخمک باکیفیتی داشته باشین و به طبع جنینای خوبی خواهید داشت. جنینهای خوب هم انتقال مثبت و حتی حاملگی قوی تر و راحت تر و بدون لکه بینی و استرس خواهند داشت. خانم هم خیلی مواظب رحم خودش باشه اونو گرم نگه دارن، قبل انتقال با روغن سیاهدانه و روغنهای گرم، شکم خودش روغن مالی کن، تا میتونه وزنش رو کم کنه که خیلی تأثیر داره، ورزش و تحرک خیلی برای هورمونهای زنانه خوبه و اونا رو متعادل میکنه. خلاصه اینکه با برنامه قبلی و آمادگی کامل وارد این پروسه بشین که انشالله حتما نتیجه میگیرین. خیلی با خودم کلنجار میرفتم برای نوشتن تجربم ولی گفتم حتی اگربه درد یک نفر هم بخوره، شاید ذخیره آخرتم باشه. از همه عزیزان میخوام که برام دعا کنن که بارداریم به سلامت بگذره و میخوام به همه اون کسایی که مشکل نازایی دارن بهشون بگم که تاجایی که میتونین و طاقت دارین تلاش کنین تا دلتون آروم باشه و بعدها پشیمون نشین که چرا کاری نکردم یا بیشتر تلاش نکردم و از دعا کردن و خواستن ازاهل بیت هم هیچ وقت خسته نشین که حتما جواب میگیرین به امید ظهور آقا امام زمان و اینکه فرزندان ما از سربازان آقا باشن و انشالله فرزندان صالحی باشن و ذخیره آخرتمون... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بنده سال ۸۳ ازدواج کردم. بعد از عروسی، از شهرستان اومدم تهران با مادر شوهرم زندگی می‌کردم. بعد از ۳ ماه که از عروسیم گذشت، همسرم چون کارش جنوب بود، راهی کارش شد، من تنها شدم. اینم بگم خودم تو خانواده شلوغ و پرجمعیت بزرگ شده بودم اما تصمیم داشتم که تا کار مناسب، خونه و ماشین نداشته باشیم، بچه دار نشم. روزها اومد رفت تا یک سال، بلاخره صدای مادر شوهرم در اومد که چرا بچه دار نمیشد؟ من هم بدون تعارف گفتم این مسئله شخصی هست، فعلا قصد بچه دار شدن ندارم. طفلی همسرم اصلا حرفی نمیزد، زمان عین برق و باد در گذر بود و من در خواب غفلت که یهو به خودم اومدم دیدم شدم ۲۵ ساله و پنج سال از زندگی مشترک گذشته ... وضعیت مالی نسبتا خوبی داشتیم، تو خونه مستقل، جدا از مادر شوهر زندگی می کردم، بلاخره تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم. که متاسفانه هر ماه با یه شوک بزرگ رو به رو می‌شدم، هیچ خبری از حاملگی نبود. شروع کردم به دکتر رفتن، خبر نازایی رو که شنیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد، چون از هر دو خانواده تحت فشار بودم. با همسرم دوره درمان شروع کردیم هر دو عمل های سختی انجام دادیم ولی جوابی نگرفتیم سن من شد ۳۰ و همسرم ۴۲، باز به در بسته خوردیم، کاملا عصبی و افسرده شده بودم. دوباره یه یا علی گفتم، دوره درمان شروع کردم راههای ای وی اف ،ای یو ای ،سلول درمانی و.... باز نتیجه نگرفتم بد از بدتر شد که کارم رسید به طلاق... یه سال به حالت قهر رفتم شهرستان پیش خانواده ام با حرف و حدیث فامیل و همسایه و دوست مواجهه شدم، دوباره ناامید برگشتم سر خانه زندگی.... دوباره تصمیم گرفتم برم دنبال درمان، چون هزینه زیادی داشت، خونه ایی که داشتم فروختم، هزینه درمان کردم. باز هم به در بسته خوردم بی نتیجه برگشتم خونه اول، شدم مستاجر.... این سری دیگه با همسرم به توافق رسیدیم که دیگه حرفی از بچه نباشه، رفت آمد با اطرافیان رو هم کم کردیم. آدرس خونه مون به هیشکی ندادیم تا این که من شدم ۳۵ ساله ناامید از همه جا به سرم زد که برم شیراز برای دوره درمان این سری با کلی امید و آرزو راهی شیراز شدم، تو راه آهن گفتم یا شاه چراغ به امید خودت دارم میام، خودت برام آبرو داری کن. دکتر بهم گفت که اول آزمایش های روتین اولیه رو انجام بده تا درمان رو شروع کنیم، با اولین آزمایش خون دکتر بهم گفت چرا با این وضعیت طولانی بودن راه، اومدی اینجا؟ شوکه شدم، ترسیدم که نکنه باز مشکل خاصی دارم، چشمم فقط به دهان دکتر بود، یهو گفت شما حامله ایی. فقط همین رو فهمیدم، وقتی به هوش اومدم، دیدم بیمارستانم. الان دخترم نزدیکه چهار سالش هست، این لطف بزرگ و معجزه خدا شامل حال من شد بعد از ۱۵ سال نازایی، من هم لایق مادر شدن دونست هیچ موقع نگید فعلا زوده برای بچه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۶۲ درست ۱۳ ساله بودم که سال ۹۲ عقدم کردم. حالا شاید بگید چقدر سن کم؟ به خاطر ناباروری عمه هام که الان سن های بالایی دارن و هنوز بچه ندارن، مادرم احساس می‌کرد منم مشکل دارم و وقتی اولین دکتر زنارو و اولین قرص ال دی زندگیم مصرف کردم و وقتی اولین سونو گرافی تخمدان و رحم زندگیمو رفتم، یه دختر ۱۲ ساله بودم که بعد از این مراحل، دکتر هم تشخیص داد که من زود ازدواج کنم تا بچه دار بشم. درست از شب عروسی قصد بارداری داشتیم ولی خبری نبود تا ۶ ماه که دیدیم نه خبری نیست، دکتر رفتن های ما شروع شد. انواع دارو ها و آمپول ها رو استفاده‌ کردم یعنی هررررررررر داروی که بود من خوردم اما هیچ تاثیری نداشت. همسرم هم رفت آزمایش و گفتن سالمه اوایل همسرم مخالفت زیادی با دکتر داشت و حتی پولی برای دکتر و دارو به من نمی‌داد، من خودم کار می‌کردم یا برا مناسبت های خاصی که بهم‌ پول میدادن لباس فلان بگیرم، من با پول لباس و مایحتاجم میرفتم دکتر... اون زمان دکتر های مختلف می رفتم و هر بار بهم می‌گفتن تو باردار نمیشی، دیگه اشک و گریه و نذر و نیاز همه چیزززز عادی شده بود. وقتی دیگه همسرم نذاشتن سر کار برم، حدود ۴۰ مثقال طلایی که برا عقد و عروسیم مهرم کرده بودن، فروختم و خرج هزینه های درمان کردم. هر بار دکتر رفتم، ناامید تر از قبل برگشتم وقتی ديگه طلاهام تموم شد و وقتی که دیگه پولی برام باقی نبود و امیدی هم بهم نداشتن حتی میگفتن شانس بارداری با آی وی اف خیلی کم هست. تصمیم گرفتم یه بچه به سرپرستی بگیرم که همسرم مخالفتی هم نداشت. خلاصه تازه کارمون شده بود بریم یتیم خونه ها، بریم پرورشگاه ها بریم محله های سکونتی که خانواده درست درمونی ندارن و یدونه بچه به سرپرستی بیاریم که راه سختی بود و از طرفی هم حرف مردم که فلانی اجاقش کوره، تا اینکه پس از کلی جستجو، یه دختر کوچولو بدون اسم ۳ ماه پیدا کردیم. بچه حتی شناسنامه هم نداشت. همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت