/ سری #داستان_کوتاه / نگارش #حسین_صفره
داستان #شماره_دو: #بازنشسته (قسمت اول)
(برخی آن را «بازِ نشسته» میخوانند و بعضی «باز نَشِسته» و عدهای با افزودن یک نون آن را «با زن نشسته» میدانند. نویسنده جمع هر سه نظر را میپسندد.)
در نیمهی دی ماه 1398 نامهای از طرف رییس دانشگاه به دست دکتر شبیر رسید. که از آن به عنوان ابلاغ بازنشستگی یاد میشد.
مضمون نامه این بود که به پاس سالیان خدمت از شما تشکر میشود. ولی چون سی خدمت شما کامل گردیده است، طبق ماده دو اصلاحیه قانون بازنشستگی که بر اساس آن استادیار باید در پایان سیامین سال خدمت بازنشسته شود. در تاریخ... به افتخار بازنشستگی نائل میشوید.
چِهِل و هشت سال سن داری.............. مرد کار و تلاش و پر کاری
لیک سی سال خدمتت پر شد............... کان این بوم، از تو پر دُر شد
وقت آن است باز بنشینی ....................خوشه از عمر خویش بر چینی
گویا ابلاغ بازنشستگی از طریق کانال روابط عمومی دانشگاه به اطلاع عموم رسیده بود، زیرا هر همکاری در دانشگاه با دکتر برخورد و سلام و علیک میکرد، از بازنشستگی هم یادی میکرد، حتی آرایشگر دانشگاه.
برخی با ابراز شگفتی، برخی با اظهار تأسف، یکی با اظهار تنفّر از سیستم اداری و بیان اینکه قانون به صورت تبعیض آمیز و به نفع خود بانیان تنظیم شده است و برای همه یکسان اجرا نمیشود. میگفتند:
«در برخی سازمانها رئیس رؤسا به قدری «خرده فرمایش» دارند و «توصیه میکنم» و «توصیه نمیکنم» بار کارشناسان میکنند که بندههای خدا کلافه شده و برای نجات خود دست به دامن دعا و توسل میشوند.»
یکروز، در سالن جلسات هماندیشی، چهار پنج نفر از همکاران، نیم ساعتی زودتر از شروع جلسه حاضر شده بود. و خانم دکتر زحمتکش با ابراز اینکه از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم، بحث بازنشستگی دکتر شبیر را پیش کشید. و همینطور در میان همکاران حاضر بحث به گردش درآمد:
- دکتر زمیندار با نگاهی به چهرهی دکتر شبیر، به خانم دکتر گفت:
«کمِ کمِ دانشگاه بیست سال دیگر هم میتوانست از خدمات ایشان بهره ببرد.»
دکتر رستم نژاد خطاب به دیگران گفت:
«اگر پایان سی سال خدمت معیار بازنشستگی است، پس چرا آقا ایاز تا سال چهلم خدمت، و تا پایهی سی و سه همچنان استادیار بود؟! استادیار پایهی سی و سه جزء عجایب است.» و چون ذوق شعری هم داشت بالبداهه افزود:
از چه آقا ایاز خوش احوال.................... بود استادیار تا چل سال؟!
آخر استادیار پایهی سی ...................... یا سی و سه، کجا شنیده کسی؟!
دکتر جاذب که با مقررات بازنشستگی هم آشنایی بیشتری داشت، گفت:
«طبق تبصرهی... ضوابط بازنشستگی که از طرف وزارتخانه ابلاغ شده، مقامات تا چهل سال میتوانند استادیار باشند. و آقا ایاز بر اساس نظر هیأت امنا جزء مقامات محسوب میشود.»
دکتر رستم نژاد سخن او را هم به نظم درآورده:
گفت: «دکتر مگر نمیدانی؟ ................... خود ضوابط مگر نمیخوانی؟
آن جناب، آخر از مقامات است ...................خودروش دندهاش اتومات است
دکتر کریمان نیز وارد بحث شد و گفت:
«جالب اینکه آقا ایاز، دکتری درست و درمانی هم ندارد، و چیزی با عنوان معادل دکتری ارائه کرده و در یک گروه علمی نامرتبط هم به عنوان عضو هیأت علمی پذیرفته شده و اعضای گروه با او مکافات داشتند.»
دکتر بیاضی افزود:
«آقا ایاز چون قلمبه سلمبه حرف میزند، مخاطب فکر میکند که او حرفهای شگرف میزند. و در محافل دانشگاه و جلسات رسمی و غیر رسمی همیشه در صدر مجلس نشسته است. او بعد شصت و شش سال و اندی، با ضرب و زور بزرگان دانشگاه و گردش فراوان پروندهی ارتقا، از کمیته به کمیسیون تخصصی و از کمیسیون به هیأت ممیزی و از آنجا به هیأت امنا و ردّ شدن در هیأت امنا و بازگشت دوباره آن به کمیتهی منتخب و مردود شدن چند باره، سرانجام از استادیاری به دانشیاری ارتقا یافت.»
آقای یوسفی که از اعضای هیأت جوری و در جریان پرونده بود، در ادامه بحث گفت: «البته من به دانشیاری آقا ایاز رأی منفی دادم، لذا مدتی رئیس با من سر سنگین شده بود.»
دکتر شبیر که سخنان همکاران را نوعی ابراز همدردی و همراهی با خود تلقی میکرد، افزود:
«البته در این داستان، «ایاز» تنها یک نمونه و شاید یک نماد است، نماد ظلم و تبعیض و مردم آزاری! و مانند یک دُمَل چرکین روی چهرهای زیبا، از دور هم پیدا، توی ذوق میزند. وگرنه اصل قانون عمومی چنانکه به صورت حساب شده و سنجیده تصویب شده باشد، برای همه مفید است. و تبعیضآمیز بودن، آن را بیارزش و نابود میسازد.»
آقای مهندس خسروی هم با مشارکت در بحث گفت: