اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ أَنْ تَمْلَأ قَلْبِی حُبّاً لَکَ وَ خَشْیَةً مِنْکَ وَ تَصْدِیقاً بِکِتَابِکَ وَ إِیمَاناً بِکَ..
خدایا از تو می خواهم دلم را از محبّت و خشیتت، و باور به کتابت، و ایمان به خودت، پر کنی.
فرازی از دعای ابوحمزهٔ ثمالی.
تأثیر فرهنگ و تمدن اسلامی بر جهان غرب در قرون وسطا.pdf
934.9K
تاثیر فرهنگ و تمدن اسلامی بر جهان غرب در قرون وسطا
👆👆👆ما و تمدن غربی
یکی از مهمترین پدیده های عصر جدید ظهور تمدن غرب و استیلای غرب بر جهان است. این استیلا چنان عمیق و همه جانبه است که موجب پیدایش پدیده ای بنام غربزدگی در میان بسیاری از مردم در کشور های غیر غربی از جمله در کشور ما شده است. این غربزدگی همراه با خودکم بینی و خودباختگی و پذیرش برتری غرب و غربیان و چشم امید به غرب دوختن و راه حل همه بدبختی ها و مشکلات را در غرب جستن است. در مقاله فوق به اختصار و با استناد به آثار محققان غربی نشان داده ایم که تمدن غرب بطور عمیقی وامدار فرهنگ و تمدن اسلامی است. در قرون وسطا که از سوی خود غربیان به عصر تاریکی (dark age) معروف است، مسلمانان از حیث علم و تمدن در جهان پیشتاز بودند بطوری که جهان غرب با مشاهده پیشرفت های مسلمین نهضتی را در انتقال علم و فرهنگ از جوامع اسلامی به غرب آغاز کرد و با انتقال علوم و تجارب مسلمانان به غرب پایه های تمدن جدید غرب را پی ریزی نمود. غرض از طرح این بحث این نیست که عقبماندگی فعلی خود را با افتخار به گذشته بپوشانیم، بلکه غرض این است که نشان دهیم علم و فرهنگ و تمدن در ذات هیچ ملتی و وقف هیچ قومی نیست؛ بلکه هر ملتی اگر بخواهد و در این خواستن استقامت بورزد می تواند به پیشرفت و تمدن مطلوب دست یابند. پیشرفت مادی تمدن غرب نه ریشه در نژاد، نه جغرافیا، و نه مذهب غرب دارد، چرا که همین غرب با همین نژاد و جغرافیا و مذهب در روزگاری طولانی در فقر و فلاکت و عقبماندگی دست و پا می زد و حسرت جهان اسلام را می خورد. رسیدن به پیشرفت و تمدن بیش از هرچیزی محصول عزم استوار و اراده جمعی یک ملت است. شایان توجه است که اگر از پیشرفت مادی غرب سخن می گوییم هرگز مراد این نیست که چنین پیشرفت یک جانبه ای مطلوب ماست. این تمدن با همۀ دستاوردهای محیرالعقول مادی آن به جهت بی توجهی به معنویت و دین و اخلاق بحران های ویرانگری برای بشریت پدیدآورده است که نشان میدهد که راه طی شده گرچه در ابعاد مادی توفیقاتی داشته اما در نهایت به سود بشریت نیست و خلأ عظیمی در آن هست که هر ملتی که خواستار تعالی و سعادت و نیل به تمدن انسانی است باید به آن توجه داشته باشد و کورکورانه از غرب دنباله روی نکند. تنها راه مستقیم سعادت جامعه بشری از همراهی علم و معنویت، قدرت و اخلاق ، و پیشرفت و عدالت می گذرد.
@dreshkevari
یکی خار پای یتیمی بکند
به خواب اندرش دید صدر خجند
همی گفت و در روضه ها می چمید
کز آن خار بر من چه گلها دمید!
بوستان سعدی باب ۲ در احسان
1_1003823809.docx
19.7K
👆نقش آیت الله مصباح یزدی در ارتقاء فلسفه اسلامی،
نوشته محمد فنایی اشکوری
فصلنامه معرفت فلسفی شماره ۷۰، سخن نخست.
@dreshkevari
جایگاه دین در فلسفه
یکی از عزیزان فرهیخته ناظر به یادداشتی که درباره نقش استاد مصباح در ارتقای فلسفه اسلامی عرضه شده بود پرسش زیر را طرح کردند که همراه با پاسخ کوتاه آن تقدیم می شود.
«منظور شما از اینکه فلسفه استاد مصباح مبتنی بر دین نیست چیست؟ آیا به این معناست که دین در فلسفه ایشان جایگاهی ندارد و ایشان در فلسفه از دین استفاده نمی کنند؟ اگر اینطور باشد پس فرق فلسفۀ اسلامی با فلسفه غیر اسلامی در چیست؟»
با سلام و آروزی توفیق، پرسش درست و بجایی را مطرح کردید. توجه دارید که در یک یادداشت دو صفحه ای نمی توان همه مطالب مربوط به یک بحث را آورد و برای تفصیل بحث نمی توان به آن بسنده کرد. در اینجا توضیح مختصری تقدیم می شود و تفصیل بحث را باید در آثار مبسوط و از محضر اساتید فن طلب کرد.
مراد از اینکه فلسفه مبتنی بر دین نیست این نیست که دین در فلسفه نقشی ندارد، یا فلسفه نیازی به دین ندارد و از آن بهره نمی گیرد؛ بلکه مراد این است که دعاوی فلسفی قائم به برهان های عقلی است، نه مبتنی بر حجیت متن دینی. در علم فقه و در بخشی از علم کلام می توان مدعایی را با استناد به متون معتبر دینی اثبات نمود. مراد آن بخش از علم کلام است که اعتبار اصل دین مبتنی بر آن نیست، مانند معاد جسمانی یا وصایت و جانشینی پیامبر که می توان از راه استناد به قرآن و احادیث معتبر نبوی این گونه معارف را اثبات نمود. اما آن بخش از کلام که اعتبار اصل دین مبتنی بر آن است مانند اثبات وجود خدا و نبوت، برپایۀ عقل است و ابتناء این گونه مسائل بر متن دینی مصادره و از نظر منطقی بی اعتبار است. البته آن بخش از مسائل کلامی هم که از متون دینی استخراج و استنباط می شوند نباید ناسازگار با عقل باشند. به عبارت دیگر هیچ گزاره دینی نباید خلاف برهان عقلی باشد، هرچند نیازی نیست برای هر گزارۀ دینی برهان عقلی اقامه نمود.
همانطور که اشاره شد دعاوی فلسفی تنها مبتنی بر برهان عقلی هستند، نه قائم به حجیت متون دینی. اما فلسفه می تواند از وجوه گوناگون از دین بهره گیرد و بر قوت و غنا و گستره اش بیفزاید. تفاوت اصلی فلسفۀ اسلامی با فلسفۀ یونانی و فلسفۀ غرب هم از همین جاست. فلسفۀ اسلامی به چشمۀ جوشان بل به دریای بی کران کلام الهی و حکمت نبوی و ولوی متصل است و از این بحر زخار می تواند گوهرهای ناب بسیار صید کند، چنانکه حکمای اسلامی به مراتب و درجات گوناگون از آن بهره گرفته اند. هرچه فیلسوفی انس بیشتری با قرآن و سنت داشته و از آن بهره بیشتره برده، فلسفۀ غنی تر و موفق تری را ارائه کرده است. علت اصلی برجستگی فلسفه صدرائی نسبت به فلسفه های گذشته اسلامی همین است که او با منابع و معارف دین بیش از حکمای پیش از خود مانوس بوده است. متون دینی با ارائه مفاهیم، موضوعات، و معارف الاهیاتی می توانند زمینه را برای طرح مسائل نو و گشودن ابواب جدید فراهم می کنند و الهام بخش آراء و نظریات نو به فیلسوف باشند. مباحث بسیاری در فلسفۀ اسلامی همچون مباحث مربوط به صفات الهی، عوالم غیب، ظرایف و لطایف نفس انسانی و حیات پس از مرگ هست که ملهم از آموزه های دینی طرح شده اند. اما تفاوت فیلسوف با محدث، مفسر و متکلم این است که فیلسوف این معارف را برپایۀ برهان عقلی استوار می کند، اما عالمان دیگر چنین الزامی ندارند. همینجا باید افزود که آنچه تاکنون فلاسفۀ اسلامی از معارف دین آموخته و در فلسفه از آن بهره برده اند نسبت به آنچه می توان آموخت ناچیز است. یکی از حوزه هایی که در آن می توان از معارف دین بسیار آموخت و کمتر مورد توجه حکیمان گذشته بوده است حوزۀ مرتبط به حیات اجتماعی انسان و قلمرو فلسفه های مضاف است. استاد مصباح رضوان الله تعالی علیه از کسانی است که به این حوزه توجه داشته و از معارف دین در این باب بهره برده است و بسیاری از مباحث در این زمینه را پایه ریزی کرده است.
@dreshkevari