تا یک شب پدرم آمد خونه مون و سرسختانه مخالفت کرد که این کار قانونی نیست و نه این کارو حق ندارید انجام بدید. يادمه من داشتم لباس بچه میخریدم و تهيه میکردم اتاق کودک میخواستم درست کنم که نشد. پدرم مخالفت کرد و پیشنهاد ازدواج مجدد همسرمو داد و رفت. همسرم هم مخالفت کرد و گفت راهی نداره و اگه باهم بچه دار شدیم که شدیم، نشد هم خواست خداس و بچه نمیخوایم. یادمه اون زمان از همه حرف میشنیدم از همه از همسایه تا آشنا از غریب تا دوست از خواهر تا جاری از همه، هرکس به طریقی دل ما رو می‌شکست و میرفت. دوباره شروع کردم سر کار برم که حالم بهتر بشه، یادمه یک شب ساعت ۱۰ شب کارم تموم شده بود، شیفتم تموم شد لباس‌ها پوشیده سر خیابان محل کارم با مادرشوهرم همو دیدیم و بعد از احوال پرسی گفت راستی جاری کوچکه باردار و الان ۷ ماهش هست، گفتن به تو زودتر نگیم. منم تو حال هوای خودم آمدم خونه و تا صبح روی اولین مبل نشستم و گریه کردم. صبح همسرم پاشد گفت چی شده و منم با حال خراب باهاش درددل میکردم تا شوهرم گفت برو دنبال اون راهی که گفتن احتمالش ۳ درصده، گفتم هزینه هاش؟ اونم گفت به من از الان دیگه سر کار نرو و فقط برو دنبال کاشت جنین، ماهم یک روز رفتیم تو استان اصفهان و تحقیق تحقیق تحقیق که کجا و چه دکتری خوب که یه خانوم دکتر پیدا کردیم رفتیم پیشیش دکتر گفت باید نوبت بزنی برا سیکل بعدی دارو بدم، اصلا ببینیم تخمک داری یا نه، آمدیم تحقیق در مورد ای وی اف داروها استرس و... تا رسید به سیکل بعدی و نوبت دکتر از درب خونه که سوار تاکسی شدم هنوز ده دقیقه نبود افتاده بود تو جاده که تصادف کرد راننده آژانس، منو با آمبولانس به بیمارستان رسوندن، حالا با چندتا شکستگی و کوفتگی به بیمارستان رسیده بودم و به دکتر نرسیده بودم. خلاصه همسرم که آمد و متوجه شد چی شدم گفت صلاحمون نیست و حق رفتن دکتر نداری ولی من از همونجا در همون حالت زنگ زدم و نوبتم برای ماه آینده گرفتم و گفتم من دست نمیکشم. خوب یادمه اون یکماه دستم به گچ بود و پا آتل بسته شده بود، همون ماه با همون دست شکسسته کاملا اتفاقی قسمتون شد و رفتم مشهد خیلی دلم شکسته بود وقتی رفتم کنار حرم گفتم یا امام رضا اگه دکتر نتیجه میده یه نشانه به من بده تا پیگیرش باشم، چند قدم از کنار حرم آمدم به سمت درب خروجی که احساس کردم یه چیزی خورد به انگشتم ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۶۲ تو اوج شلوغی یه انگشتر نگین زرد نقره بود همون موقع برداشتم و زدم به تسبیحم و اون نشونه من شد. من هیچ تخمکی نداشتم، با دارو های زیاد پر هزززززینه و درد آور تخمدان های من پر از تخمک شد که اظطراری صبح جمعه جراحی پانکچر انجام دادن خانوم دکتر، اون عمل، عمل سختی بود مخصوصا به خاطر پر تخمک بودن، مراقب بودن که هایپر نشم. هایپر به زبان راحت همون آب آوردن شکم هست. خداروشکر همه چیز گذشت تا لقاح انجام شد، گفتند ۱۸ تا جنین تشکیل شده که ما دادیم گرید آ و بلاستوسیت بشن یعنی بهترین جنین و جنین ۶ روزه که ۸ تا شدند. رفتم تو سیکل انتقال دارو ها نوبت عمل تست کرونا برای بستری شدن و... خلاصه همون خانم دکتر صبح ۳۰ آبان برای من انتقال دادن و من استراحت مطلق شدم. تمام این ۱۸ روز دارو هام میخوردم و تزریق میکردم و خوابیده بودم تا روز ۶ انتقال به شدت استفراغ میکردم و حالم بد بود، درد داشتم. ۱۸ آذر مادرم به همراه خواهرم منو بردن آزمایش بتا، خواهرم جواب آزمایش که دوساعت بعد آماده شد گرفت و آمد. شونه هاش افتاده بود، آخه بعد از ۹ سال کلی هزینه کلی اتاق عمل کلی دارو بتای من فقط عددش ۰/۲ بود و همین یعنی منفی، خواهرم آمد سوار ماشین شد و گفت بتا منفی و اونجا بود که من مثل مادری که دوتا از بچه هاش از دست داده گریه می‌کردم. همسرم وقتی تماس گرفت با خواهرم و فهمید، گفته بود ببرش خرید، ببرش بیرون تا آروم بشه ولی من فقط آمدم خونه مون خوب یادمه مادرم کنار من با من شیون می‌کرد و گریه با صدای بلند اون شب یکی از بدترین شب های زندگیم بود. وقتی همسرم آمد با احترام مامانم فرستاد خونه شون و منو یه پیاده روری طولانی به اجبار برد، هر کاری برای بهبود حالم کرد ولی من تا ۳ روز مثل مرده کنار بخاری دراز کشیده بودم و گریه کردم. ۳ روز از اون اتفاق گذشت، خونه مون سر سامان دادم، غذا درست کردم و ناراحت بودم ولی آروم وقتی همسرم آمد خوب یادمه با چندتا ساندویچ آمد اخه من این ۳ روز که زندگی نمی‌کردم، همسرم غذا هم می‌گرفت، وقتی آمد بوی خورشت سبزی به مِشامش رسید و دید خونه مرتب شده، نشست کنار درب ورودی و کلی گریه کرد گفت منم ناراحتم ای کاش خدا امتحانش تموم میشد. باهم عهد بستیم دیگه دکتر نریم که مادرم از فردا منو مجبور کرد برا انتقال دوم، یادمه اول از همه دکترم عوض کردم که از خدا براشون عمر طولانی همراه با سلامتی آرزومندم. یه دکتر مهربان و کاملا عامل خلاصه رفتم جلسه اول و شرح ماجرا دادم پرونده پزشکی هم بردم، وقتی اشکام می‌ریخت، گفت دخترم انتقال شما رو خودم انجام میدم. روز انتقال وقتی وارد اتاق عمل شدم، پرسنل اتاق عمل گفتند غیر ممکنه دکتر بیاد، چون مریض هستند، نمیان برا انتقال ولی با تمام ناامیدی وقتی که من در اتاق اتتظار اتاق عمل نشستم و یدونه ارتباط با خدا بود برداشتم و شروع به خواندن چند دعا کردم. دیدم دکتر آمدن و دلسوزانه انتقال منو انجام دادن. بازم دوتا جنین انتقال دادن، یادمه دکتر گفت دخترم اصلا استراحت نکن از همین الان پاشو و زندگی معمولی خودت ادامه بده، یادمه گفت از این جا به بعد دست من نیس به خدا توکل کن، من برات تلاشمو کردم. دکتر رفت اهالی اتاق عمل برای تمام خانومای که انتقال داده بودن با ویلچر و یا برانکارد میومدن که برن بخش ولی من با پای خودم آمدم تو بخش... از فردا حتی سر کار هم رفتم انتقال من ۲۱ اسفند ۱۴۰۰ بود، دقیقا دو روز قبل از تولدم خواهرم باز هم منو برد آزمایش بتا ولی این‌بار من آروم بودم، اروووم ارووووم من رو برد آزمايشگاهی که آشنا داشت. بعدم یه دور کوچیک تو خیابان ها زد. وقتی منو تنها نذاشت و رسوندم خونه مادرم گفت برو من ماشین قفل کنم و به یکی از دوستانم زنگ بزنم و بیام اصلا ۴۰ دقیقه از آزمایش گذشته بود با نگرانی نشستم کنار تخت مادرم اونم پاشد برام چای درست کنه یهو دیدم خواهرم درب ورودی خونه مادرم ایستاده و از خوشحالی بالا پایین میپره و جیغ میزنه، من شوکه شده بودم و نگاهش میکردم، جیغ میزد بخدا مثبته، تو بارداری... ما باورمون نمیشد، مادرم بازم زنگ زد و وقتی مطمئن شد همگی سجده شکر به جا آوردیم. گذشت و نوبت گرفتم که برم سونو قلب جنین، رفتم مرکز سونوگرافی شهرمون که گفتن جنیینت سالم و دختره و آخر هفته ۳۲ بارداري، صاحب هدیه خانم نازم شدم خداروشکر... عزیزان هیچ وقت خدا بنده هاشو تنها نمی ذاره، هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نشید. اونایی که خدا به راحتی بهتون بچه میده خدارو شکر کنید و قدردان این نعمت الهی باشید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۳ سال ۸۹ بود که از این همه خواستگار بی ربط و مخالف عقایدم خسته شده بودم. ما خانواده مذهبی هستیم از اینکه بعضی از خانم ها برای اینکه برادر و پسر گمراه شونو به راه بیارن از گزینه "زن مذهبی براش بگیریم به راهش میاره" استفاده میکنند، دلم خیلی شکسته بود. شنیده بودم روز عرفه، دعا عرفه را در حرم امام رضا ع بخونی، هرچی از خدا بخوای بهت میده. هرجور بود باید میرفتم. بعد اجازه گرفتن از استادای دانشگاه و پیدا کردن یه تور زیارتی زنانه با مادرم راهی مشهد شدیم. دعای عرفه رو تو حیاط حرم تو سرما با مادرم خوندیم و دعا کردیم و چند روز بعد اومدیم تهران تو همون هفته اول سه تا خواستگار زنگ زدن که در همون تماس اول رد شدن. منم ناامید که دیدی چیزی درست نشد. تقریبا ۳ هفته بعد از بازگشت باز یه خواستگار دیگه تماس گرفت. این یکی از قضا رد نشد. اومدن و ماهم به توافق رسیدیم و وصلت سر گرفت. چند وقت بعد با همسرم که صحبت میکردیم، برام تعریف کرد که: "چند وقت بود هر خانواده ای رو برای وصلت معرفی می‌کردن اصلا هیچ وجه مشترکی باهاشون نداشتم. انقدر که فکر میکردم یعنی هیچ ‌کس پیدا نمیشه؟! چرا انقدر آدم های بی ربط سر راه من قرار میگیرن. یک روز مانده به عرفه تصمیم گرفتم برم مشهد و دعا رو در حرم بخونم و همونجا از امام رضا ع بخوام، بالاخره با یکی از دوستانم آخر شب بعد از کلی کنار خیابون ایستادن، تو بوفه یه اتوبوس جا پیدا کردم و راهی مشهد شدم." وقتی تو دوران نامزدی باهم مشهد رفتیم دیدیم روز عرفه با فاصله چند تا فرش از هم نشسته بودیم و امام رضا ع ما رو بهم رسوند. البته اینجوری نبود که تو زندگی مشکل نداشته باشیم ولی همیشه دلگرم به واسطه بودن امام رضا ع برای ازدواجم بودم از مشکلاتی که اون زمان خیلی هم نادر بود، نداشتن خونه مستقل تا ۴ سال، دنبال کار ثابت بودن و چیزی که نمیدونستیم انتهاش کجاست و چی میشه، ناباروری... اتفاقی که ۱۱ سال طول کشید. یازده سال پر از دلهره و استرس. از این دکتر به اون دکتر، کلی آزمایش مختلف، دارو و ... و در آخر همیشه یک جواب رو میشنیدیم شما چیزیتون نیست. علت ناباروریتون مشخص نیست. تا اینکه به لطف خدا و دکترم که خیلی عالم و متدین بودن بعد از چند دوره درمان که از سال ۱۴۰۰ شروع کردم در آبان ۱۴۰۱ صاحب دوقلو پسر شدیم. ویارم به خاطر دوقلویی و داروهایی که میخوردم خیلی بد بود‌‌. سرکار هم میرفتم. به لطف خدا این دوره هم تمام شد و دوقلو های پر روزی من بدنیا اومدن. اداره ما که همیشه سر وام دعوا بود تقریبا ۴ تا وام خوب به کارمندها داد. همه همکارها بعد ۲۰ سال بالاخره تغییر وضعیت شدن. تو اداره همه میگفتن دوقلوهات خیلی خوش قدم بودن. دوقلو داری خیلی سخت بود بخصوص برای من که ۱۱ سال راحت بودم برای خودم. خوابشون کم بود. شبها هر دوساعت و حتی کمتر برای شیر بیدار میشدن. تایم بیدار شدن شونم باهم هماهنگ نبود. اوایل همه ذوق داشتن کمک زیاد داشتم کم کم هی گفتن دیگه ماشالله راه افتادی و کمک نمیخوای و رفتن. من موندم و همسر و دوقلو ها... بچه ها سه ماه شون بود که من در کمال ناباوری شک کردم که شاید باردار باشم. بی بی چک استفاده کردم دو خط قرمز شد. چیزی که سالها قبل همیشه منتظرش بودم. ولی بازم باور نکردم، آزمایش خون دادم دیدم بله، بچه سومم تو راهه. اسمشو گذاشتیم معجزه بعد از این همه سال. شرایطمون سخت بود. ولی منو همسرم خیلی خوشحال بودیم و مطمئن بودیم حکمت بزرگی در این بچه نهفته ست تا ۵ ماهگی از ترس شماتت دیگران به هیچ کس نگفتیم. وقتی همه متوجه شدن باز اومدن کمک. چون بدنم ضعیف بود زایمان خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم، هر چقدر ویار و بارداریم راحت تر از دوقلو ها بود، زایمانم سخت‌تر. تا ۱۰ روز از شدت درد نمتونستم از جا بلند شم. پسرم هم خیلی ریز بود. به لطف خدا اون روزها هم گذشت. الان مادر دوتا پسر ۲۰ ماهه و یک پسر ۸ ماهه هستم. هر سه در اوج شیطنت و کنجکاوی اند. دوره سختی رو به تنهایی میگذرونم البته خدا هوامو داره به مو میرسه ولی پاره نمیشه. برام دعا کنید تا بتونم مادر خوبی باشم و شرایط برام آسانتر بشه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فرصتی بی نظیر و کم نظیر جهت فرزندار شدن خانواده های نابارور بدون خرج هزینه های سنگین بنا به روایتی معتبر و صحیح از امام رضا علیه السلام که ایشان فرمودند: "روز اول محرم، روزی است که حضرت زکریا دعا کردند که خدواند به او فرزندانی عنایت فرماید، خدواند نیز به او یحیی را بشارت داد." بعد حضرت فرمودند: «پس هر کس این روز را روزه بگیرد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب خواهد کرد.» 