هدایت شده از بیداری ملت
31.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گاهی روضه را باید اینطور شنید!😭😭
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان جوان فلسطینی درباره امام حسین علیهالسلام و کربلا
غزه کربلا عصر جدید است
کربلای امام حسین، امام حسینی که فرمود برای سرکشی و خوشگذرانی قیام نکردم بلکه برای اصلاح امت جدم خروج کردم.
غزه امروز مانند کربلا است. خون این مردم مثل خون حسین علیه السلام است
شاید مردم از حرف های من احساس کنند که من مثل شیعه ها صحبت می کنم.. نه. شیعه نیستم.
درباره امام حسین مطالعه کردم. در زندان درباره امام حسین مطالعه کردم. وقتی درباره امام حسین مطالعه کردم گریه کردم...
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
هدایت شده از نهضت جهانی مقاومت
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴رویش ها
▪️تلاش کودکان سیستانی برای برافراشتن علم امام حسین(ع)
🌎نهضت جهانی مقاومت🌍
http://eitaa.com/joinchat/1357578243Cf32533097a
🆕آخرین اخبارمنطقه،جهان،جبهه مقاومت
آیین گرامیداشت «میرزا احمد الهامی کرمانشاهی» برگزار شد - ایرنا
https://www.irna.ir/news/83510445/%D8%A2%DB%8C%DB%8C%D9%86-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%A7%D9%84%D9%87%D8%A7%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D8%AF
هدایت شده از جعفر قنادباشی
سرودهٔ افشین علا در بزرگداشت مجاهدان یمن
🇵🇸❤️🇾🇪
به حوثیان یمن
فرشتهها! برسانید از این دیار کهن
سلام ملت ما را به حوثیان یمن
به آن قبیله بگویید سرزمین شما
شدهست قبلهگه سروها به دشت و دمن
سلام ما به شهیدان سرفراز شما
که خفتهاند به هر سو بدون غسل و کفن
سلام ما به زنان و به کودکان شهید
که چید دست خزان، برگ و بارشان ز چمن
به رغم اینهمه ماتم رسیدهاید از دور
به داد غزه مظلوم مثل پارهی تن
امید خلق فلسطین به دستهای شماست
نه شاخ و شانه حکام در شعار و سخن
مثال صعده و قدس است اتحاد دو جان
مثال غزه و صنعاست روح در دو بدن
خوشا به پنجه صیادتان که از ره دور
فشرده حلق تلآویو را میان رسن
خوش آن شهاب که رد شد به رغم گنبد خصم
ز شام تیره و سوزاند آشیان زغن
به حکمتان سفر دزدهای دریایی
چه قاطعانه به دریای سرخ شد قدغن
به روز واقعه بلعند تا فراعنه را
خلیج فارس درآمیخت با خلیج عدن
اگرچه دور ز مایید خاک پاک شما
به چشم ماست گرامی شبیه خاک وطن
شما صحابی پیغمبرید در این قرن
جهان به حسرت دیدارتان اویس قرن
گزیدهاند شما را برای عصر ظهور
نبی و فاطمه و حیدر و حسین و حسن
#یمن
#افشین_علا
#شعر
هدایت شده از دکتر حسین امیدی
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*یک کلمه برای جایگاه زن*
آغاز جهان نیستی ست
مادر هستی ست
....
هدایت شده از Yaser Asgari
💢اسرائیل، صادرکننده روشهای شکنجه در دنیا!
🔹صبح روز ششم، وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یکبارمصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکهای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکهٔ کوچکی نان در آن بود. در سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «برندار. کسی از تو مهمتر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.» چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هرچه تمامتر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم.
🔹بعد از مدتی، دوباره مرا به داخل اتاق بازجویی بردند و بر روی میز چوبی خواباندند. با ریسمان مرا بستند و دوباره با کابل مرا زدند، آنقدر که دیگر خونی در بدنم نمانده بود و بیهوش شدم. با سطل آبی مرا به هوش آوردند و به مطب بردند، تا پانسمان خونین زخمها را عوض کنند. باز مجبور شدند به من خون تزریق کنند. بعد از تزریق خون، مرا به اتاق بازجویی برگرداندند. گوشیهای آمپلیفایر را به گوشم وصل کردند و صداهای وحشتناک را، تا حدی که دستگاه توان داشت، بالا بردند. سرم در حال ترکیدن بود و گوشهایم سوت میکشید. بلندم کردند و مرا به دیواری که برق به آنجا وصل بود، مصلوب کردند. فهمیدم میخواهند چه بلایی به سرم بیاورند. تنم از شدت درد میلرزید. مغزم تیر میکشید. از همان دستبندها برق به تمام بدنم میرسید. همهٔ سلولهای بدنم از درد به فغان آمده بود. این وضعیت در نقاط زخمی شدیدتر و زجرآورتر بود. نمیدانم چند بار بیهوش شدم و مرا با سطل آب سرد به هوش آوردند و چگونه مرا به سلول بردند و داخل سلول انداختند. دیگر روز و شب را نمیفهمیدم.
