هدایت شده از معارف اسلامی
#داستان_کوتاه /نگارش: #حسین_صفره
#خواستگاری #قسمت_دوم
در ادامه گفتگوی دوستان دکتر شبیر درباره خواستگاری، نوبت به آقا محسن رسید وی گفت: روز پنجشنبه ۲۲ خرداد سال ۱۳۷۶ ساعت ۱۱ صبح استاد قاری زاده به منزل ما زنگ زد و فرمود:
«خانمی با فامیلی شعبانی که خود سرپرستی چند خواهرشان را به عهده دارند، در مدرسهای کار میکنند. یکی از خواهرانشان که لیسانس گرفته و کار میکند دارای شرایط مطلوب شماست. ان شاء الله.»
وی افزود:
«خانواده خوبی هستند. یکی از خواهرانش همکلاسی دختر ما در مدرسه هاجر است. شماره مدرسه را به ما داده و فرمود:
«تماس بگیرید.»
خواهرم با خواهر بزرگ خانم شعبانی تماس گرفت. ایشان گفتند:
«لیسانس کامپیوتر دارد و کارمند شرکت گاز است از نظر جسمانی ریز هستند و عینک به چشم میزند.»
قرار ملاقات: بعد از نماز جمعه در دانشگاه تهران، روبروی دانشکده دندانپزشکی. خانم شعبانی که اسمش صفورا بود با یکی از خواهران خود میآید من هم با خواهرم تا تقدیر چه باشد.
روز جمعه بیست و سوم خرداد ۱۳۷۶ پس از اقامه نماز جمعه و نماز عصر، طبق قرار قبلی همراه خواهر به سوی محل قرار، مقابل دانشکده دندانپزشکی روبروی پارک لاله رفتیم. وی به همراه خواهرش آمده بود که در دانشگاه رازی درس میخواند.
چند دقیقه مکث کردیم، خواهرم از اینکه برود از آنها سؤال کند، امتناع میکرد، بالاخره خواهر خانم شعبانی پیش آمد و گفت:
«شما با خانم شعبانی کار دارید؟ من خواهرشان هستم.»
پس از احوالپرسی ما با هم و خواهرانمان نیز با هم به سوی پارک لاله حرکت کردیم. از ابتدای حرکت با بسم الله الرحمن الرحیم صحبت را آغاز کردیم، از معرفی خود تا وضعیت شغلی، تحصیلی خانوادگی و مانند آن همه را طی حرکت با هم در میان گذاشتیم. در اثنای حرکت قدری نشستیم و دوباره حرکت کردیم.
پس از آن وی با خواهرانمان برای استراحت میان چمنهای پارک رفتند و من هم از بوفه داخل پارک مقداری بستنی تهیه کرده و برای آنان بردم و خود نیز در نقطهای دیگر به استراحت و خوردن بستنی مشغول شدم. پس از آن خداحافظی کردیم.
روز یکشنبه نزدیک ساعت ۱۱ ظهر خواهرم به خواهر خانم شعبانی زنگ زد و از نتیجه صحبتها پرسید، او گفته بود: نظرش مثبت است، میگوید: «نقطهی منفی در او ندیدم.» نظر اخوی شما چیست؟ خواهرم گفته بود: «او هم نظرش مثبت است.»
قرار ملاقات دوباره در منزل آنها روز پنجشنبه ۲۹ خرداد ۷۶ تعیین شد. به دفتر کار ایشان زنگ زدم، گفتند: «به منزل رفته است.»
روز پنجشنبه ۲۹ خرداد ۷۶ طبق قرار ساعت حدود چهار بعد از ظهر به منزل آنها رفتیم از پیش خاله و شوهر خاله خود را دعوت کرده بودند، پس از نیم ساعت یک زن و مرد همکار نیز به منزل آنان آمدند. صحبتها را با سؤال و جواب شروع کردیم. از معیار ازدواج و برنامه زندگی و میزان پایبندی به مسائل عرفی و شرعی سؤال کردند و جواب کافی دریافت نمودند.
سپس به اطاق دیگر رفته و با خانم شعبانی صحبتها را ادامه دادیم. ایشان گفتند:
«من هر روز صبح زود از خانه خارج میشوم و تا ساعت چهار بعد از ظهر کار میکنم. و وقتی به خانه برمیگردم ساعت پنج شش بعدازظهر است، جز روزهای پنجشنبه. و در برخی ایام، ممکن است تا ساعت ۱۰ شب کار کنم. در ضمن ۸۰ درصد ارباب رجوع من مرد هستند.»
پرسید: «میزان جهیزیه همسر چقدر برای شما اهمیت دارد؟»
جواب دادم: «هیچ!»
ادامه داستان در فایل پی دی اف👇👇👇