📚کتاب امالی و کتاب من لا يحضره الفقيه ؛ شیخ صدوق ج۲ ؛ ص۹۱ 👈 اقوام و آشنایان و دوستان خود را مطلع کنید تا از این فرصت طلایی استفاده کنند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فرصت استجابت دعا... تلقی من اين است که اگر کسي از اين جنس خواسته‌ها دارد و می‌خواهد نسلش آباد و در خدمت سيدالشهدا باشد و می‌خواهد امکاناتش در خدمت سيدالشهدا باشد و توفيق خدمت‌گزاری به ساحت مقدس حضرت و تاسی به حضرت را در برنامه‌هايش داشته باشد، راهش اين است که روز اول محرم روزه بگيرد و دعا کند که ان‌شاء‌الله اين دعا در روز اول محرم مستجاب می‌شود. هر دعايی وقتی دارد و بهار اين دعا در روز اول محرم است. اگر کسی شهادت مي‌خواهد يا نسل پاک و آبادی مي‌خواهد که در مسير سيدالشهدا باشد و امکانات و مالش می‌خواهد در مسير سيدالشهدا باشد از بيانات وجود مقدس امام رضا ارواحنا فداه اينطور می‌فهمم که حضرت مي‌فرمايند روز اول محرم را روزه بگيريد و دعا کنيد دعای شما هم مستجاب مي‌شود. اين يعنی اول محرم فرصت اين‌طور درخواست‌ها و اجابت اين‌طور دعاهاست؛ فرصت اول محرم يک باب خاصی به شهادت سيدالشهدا باز مي‌شود که از اين باب مي‌شود وارد شد و اجابت بشود. 👈 اقوام و آشنایان و دوستان خود را مطلع کنید تا از این فرصت طلایی استفاده کنند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اعمال روز اول محرم در مفاتیح الجنان بدانکه اوّل محرم اوّل سال است و در آن دو عمل وارد است: اوّل: روزه است و در روایت رَیّان بن شبیب از حضرت امام رضا علیه السلام است که هر که در این روز روزه بدارد و خدا را بخواند خداوند دعاى او را مستجاب کند چنانکه دعاى زکریّا را مستجاب نمود . دوم: از حضرت امام رضا (علیه السلام) منقولست که حضرت رسول (صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَ آله و سلّم) روز اوّل محرم دو رکعت نماز مى کرد و چون فارغ مى شد دستها را بلند مى کرد و این دعا را سه دفعه مى خواند: اَللّهُمَّ اَنْتَ الإلهُ الْقَدیمُ وَهذِهِ سَنَةٌ جَدیدَةُ فَاَسْئَلُکَ فیهَاالْعِصْمَةَ مِنَ الشَّیْطانِ وَالْقُوَّةَ عَلى هذِهِ النَّفْسِ الاْمّارَةِ بِالسّوَّءِ وَالإشْتِغالَ بِما یُقَرِّبُنى اِلَیْکَ یاکَریمُ یا ذَاالْجَلالِ وَالإکْرامِ یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ یا ذَخیرَةَ مَنْ لا ذَخیرَةَ لَهُ یا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ یا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ یا کَنْزَ مَنْ لا کَنْزَ لَهُ یا حَسَنَ الْبَلاَّءِ یاعَظیمَ الرَّجاءِ یا عِزّالضُّعَفآءِ یا مُنْقِذَ الْغَرْقى یا مُنْجِىَ الْهَلْکى یا مُنْعِمُ یا مُجْمِلُ یا مُفْضِلُ یا مُحْسِنُ اَنْتَ الَّذى سَجَدَ لَکَ سَوادُ اللَّیْلِ وَنُورُ النَّهارِ وَضَوْءُ الْقَمَرِ وَشُعاعُ الشَّمْسِ وَدَوِىُّ الْمآءِ وَحَفیفُ الشَّجَرِ یا اَللّهُ لا شَریکَ لَکَ اَللّهُمَّ اجْعَلْنا خَیْراً مِمّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لَنا ما لا یَعْلَمُونَ وَلا تُؤ اخِذْنا بِما یَقُولُونَ حَسْبِىَ اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ امَنّا بِهِ کُلُّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَما یَذَّکَّرُ اِلاّ اُولُوا الاْلْبابِ رَبَّنا لاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً اِنَّکَ اَنْتَ الْوَهّابُ. خدایا تویى معبود ازلى و این سال تازه است؛ از تو خواهم در این سال نگهداریم را از شیطان و نیروى بر این نفس که پیوسته به گناه فرمان مى دهد و سرگرمى بدانچه مرا به تو نزدیک کند اى صاحب جلالت و بزرگوارى اى تکیه گاه کسى که تکیه گاهى ندارد اى ذخیره آنکس که ذخیره ندارد اى پناهگاه آنکس که پناهگاهى ندارد اى فریادرس آنکس که فریادرسى ندارد اى پشتیبان آنکس که پشتیبانى ندارد اى گنج آنکس که گنجى ندارد اى که آزمایشت نیکو است اى بزرگ مایه امید اى عزت بخش ناتوانان؛ اى نجات بخشغریقان اى خلاص کننده هالکان اى نعمت بخش اى زیباپرور اى فزون بخش اى نیکوده تویى که سجده کرد (و به کمال خضوع درآمد) برایت سیاهى شب و روشنى روز و تابش ماه و شعاع خورشید و صداى ریزش آب و بهم خوردن درخت اى خدایى که شریک ندارى خدایا قرارمان ده بهتر از آنچه مردم گمان کنند و بیامرز از ما آنچه را که نمى دانند و مگیر ما را بدانچه گویند بس است مرا خدا معبودى جز او نیست بر او توکل کنم و او است پروردگار عرش عظیم ایمان داریم به او و هرچه هست از نزد پروردگار ما است و اندرز نگیرند جز خردمندان پروردگارا منحرف مساز دلهاى ما را پس از آنکه هدایتمان کردى و ببخش به ما از پیش خود رحمتى که براستى تویى بخشایشگر 📚 مفاتیح الجنان «دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فرصت استجابت دعا... جریان بدین شرح است که حضرت زکریا علیه‌السلام از خداوند درخواست کرد تا نام‏‌های مبارک پنج تن آل عبا علیهم‌السلام را به او تعلیم دهد که جبرئیل برای تعلیم این اسماء بر او نازل شد. هر وقت حضرت زکریا علیه‌السلام نام‏‌های مبارک محمد، علی، زهراء و حسن علیهم‌السلام را می‌‏برد، غم و اندوه وی بر طرف می‏‌شد، اما هرگاه نام مبارک حسین علیه‌السلام را می‌‏برد، گریه راه گلوی او را می‏‌گرفت و نفس وی به شماره می‏‌افتاد تا اینکه روزی حضرت زکریا علیه‌السلام گفت: خدایا! برای چیست که هر وقت من نام آن چهار نفر را می‏‌برم غم و اندوه من برطرف می‏‌شود اما وقتی نام حسین علیه‌السلام را می‌‏برم چشمانم اشکبار و نفسم به شماره می‌‏افتد. خداوند داستان شهادت امام حسین علیه السلام را برای زکریا علیه‌السلام شرح داد. پس از این ماجرا بود که حضرت زکریا علیه‌السلام به شدت تحت تأثیر قرار گرفت، «فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ زَکَرِیَّا لَمْ یُفَارِقْ مَسْجِدَهُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ مَنَعَ فِیهَا النَّاسَ مِنَ الدُّخُولِ عَلَیْهِ وَ أَقْبَلَ عَلَى الْبُکَاءِ وَ النَّحِیب‏»، هنگامی که حضرت زکریا (علیه‌السلام) این جریان را شنید، مدت سه روز از مسجد خویش خارج نشد و در آن مدت اجازه ورود به احدی نداد، آنگاه مشغول گریه و زاری شد. 