🔹بعد از چند روز که آن پزشک پیرمرد را ندیده بودم، یکباره جلویم سبز شد و با دست محکم به سرم کوبید. با بددهنی هرچه تمامتر به من فحش میداد. تحمل نکردم و جوابش را دادم. گفت: «راستی چیزی را فراموش کرده بودم. یادم رفت اندازهٔ گلولهها را بنویسم. قطر و حجم تیرهایی را که به بدنت اصابت کرده ننوشتم. فراموشم شد.» گفتم: «شما این گلولهها را درآوردی. گلولهها پیش شما است.» میدانستم شکنجهٔ دیگری در انتظار است؛ اما کاری نمیتوانستم بکنم. دستهایم بسته بود؛ حتی با پاهایم نیز نمیتوانستم از خودم دفاع کنم. کاملاً بی دفاع بودم. دکمههای پیراهنم را با دستهایش باز کرد و انگشت خود را در زخم زیر بغلم فرو کرد و چرخاند. اشکم درآمده بود. از شدت درد دنیا پیش چشمانم سیاه شد. تصویر او بهسان حیوان انساننمای وحشتناکی جلویم سبز شد. با کمال بیرحمی در چشمانم نگاه کرد و گفت: «ناراحت نشو. من دارم تیرها را اندازه میگیرم.» خون زیادی از زیر بغلم جاری شد و درد تمام بدنم را فراگرفت. همهٔ وجودم از شکنجهٔ بیرحمانهای که پیرمردی بهظاهر پزشک در حق نوجوانی ۱۶ ساله -آن هم با دستهایی بسته- انجام میداد، پر از تنفر شده بود.
🔹با شکنجههایشان به شیطانصفتی اسرائیلیها بیشتر پی بردم. مهمتر از همه ارزان بودن روشهای شکنجهٔ آنها بود؛ طوری که پس از تشکیل دولت اسرائیل، این رژیم جزء اصلیترین صادرکنندگان روشهای شکنجه در دنیا شد. آموزش روشهای شکنجه در بازجویی منبع درآمدی بسیار مهم برای اسرائیل به شمار میرفت. روز هشتم، در حالی که آویزان بودم، سربازان به مسخره کردن و فحش دادن من پرداختند. تا اینجا مسئله خیلی عجیب نبود؛ هرچند فحاشی بیش از سایر شکنجهها، اعصاب انسان را به هم میریزد. برای آزار بیشتر، گوشهٔ کیسه را بلند کردند و دود سیگارشان را به داخل کیسه فوت کردند. من از شدت کمبود اکسیژن به دست و پا زدن افتادم. کمی بعد، ناگهان یک سرباز اسرائیلی جلو آمد و گفت: «میخواهم سیگارم را خاموش کنم؛ اگر زمین بیندازم، کثیف خواهد شد. بهتر است این عرب زحمت خاموش کردن سیگار را بکشد.» بعد سیگار روشن را روی پشت دستم گذاشت و آن را فشار داد. فریادم به آسمان رفت؛ ولی با دست و پای کاملاً مصلوب کاری نمیتوانستم بکنم. به قدری محکم سیگار روشن را فشار داد، که هنوز بعد از سی سال جای سوختگی آن روی دستم باقی مانده است. بعد از آن، سربازان یکییکی آمدند و سیگارشان را روی دستم با فشار خاموش کردند و من در میان آن همه درد چارهای جز فریاد زدن نداشتم.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار
پ.ن: سمیر قنطار، مبارز لبنانیالاصل فلسطینی است که سی سال در زندانهای اسرائیل به سر برد و در تبادل اسرا در سال ۲۰۰۸ بین اسرائیل و حزبالله لبنان از زندان آزاد شد.