📚کمال الدین و تمام النعمة، ج‏۲ خدا بدین وسیله او را با جریان امام حسین علیه السلام آشنا کرد، جریانی که خدا آن را اراده کرده بود. در چنین فضایی بود که حضرت زکریا (علیه‌السلام) از خدا چنین درخواست کرد: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی وَلَداً تَقَرُّ بِهِ عَیْنِی عَلَى الْکِبَرِ وَ اجْعَلْهُ وَارِثاً وَصِیّاً وَ اجْعَلْ مَحَلَّهُ مِنِّی مَحَلَّ الْحُسَیْنِ فَإِذَا رَزَقْتَنِیهِ فَافْتِنِّی بِحُبِّهِ ثُمَّ فَجِّعْنِی بِهِ کَمَا تُفَجِّعُ مُحَمَّداً حَبِیبَکَ بِوَلَدِه‏»، خدایا! پسری به من روزی کن که در این زمان پیری چشم من به وی روشن شود، موقعی که این پسر را به من عطا کردی مرا شیفتۀ محبت وی کن، سپس مرا دچار مصیبت او کن همچنان که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) حبیب خود را دچار مصیبت فرزند خواهی کرد. آشنایی او با این جریان، حزن او برای امام حسین (علیه‌السلام) و در نتیجه عزلت نشینی او موجب شد تا از رحمت الهی بهره‌مند شود، خدا در پی درخواست او فرزندی را به او عطا کرد و او را «یحیی» نام نهاد. 👈 بنا به روایتی معتبر و صحیح از امام رضا علیه السلام که ایشان فرمودند: "روز اول محرم، روزی است که حضرت زکریا دعا کردند که خدواند به او فرزندانی عنایت فرماید، خدواند نیز به او یحیی را بشارت داد." بعد حضرت فرمودند: «پس هر کس این روز را روزه بگیرد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب خواهد کرد.» 📚کتاب امالی و کتاب من لا يحضره الفقيه ؛ شیخ صدوق ج۲ ؛ ص۹۱ «دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
امروز به نیت همه روزه گرفتم... 👌همچین مخاطبین عزیزی داریم ما... «دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ✅ امسال تو دعا کن... «دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۹۷ من متولد ۷۳ هستم و همسرم متولد ۷۰، بهمن ماه سال ۹۶ ازدواج کردیم و یه شهر دیگه دور از خانواده ام زندگی میکنم ولی خداروشکر با خانواده همسرم توی یه شهر زندگی می‌کنیم. ما از همون ابتدا بچه میخواستیم ولی هر ماه با آزمایش منفی رو به رو میشدم و منی که از خانوادم دور بودم به شدت افسرده بودم و ناراحت، هرروز و هر شب کار من گریه بود ولی چون روحیه شادی داشتم کسی متوجه افسردگی من نمیشد یعنی من دوس نداشتم انرژی منفی به کسی بدم. خلاصه روزها و سالها گذشت و من همچنان در انتظار بچه بودم و نگران بودم که نکنه هیچوقت مادر نشم. نکنه تنها بمونم و از یه طرفی هم دلم برای همسرم میسوخت اما همیشه به من امیدواری میدادند و من تا عمر دارم مدیون همسرم هستم. از یه جایی به بعد دیگه برام مهم نبود که منفی میشد و هر روزی که با خواهرم تلفنی صحبت میکردم میگفتم من دلم روشنه من حتما باردار میشم اونم میگفت دلت خوشه😅 (یه خواهر بزرگتر دارم ۱۷ ساله بچه ندارن) و امیدشون یه جورایی به من بود. گذشت و سال ۱۴۰۰ ماه محرم بود تو مراسم مادر شوهرم اینا روز هفتم من سر دیگ هم زدن از حضرت ابوالفضل خواستم باردار بشم. اربعین گذشت و من کمر درد خیلی شدیدی داشتم، فرداش بی بی چک زدم و دیدم خیلی زود پررنگ شد. دوبار سه بار چهار بار پنج بی بی چک زدم و من باردار بودم.😭 آزمایش دادم با بتای ۸۹۰ مثبت بود. رفتم نشون دکتر دادم گفت بارداری گفتم ولی خونریزی دارم گفت ازمایشتو تکرار کن. تکرار کردم شد ۶۰۰ دوباره گفت تکرار کن بتام رسید به ۲۰۰و خرده ای گفت یه بار دیگه تکرار کن و من برای بار چهارم ازمایشمو تکرار کردم بتا شد ۹۰... دکتر گفت متاسفانه کاری ازم برنمیاد و داری سقط میکنی. من اون لحظه با چشمای پر از اشک میخندیدم نمیدونستم باید چیکار کنم. خوشحال باشم یا ناراحت ولی دکتر فکر میکرد چون سقط شده میخندم. گفت خوشحالی که سقط شده گفتم نه خوشحالم که منم میتونم باردار بشم. خلاصه یک سال گذشت و من همچنان دست به دعا و درمان کردن بودم. به شوهرم گفتم ما که یزد رفتیم نتیجه نگرفتیم ولی حالا میخوام برم تهران برای مداوا ولی چون هزینه اش بالا بود گفتن سه ماهی صبر کنم. منم گفتم خوب تو این سه ماه که من دارو مصرف نمیکنم حداقل زیر نظر یکی از این پزشکا باشم تا سه ماه که خواستم برم تهران تخمدانم تنبل تر از اینی که هست نشن و زودتر نتیجه بگیرم. با جاریم مشورت کردم و منو معرفی کردن پیش یه دکتر، یادمه نزدیک ایام فاطمیه بود تقریبا یک ماه مونده بود به ایام فاطمیه و من برای نماز صبح بیدار شده بودم و یهویی همراه با نماز خوندن اشک میرختم برای حضرت زهرا دلم شکسته بود برای اولین بار از حضرت زهرا خواستم برام دعا کنن گفتم برام مادری کن دستتو بکش رو سرم نذار دیگه انتظار بکشم. نذار حسرت به دل بمونم و از ته دلم گریه میکردم یه جور عجیبی دلم برای حضرت زهرا شکسته بود. جالب اینجاست همیشه سر نماز از خدا میخواستم که دهه اول محرم من ۹ ماهم باشه، حالا هر وقتی بده خونه برادر شوهرم مراسم داشتن برای حضرت زهرا، مادر شوهرم داشتن دارچین میریختن و اون لحظه چنان هوس کردم بخورم بهشون گفتن و مقداری برام ریختن یه قلوپ خوردم. گفتم فعلا منتظر عادت ماهیانه ام هستم مادر شوهرمم که بیشتر از من منتظر بارداریم بود گفت مگه چقد مونده گفتم یک هفته و دیگه خودشون اجازه ندادن دارچینو بخورم😅 بعد از ۳ روز مراسمی که گذشت حالا ۴ روز دیگه مونده بود ببینم تهش چی میشه... ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۹۷ خیلی آروم بودم نسبت به بقیه ماهایی که پشت سرگذاشتم و روز شیشم رسید صبح برای نماز بیدار شدم و چشمم به بی بی چک افتاد. بی بی چک زدم و در کمال ناباوری دیدم سریع پررنگ شد. دوباره یکی دیگه امتحان کردم بازم پررنگ شد و خوشحال ترین بودم و حالا دیگه پر از اظطراب و گریه همه چی قاطی شده بود‌ و دیگه خوابم نبرد زنگ زدم به جاریم و بازم احوالمو بهش گفتم چون خونه شون پیش آزمایشگاه بود ازم خواستن خیلی زود آزمایش بدم. منم یک ساعت بعد رفتم آزمایش و جوابش ۴ عصر میومد و قرار بود جاریم آزمایشو بگیره و ساعتی که نمی‌گذشت. هر لحظه اش برام ساعتها طول میکشید. بالاخره ساعت ۴ شد و جاریم زنگ زد و گفت بارداری آزمایشات مثبت شد😭😍 وای چه لحظه شیرینی بود قربون حضرت زهرا بشم که دعام کردن و این خبر پیچید و همه خوشحال بودیم و خداروشکر بالاخره بعد از ۵ سال من باردار شدم من تو این سالها برای دختر و پسرم اسم انتخاب کرده بودم. گفتم اگر دختر شد می ذاریم نازنین زهرا، اگر پسر شد میذاریم امیرحسین همیشه هم میگفتم خدایا هر چی تو بدی قشنگه، وقتی نزدیک تعیین جنسیت شدم رو به آسمون دعا کردم. گفتم خدایا من عاشق دخترم و عاشق اسم امیرحسین دیگه هر چی خودت برام بخوای سالم و صالح باشه. وقت سونوگرافی رسید و دکتر گفتن بچه