📚کتاب: حقیقت سمیر
✍نویسنده: یعقوب توکلی
🔘ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سمیر_قنطار
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
هدایت شده از جعفر قنادباشی
🛑 ۴ مانع بازدارنده رژیم صهیونیستی برای حمله به لبنان
◀️ هرچند تهدیدات دو روز گذشته رژیم صهیونیستی در خصوص حمله گسترده رژیم صهیونیستی به لبنان، سبب شد تا خبرگزاریها از وقوع این حمله در یکشنبه شب سخن بگویند، ولیکن بر خلاف این پیش بینیها، نه تنها چنین حملهای به وقوع نپیوست بلکه با زیر سوال رفتن ادعای رژیم در متهم کردن مقاومت حزب الله در حمله موشکی به مجدل شمس (واقع در جولان)، افتضاح تازهای برای رژیم رقم خورد و افزون بر این موانع عمدهای که در سر راه هرگونه عملیات گسترده علیه خاک لبنان قرار دارد، مورد توجه بیشتر قرار گرفت؛ موانعی که تا بحال به ویژه در ده ماه گذشته از تحقق اغراض و مقاصد شوم صهیونیستها برای نابودی و انهدام توان نظامی مقاومت حزب الله لبنان جلوگیری کرده است. حال آنکه قصد و هدف صهیونیستها همواره این بوده است تا با حملات بسیار سنگین و نابود کننده، فاجعه غزه را در این کشور تکرار کنند. اما هیچگاه نتوانستهاند چنین اغراض و اهداف شومی را اجرایی کنند، چراکه در این مسیر علاوه بر موانع متعدد دیگر چهار مانع عمده قرار دارد:
اولین مانعی که رژیم صهیونیستی با آن روبرو است؛ قدرت، توانمندی و برنامههای پیچیده نظامی حزب الله است که به صورت یک قدرت بازدارنده عمل میکند. زیرا که این پاسخ حزبالله نه فقط میتواند ضربات کاری فلج کنندهای یه ارتش رژیم صهیونیستی وارد کند، بلکه شهرها و شهرکهای بیشتری از فلسطین اشغالی را مورد هدف قرار داده و تاسیسات حیاتی رژیم صهیونیستی را نیز از کار بیندازد.
دومین مانع جدی رژیم صهیونیستی، خستگی شدید نیروهای ....
https://jamejamonline.ir/0069Xa
هدایت شده از Yaser Asgari
💢اسرائیل، صادرکننده روشهای شکنجه در دنیا!
🔹صبح روز ششم، وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یکبارمصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکهای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکهٔ کوچکی نان در آن بود. در سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «برندار. کسی از تو مهمتر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.» چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هرچه تمامتر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم.
🔹بعد از مدتی، دوباره مرا به داخل اتاق بازجویی بردند و بر روی میز چوبی خواباندند. با ریسمان مرا بستند و دوباره با کابل مرا زدند، آنقدر که دیگر خونی در بدنم نمانده بود و بیهوش شدم. با سطل آبی مرا به هوش آوردند و به مطب بردند، تا پانسمان خونین زخمها را عوض کنند. باز مجبور شدند به من خون تزریق کنند. بعد از تزریق خون، مرا به اتاق بازجویی برگرداندند. گوشیهای آمپلیفایر را به گوشم وصل کردند و صداهای وحشتناک را، تا حدی که دستگاه توان داشت، بالا بردند. سرم در حال ترکیدن بود و گوشهایم سوت میکشید. بلندم کردند و مرا به دیواری که برق به آنجا وصل بود، مصلوب کردند. فهمیدم میخواهند چه بلایی به سرم بیاورند. تنم از شدت درد میلرزید. مغزم تیر میکشید. از همان دستبندها برق به تمام بدنم میرسید. همهٔ سلولهای بدنم از درد به فغان آمده بود. این وضعیت در نقاط زخمی شدیدتر و زجرآورتر بود. نمیدانم چند بار بیهوش شدم و مرا با سطل آب سرد به هوش آوردند و چگونه مرا به سلول بردند و داخل سلول انداختند. دیگر روز و شب را نمیفهمیدم.