تون پسره، اولش هنگ بودم چون تو تصورات خودم دنیای دخترونه ای رو تصور میکردم ولی خداروشکر کردم و برای سلامتیش دعا میکردم. خداروشکر با همه شیرینی و سختی هایی که گذشت ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ پسرمو یه تیکه از قلبمو جگرگوشه امو در آغوش کشیدم😭😍🌺 الان پسرم ۱۱ ماهشه و پیشم داره بازی میکنه، خدا بهم یه پسر خوشکل و سالم داد. خدایا بی‌نهایت شکر، بابت نعمتی که بهم دادی عین چیزی که میخواستم شد. من موقع زایمان دست خدا رو روی شونه هام دیدم همه چی برام مثل معجزه رویایی بود. آرزومه خدا بهم ۴ تا بچه بده دوتا پسر و دوتا دختر 🤲 امیر حسینم یه امیر عباس داشته باشه و اگر دختر دار بشم نازنین زهرا بذارم و یه خواهر همراهش به اسم زینب❤ من دوست داشتم تا دوسالگی امیرحسینم دوباره باردار بشم ولی افتادگی رحم و مثانه پیدا کردم و گفتن باید عمل بشم. نمیدونم دوباره میتونم مامان بشم یا نه😞 برام دعا کنید نفری یک صلوات بفرستید بلکه سلامتیمو بدست بیارم و بتونم بازم داستان بارداری دومم رو بنویسم. امیدوارم هر کی منتظره خدا دامنشو سبز کنه🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 یاحق✋🌺 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
نسخه ای معنوی برای درمان ناباروری!! از دربانان بارگاه معاویه بود. یکی از روزها که امام حسن علیه السلام به نزد معاویه رفته بود، در راه بازگشت، به دنبال امام آمد، شرح حالش را گفت و از آن حضرت خواست تا دعایی به او بیاموزد، شاید خداوند، فرزندی به او بدهد. امام فرمودند: «علیک ‌بالإستغفار» استغفار را پیشه خود ساز ... از آن به بعد، مرد بسیار استغفار کرد، تا اینکه خداوند، به او، ۱۰ فرزند عطا کرد. این خبر به معاویه رسید. به آن مرد گفت: چرا از امام نپرسیدی که این سخن را، بر چه اساسی بیان کرده است و چرا استغفار چنین خاصیتی دارد؟ اتفاقاً، روزی آن حضرت، پیش معاویه آمد. آن مرد، علّت این رهنمود امام را جویا شد. امام حسن علیه السلام فرمودند: آیا نشنیده‌ای که خداوند در داستان هود می‌فرماید: ✨«وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا ًو ». سوره هود، آیه ۵۲ و در قصه نوح فرمود: ✨«اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ و َيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا». سوره نوح، آیه ۱۲ 📚مسند الامام المجتبی علیه‌السلام، ص ۶۰۳ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ✅ نسخه ای معنوی برای درمان ناباروری طریقه خواندن نماز استغفار توصیه آیت الله شاه آبادی (ره)👇 👈 این نماز، دو رکعت است مانند نماز صبح به نیت نماز استغفار. در دو رکعت بعد از حمد، سوره قدر (انا انزلناه فی لیلة القدر) را می خوانی و بعد ۱۵ مرتبه میگویی استغفرالله. به رکوع میروی و بعد از ذکر رکوع ۱۰ مرتبه می گویی استغفرالله بعد از بلند شدن از رکوع ۱۰ مرتبه می‌گویی استغفرالله، در سجده اول بعد از ذکر سجده ۱۰ مرتبه می گویی استغفرالله، مینشینی و بین دو سجده ۱۰ مرتبه می‌گویی استغفرالله، به سجده دوم می روی و بعد از ذکر سجده ۱۰ مرتبه می گویی استغفرالله، مینشینی و ۱۰ مرتبه می گویی استغفرالله و رکعت دوم را هم مانند رکعت اول میخوانی و سلام نماز را می‌دهی. 📚 مكارم الاخلاق، ص ۳۲۸ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
نسخه ای معنوی برای فرزندآوری... اذان بگو... ✨ 🔹یه شخصی آمد محضر علی بن موسی الرضا، عرض کرد: "یا ابن رسول الله من مدتهاست که تو زندگیم، گرفتاری های پیچیده ای به وجود آمده، هیچ راهی هم ندارم... فقیرم، اما گدا نیستم... درمانده ام تو کارهام... چندتا کسالت هم خودم و بچه ها داریم... ناراحتیم شدیدا... چه کار کنیم آقا جان؟! هم فقر و مریضی بیچاره مون کرده... هم اینکه دوست داشتیم دوتا بچه دیگه هم داشته باشیم... اما مدتی است که بچه دار هم نمی شویم، خواستم بچه دار هم بشیم ان شاء الله..." ✨ حضرت فرمودند:" برو و برای نمازهات اذان بگو ... همون تو خونه ات اذان بگو..." گفتم:"یا ابن رسول الله همین کافیه؟! " فرمودند:" بله همین کافی است. " طول کشید، کمتر از یک ماه، یا حالا بیشتر، آن شخص با امام رضا برخورد کرد و گفت: " یا ابن رسول الله، کارم درست شد، مریضی از خونه ام رفت، فقرمم اصلاح شد، کارم رو ارابه افتاد و خانواده هم باردار شد و داریم بچه دار میشیم... " برخی از بزرگان و علما، که شنیده بودم، وقتی می گفتند اولاد دار نمیشن و یا دیر میشن، می گفتند اذان بگید تو خانه... نرین بالا پشت بام فریاد بزنید!! نه همین تو خونه... هم تون از بین میره، هم تون رو از بین میبره ، همین که صاحب خواهید شد ان شاء الله... خیلی عالی است اذان گفتن... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متخصصین ایرانی یه تراشه ساختند که شانس باروری در زوجین نابارور رو تا ۵۰ درصد افزایش میده! 🇮🇷 فناوری ساخت این محصول فقط در انحصار ایران و آمریکاست! "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
مایوس نشو... پیغمبرها همین که می‌دیدند بچه‌دار نیستند، دعا می‌کردند … «رَبِّ لا تَذَرْنِي‏ فَرْدا» (انبیاء، ٨٩) خدایا من نمی‌خواهم مجرد باشم، مجردی بد است. ... قرآن به پیرها گفت: «إِنَّا نُبَشِّرُكَ‏ بِغُلامٍ عَلِيمٍ» (حجر/۵٣) به صد ساله گفت، پیغمبر صد ساله بود، حضرت ابراهیم بود یا زکریا، گفت با اینکه پیر شدی، حدود صد سال داری «إِنَّا نُبَشِّرُكَ‏ بِغُلامٍ عَلِيمٍ» یعنی نگویید دیگر از ما گذشته است. هیچوقت از هیچکس نگذشته است. زن‌های نازا، آنها هم مأیوس نباشند. زن حضرت زکریا جوانی‌هایش هم نازا بود. وقتی فرشته گفت: خدا می‌خواهد بچه بدهد. گفت: من، «وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ» (آل‌عمران/۴٠) یعنی زن هم جوانی‌هایش هم بچه‌دار نشد حالا در سن نود سالگی بچه‌دار شود. گفت: مأیوس نشو. 🌐 درس‌هایی از قرآن – ۹۹/۱۰/۲۵ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
التماس دعا... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۱ من یه مامان دهه هشتادی هستم متولد اردیبهشت ۸۲😊ته تغاری خونه 🏠 دوتا خواهر دارم و یه دونه داداش ۱۷سالگی که درگیر کلاسای کنکور و درس بودم 👩‍🎓 تا اینکه یکی از فامیل های دور مامانم اومدن خواستگاری نمیدونم چی شد که جواب مثبت دادم 🤭 با اولین جلسه که باهم صحبت کردیم مهرش به دلم نشست ❤️ بیشتر با خدا بودنش جذبم کرد. مادر عزیزم با ازدواج دختر توی سن کم مخالف بود اما انقدر خانواده همسرم رو دوست داشت که هیچ مخالفتی نکرد. خبر ازدواجم توی فامیل پیچید. اون موقع ها اوج کرونا بود 😷😔 توی خونه مامانم یه سفره عقد ساده انداختیم، خانواده درجه یک رو دعوت کردیم و بدون هیچ تشریفاتی عقد کردیم 👰‍♀ هفته بعد از عقدمون ماه محرم بود قرار بود بعد ماه صفر عروسی بگیرم و بریم سرزندگیمون، مامان مهربونم مشغول خرید جهاز بود بهترین روزای عمر یه دختر وقتی که توی تدارکات عروسیش، کرونا اوج گرفت همه جا تعطیل شد. یک ماه و نیم بود که از زمان عقدم می گذشت که مامانم کرونا گرفت 🥲 ایشون ۲۰ سال بود که درگیر اسم و آلرژی بودن نظر دکترشون این بود به خاطر بیماری زمینه ای که داشتن بستری بشن روز به روز حالش بد تر میشد، روزای اول که توی بخش بود خودم همراهش بودم یه روز که رفتم بیمارستان دیدم مادرم روی تختش نیست سوال کردم گفتن بردنش توی ای سیو😔قلبم از سینم داشت کنده می شد. دیگه توی ای سیو کسی رو راه نمی دادن دیگه کاری از دستمون برنمی‌آمد به جز دعا، هرچی از سختی و تلخی اون روز ها بگم کم گفتم‌. من بیشتر از همه امیدوار بودم هی میگفتم به مو میرسه پاره نمیشه به خواهرام میگفتم گریه نکنید. یه روز با همسرم بیرون بودیم، دیدم تلفنش زنگ خورد. قطع کرد گفت بریم خونه گفتم من هنوز بیرون کار دارم، گفتش نه باید بریم. دلشوره افتاد به دلم، اومدم خونه به خواهرام گفتم یه چیزی شده اینا به ما نمیگن هرچی زنگ می زدیم جواب درست حسابی نمی دادن. دیدم داییم و بابام اومدن با یه خبر بد🖤 صبح برا مادرم غذا درست کردیم دادیم بابام ببره بیمارستان که توی راه بهشون خبر میدن مامانم تموم کرده. امیدم ناامید شد. توی هر کوچه خیابونی بوی مرگ میومد، پارچه های سیاه حجله های سر کوچه ها پیک کرونا بود. چند روز قبل از تولدش به خاک سپردیمش🖤 وقتی یه دختر مادرش رو از دست میده بی پناه ترین میشه، سه ماه بعد از فوت مادرم خاله هام بقیه ی خردید جهاز رو انجام دادن، خونه چیده شد. منم لباس عروس پوشیدم رفتم آتلیه وتمام. کاری که خیلی از عروس های اون موقع انجام دادن🤍 ۶ماه بعد تصمیم به بچه دار شدن گرفتم بعداز سه ماه رفتم دکتر که علت باردار نشدن رو بپرسم که به اولین سونو متوجه شدم ۶هفته ۴روز باردارم شب اومدم خونه همسرم رو سوپرایز کردم چقدر خوشحال شدیم. خوشحالیمون فقط ده روز طول کشید، وقتی دوباره رفتم سونو متوجه شدم جنین ایست قلبی کرده، با گریه اومدم خونه همسرم سرکار بود وقتی اومد روم نمی شد از اتاق بیام بیرون و خبر بد رو بهش بگم. بعد از یه سقط طبیعی سخت، آخر به خاطر باقی مانده کورتاژ شدم. همه ی دکترا نظرشون این بود اولین سقط طبیعی و نیاز به بررسی نداره. توی یکی از این سونو ها متوجه شدم تنبلی تخمدان دارم این بار ناامیدتر اقدام به بارداری کردم هرماه که باردار نمی شدم دلم مرگ میخواست. تا اینکه دوباره باردار شدم فردای روزی که جواب آزمایش بارداری رو گرفتم متوجه شدم داره سقط میشه💔 بله من برای بار دوم بچم سقط شد. حس شرمندگی شدید داشتم دیگه نمی تونستم توی چشمای همسرم و خانوادش نگاه کنم ماجرای تنبلی تخمدان رو به کسی نگفته بودیم، همه فکر میکردن خودمون بچه نمیخوایم. کم کم زمزمه ها شروع شد کنایه ها شروع شد بعد از هر مهمونی و مجالس روضه سوال های کی بچه دار میشی؟ دکتر رفتی؟؟؟ خانما خواهش می کنم اگر کسی باردار نمیشه آنقدر ازش سوال نکنید کی بچه میاره باور کنید با حرفاتون قلب اون آدم رو میشکنید💔 با همسرم می رفتیم تا شهر دکتر، آزمایش‌های مختلف، چند تا دکتر عوض کردیم دارو می‌خوردیم، اما کسی خبر نداشت. شرایط روحی من عجیب غریب خراب بود یه روز همسرم گفت دیگه جلوی من گریه نکن خسته شدم از اون روز به بعد هروقت همسرم نبود، گریه می کردم. یه دفتر داشتم کلی برای بچمون نامه نوشتم. در ادامه ی دکتر رفتن هام با یه خانوم دکتر خوب آشنا شدم ایشون گفتن هرماه بعد از یک روز عقب افتادن دوره پریود باید بری آزمایش بارداری بدی و اگر مثبت بود باید همون شب آمپول انوکسا(رقیق کننده خون)بزنی و آسپرین بخوری چون مشکل غلظت خون داری. خون داخل جفت لخته میشه و جنین از بین میره و یه سری داروهای ایمنی هم نوشتن. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۱ مدتی بعد برای بار سوم حامله شدم😍اولش بتا کم بود آمپول هام رو شروع کردم بعد از سه روز بتا دو برابر شد😍 قرار شد بعد دوهفته برم سونوی تشکیل قلب خانواده خودم اصرار داشتن که دکترم رو عوض کنم. یه خانم دکتری بودن برای حاملگی های پرخطر یه جلسه رفتم پیش شون، ایشون سونو انجام دادن ۵هفته و گفتن جنین قلب نداره احتمالا اینم سقط بشه باورم نمیشه توی چشمام نگاه کرد و گفت دوتا سقط کردی به اینم دل نبند و داروهات رو قطع کن 😭 دوباره مراجعه کردم به پزشک خودم گفت باید صبر کنی ۵هفته زوده. یادمه اون روزا استراحت مطلق بودم و ماه محرم بود 😢بچمو نذر حضرت عباس کردم گفتم نذار شرمنده شوهرم بشم. چله ی زیارت عاشورای آیت الله حق شناس هم انجام دادم. مجدد سونوی تشکیل قلب انجام شد قلب کوچولوی من تشکیل شده بود😍من مادر شده بودم و این شروع بارداری پرماجرای من بود...