🔹بعد از چند روز که آن پزشک پیرمرد را ندیده بودم، یکباره جلویم سبز شد و با دست محکم به سرم کوبید. با بددهنی هرچه تمامتر به من فحش میداد. تحمل نکردم و جوابش را دادم. گفت: «راستی چیزی را فراموش کرده بودم. یادم رفت اندازهٔ گلولهها را بنویسم. قطر و حجم تیرهایی را که به بدنت اصابت کرده ننوشتم. فراموشم شد.» گفتم: «شما این گلولهها را درآوردی. گلولهها پیش شما است.» میدانستم شکنجهٔ دیگری در انتظار است؛ اما کاری نمیتوانستم بکنم. دستهایم بسته بود؛ حتی با پاهایم نیز نمیتوانستم از خودم دفاع کنم. کاملاً بی دفاع بودم. دکمههای پیراهنم را با دستهایش باز کرد و انگشت خود را در زخم زیر بغلم فرو کرد و چرخاند. اشکم درآمده بود. از شدت درد دنیا پیش چشمانم سیاه شد. تصویر او بهسان حیوان انساننمای وحشتناکی جلویم سبز شد. با کمال بیرحمی در چشمانم نگاه کرد و گفت: «ناراحت نشو. من دارم تیرها را اندازه میگیرم.» خون زیادی از زیر بغلم جاری شد و درد تمام بدنم را فراگرفت. همهٔ وجودم از شکنجهٔ بیرحمانهای که پیرمردی بهظاهر پزشک در حق نوجوانی ۱۶ ساله -آن هم با دستهایی بسته- انجام میداد، پر از تنفر شده بود.
🔹با شکنجههایشان به شیطانصفتی اسرائیلیها بیشتر پی بردم. مهمتر از همه ارزان بودن روشهای شکنجهٔ آنها بود؛ طوری که پس از تشکیل دولت اسرائیل، این رژیم جزء اصلیترین صادرکنندگان روشهای شکنجه در دنیا شد. آموزش روشهای شکنجه در بازجویی منبع درآمدی بسیار مهم برای اسرائیل به شمار میرفت. روز هشتم، در حالی که آویزان بودم، سربازان به مسخره کردن و فحش دادن من پرداختند. تا اینجا مسئله خیلی عجیب نبود؛ هرچند فحاشی بیش از سایر شکنجهها، اعصاب انسان را به هم میریزد. برای آزار بیشتر، گوشهٔ کیسه را بلند کردند و دود سیگارشان را به داخل کیسه فوت کردند. من از شدت کمبود اکسیژن به دست و پا زدن افتادم. کمی بعد، ناگهان یک سرباز اسرائیلی جلو آمد و گفت: «میخواهم سیگارم را خاموش کنم؛ اگر زمین بیندازم، کثیف خواهد شد. بهتر است این عرب زحمت خاموش کردن سیگار را بکشد.» بعد سیگار روشن را روی پشت دستم گذاشت و آن را فشار داد. فریادم به آسمان رفت؛ ولی با دست و پای کاملاً مصلوب کاری نمیتوانستم بکنم. به قدری محکم سیگار روشن را فشار داد، که هنوز بعد از سی سال جای سوختگی آن روی دستم باقی مانده است. بعد از آن، سربازان یکییکی آمدند و سیگارشان را روی دستم با فشار خاموش کردند و من در میان آن همه درد چارهای جز فریاد زدن نداشتم.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار
پ.ن: سمیر قنطار، مبارز لبنانیالاصل فلسطینی است که سی سال در زندانهای اسرائیل به سر برد و در تبادل اسرا در سال ۲۰۰۸ بین اسرائیل و حزبالله لبنان از زندان آزاد شد.
📚کتاب: حقیقت سمیر
✍نویسنده: یعقوب توکلی
🔘ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سمیر_قنطار
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
هدایت شده از لشکر قدس
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️صلابت عروس شهید اسماعیل هنیه هنگام صحبت درباره او
🔹با دلهای راضی به اراده و تقدیر الهی
مردی بود بینیاز از تعریف
به جمع یاران و فرزندان شهیدش پیوست
چیزی نمیگوییم مگر آنکه خداوند به آن راضی باشد
در فراغت به سوگ نشستهایم
إنا لله وإنا إليه راجعون
🚨 به لشکر سایبری قدس بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/542441666C7e7c280a3b
هدایت شده از توییتر انقلابی
او مثلِ یک فلسطینی زندگی کرد و مثلِ یک فلسطینی به شهادت رسید.
🗣 ﮼صابرنصرالله ﮼
@twtenghelabi