😂 برای ان تی که رفتم متوجه طول سرویکس کوتاه و دهانه رحم u شکل شدم. با نظر دکترم ریسک عمل سرکلاژ رو قبول کردم و در ۱۳هفتگی عمل شدم😅استراحت مطلق شدم به دلیل نبود مادر🖤مجبور بودم خودم آشپزی کنم مادر شوهرم گاهی غذا می فرستاد اما ظرف نمی شستم جارو نمی کشیدم کار سنگین انجام نمی دادم تا اینکه درد زایمان منو گرفت بیمارستان بستری شدم با سولفات کنترل شد وقتی اومدم خونه دیگه هیچ کاری انجام ندادم مادرشوهرم غذا می‌آورد. خواهرام کارهای خانه رو انجام می دادن، سونوی انومالی که رفتم متوجه بندناف تک شریانی و ورم دوتا کلیه جنین شدم. دکتر سونو گفتن که باید حتما آمینو سنتز انجام بدی احتمال اینکه بچه سندرم داشته باشه هست. با مشورت پزشک خودم آمینو انجام ندادم ایشون گفتن این دوتا فاکتور ارزش آمینو نداره. من دلم❤️ روشن و بچه ی تو سالمه❤️ به حرفش گوش دادم و بچمو سپردم دست خدا از ماه هشت به خاطر حجم استرسی که داشتم دچار فشار خون عصبی شدم. به علت سرکلاژ کل حاملگیم درگیر عفونت بودم. مدام چرک خشک کن می خوردم. همون اول دکتر گفتن که احتمال اینکه زود زایمان کنی هست آمپول های ریه تجویز کردن. آخر در ۳۵هفته و ۵روز کیسه آبم پاره شد و امیر علی من یک ماه زود تر به دنیا اومد😍 به علت تک شریانی بودن، حین زايمان طبیعی نفس کم آورد پسرم رو بردن ان ای سیو دوشب اونجا بود و بعد مرخص شد. از همین جا به مادرهایی که بچه هاشون رو می‌برند ان ای سیو خداقوت میگم واقعا سخته به نظر من خدا فقط مامانای قهرمان رو در همچین شرایطی قرار میده اونجا مادر هایی بودن که ماه ها بچه هاشون زیر دستگاه بودن و اونا قهرمانانه از بچه هاشون مراقبت می کردند و امیدوار بودن و... خداروشکر بعد از به دنیا آمدن کوچولوم، کلیه هاش خوب شد.😍 پسر کوچولوی من قلبش صدای اضافه داره اگه میشه براش با قلب های مهربونتون دعا کنید. از همین جا تشکر می کنم از خانوم دکتر مهین مجدزاده ی عزیزم واقعا مادرانه برای من دلسوزی کردن گاهی وقتا دلم براش تنگ میشه💐 راستش توی تجربه ی من خبری از چند فرزندی نبود😁 اما نوشتم که امیدی بشه برای خانوم هایی که دارن دوره ی تلخ ناباوری رو سپری میکنن. نوشتم برای خانوم هایی که سقط رو تجربه کردن. گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد 😭 هیچ وقت ناامید نشید🤍 ان الله مع العسر یسری با هرسختی آسانیست🌾 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۵۴ با گذشت ۷ سال از زندگی مشترک ما، صلاح ما بر این نبود که فرزند دار بشیم. در این مدت یه بارداری دوقلویی داشتم که متاسفانه همون هفته های اول سقط شد و به دلیل تشخیص اشتباه دکتر، آسیب جدی ای بهم وارد شد. علاوه بر اون به دلیل استفاده فراوان آمپول ها و قرص های هورمونی، ذخیره تخمدانم به شکل چشمگیری کاهش پیدا کرد....😓 این شد که به فکر آوردن فرزند از پرورشگاه افتادیم. خواهر همسرم فرزند شیرخوار داشت و ما نباید فرصت رو از دست می‌دادیم. برای محرمیت به شیر ایشون نیاز داشتیم. مراحل رو گذروندیم تا اینکه بالاخره یه گل دختر نصیبمون شد.🎉🎊 خودمون اصرار داشتیم دختر باشه. چون احتمال بارداری من صفر نبود. و بحث محرمیت دخترم در صورتی که من بعدها پسردار می شدم، آسون تر بود. جالبه که به ما گفتن دختر کمه و معلوم نیست کِی بهتون داده بشه. اما مادرم برای بچه دار شدن ما چله گرفته بودن و دقیقا روز عید قربان، روز پایان چله شون دختر گل من متولد شده.☺️ چهارماه از آوردن این فرشته کوچولو نگذشته بود که تصمیم گرفتیم مراحل پزشکیم رو ادامه بدیم و آی وی اف کنم... سن مون داشت می‌رفت بالا. نباید بیشتر از این فرصت رو از دست میدادیم.مادرم هم نزدیکمون بودن و اطمینان دادن که کمکمون میکنن.💪 در کمال تعجب آی وی اف در همون مرحله اول موفق بود و من باردار شدم.🥲 قدم خیر دخترم. کم شدن استرس و روحیه خوبم با اومدنش. هورمون های مادرانه و... و البته لطف خداوند❤️ 📣📣📣 نکته اصلی ای که میخواستم بگم اینه... بارداری سختی رو پشت سر گذاشتم. نه ماه استراحت اجباری. تقریبا بیشترش رو به جز زمانی محدود، در منزل پدر و مادرم بودم، که با وجود دختر کوچکم، زحمات فراوانی رو متحمل شدن. ماه های اول ویار بسیار شدیدی داشتم. هیچ چیزی نمیتونستم بخورم. خیلی گریه میکردم😭 ماه های بعد درد های بسیار شدید. به حدی که احساس میکردم یکی از پاهایم به لگن سابیده میشه. استخوان درد وحشتناک در ناحیه لگن. دراز میکشیدم و گریه میکردم. نمیتونستم صاف راه برم. بدنم به یک طرف متمایل می شد.😖 علاوه بر اون،خارش شدید. به طوری که نصف شب بیدار میشدم. گاهی اوقات دست ها و پاهام زخم میشدن😞 خلاصه همه متعجب بودن از این بارداری سخت. روحیه ام رو باخته بودم. یادم میاد یک بار به خواهر همسرم گریه کنان گفتم که کاش میشد این درد ها رو در جایی ثبت کنم تا بعد ها به یادشون بیارم ... تا دیگه بچه نخوام.🤦‍♀ اشتباه من این بود که این شرایط سختم رو با دیگران مطرح میکردم، شاید بخاطر نیاز روحیم. نیاز داشتم بیشتر هوامو داشته باشن. این همه درد، نیاز به کسب توجه و محبت بیشتری داشت تا کمی التیام پیدا کنه. ❌اما این باعث شد مدام این جمله رو بشنوم: ان شاءالله بچه که به دنیا اومد، دیگه دو تا داری دیگه.کافیه. هم خودت اذیت شدی هم اطرافیانت. من هم که در اوج درد بودم. میپذیرفتم میگفتم. آره دیگه نمیارم😞 الحمدالله گذشت. و آجی کوچولوی دخترم به دنیا اومد.🥰 الان که از اون دردها خبری نیست، میبینم چقدررر داشتن فرزند شیرینه و دوست دارم باز هم فرزند داشته باشم. واقعا ارزش اون ۹ ماه سختی رو داره. ⚠️اما .... میدونم که خودم باعث شدم که اگر باز لطف خداوند شامل حالم بشه و فرزنددار بشم، شماتت های فراوانی رو خواهم شنید. اگر بیشتر صبوری میکردم و کمتر آه و ناله، همه نسخه دیگه نیاری، رو برام نمی پیچیدن... 📣 اینا رو گفتم تا دوستان از تجربه من استفاده کنن. ☝️اولا اینکه نقش همسر خیلی مهمه. تو این شرایط سخت همسر منم بسیار از لحاظ روحی آسیب دید. به دخترم وابسته بود و دخترم با من و منزل مادرم. این باعث شد که هر بار میامدن به دیدارمون، بداخلاقی کنن. چرا اینجا موکت نیست، بچه زمین میخوره. این رو به بچه ندین ضرر داره. بیرون نبرین، عادت میکنه و... یا وقتی میومدن، تمام توجه شون به دخترم بود.😭 این درصورتیه که خانم ها خوب میدونن که در زمان بارداری، به شدت نیازمند محبت و توجه از طرف اطرافیانشون هستن. و من این رو از طرف همسرم نداشتم😓 ✌️دومین نکته اینکه به جز خانواده که لازمه از حال شما مطلع باشن، سایرین رو در شرایطی که دارین، شریک نکنین. چون به محض ورود، اظهار نظر هم خواهند کرد. تبعات این دخالت ها در بارداری های بعدی تون هم دیده خواهد شد‌😒 🌹با دیدن الطاف خداوند و شکر گزار بودنه که میشه سختی ها رو گذروند و آه و ناله نکرد. ممنون از کانال خوبتون "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075