فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وحشت در اسرائیل👏😍🤩🥳
ماشاالله به همه ی مسلمانان جهان...برای انتقام👏
دست علی(ع)یارتون👏😍🥳🤩🤲
#الله_اکبر
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ...
الهی عظم البلاء...💚💔
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
اول صبح یه سلام بدیم به امام زمان(عج)...✋
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا صاحِب الزَّمان(عج)...💚
ویه سلام هم به شاه کربلا...
السلام علی الحسین
وعلی علی ابن الحسین
وعلی اولاد الحسین
وعلی اصحاب الحسین(ع)💔
#دعا
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم از طبیعت لذت ببرید... 😍
خدایا شکرت بابت نعمت های قشنگت... 🤩🥰
#خدایا_شکرت
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگار عشق رمان ماه شب چهاردهم پارت61 ❌🔞❌ صدرا و حامد باهم گفتن:سینا کیه؟ _سینا دو
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگارعشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت62
_خواهش می کنم...حالا باید از این به بعد حواست به حرفای خانوادت باشه...
صدرا:اوهوم...
ازجاش پاشد و من و حامد هم پاشدیم...
صدرا:دست شما دردنکنه...ببخشید مزاحمتون شدم!
حامد:اِههه...این حرف و نزن...خوش اومدی داداش..
صدرا:قربانت...
از هم خداحافظی کردیم و صدرا رفت...
...........
_نرگس جااان...اینجاهم نیست...
_مگه میشه؟من خودم گذاشتم تو کمد!
_خب الان نیست...بیا خودت ببین...
از آشپزخونه اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خواب...حامد خواست آماده بشه بره کارخونه و داشت دنبال پروندش میگشت...
تو کمد و گشتم و پرونده رو پیدا نکردم...
_ای بابا...خودم اینجا گذاشتم...نیست...
رفتم سمت کشو که دیدم تو یکی از کشوهاست...
پرونده رو گرفتم سمت حامد و گفتم:اینجا بود که...
حامد لبخند زد و گفت:ممنون عشقم...
پرونده رو گرفت و خواست بره که سوییچ و گرفت سمت من و گفت:امروز ماشین نمیبرم...خواستی میتونی ببری بیرون!
_باشه...
سوییچ و گرفتم و گذاشتم رومیز!
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگارعشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت63
جدا از مدرسه تویکی از موسسات آموزشی؛ کلاس کنکور هم قبول کرده بودم...
امروز پنج شنبه بودو مدرسه نداشتم...نهارو آماده کردم و سوییچ و گرفتم و حرکت کردم سمت آموزشگاه...
دوسالی میشه گواهینامه گرفتم!
حدود سه ساعت کلاسام طول کشید و بعد از کلاس ساعت دوازده برگشتم خونه...ماشین و آوردم تو حیاط و اومدم داخل.
نمازم و خوندم و برگه امتحانی شاگردام و تصحیح کردم...بعد هم حامد اومد.
پیراهنی که صبح پوشیده بود تنش نبود!!یه پیراهن کهنه تنش کرد...
بعد از سلام گفتم:حامد پیراهنت کو؟چرا این و پوشیدی؟چرا رنگ و رو رفتس؟؟
خندید و همونطور که داشت لباس عوض می کرد گفت:آخه خوشگلم...یکی پیراهنم و دید خوشش اومد...دلم نیومد من داشته باشم اون نداشته باشه...درآوردم و بهش دادم...بنده خدا قبول نمی کرد،به زور بهش دادم...این پیراهنم یکی از پیراهن های قدیمی خودم تو کارخونه بود!
_وااا!آخه اون پیراهن و تازه...
یهو انگشت سبابه شو به نشونه ی سکوت اورد جلوی دماغم و گفت:هیسسس!الان دل یکی و شاد کردیم...خداهم دلمون و شاد می کنه...دیگه غر نزنی هاااا!
_خب...اِممم...باشه!
........
یه سالی از عروسیمون می گذره...مامانِ من و مامان حامد گاهی اوقات مستقیم و گاهی اوقات هم غیر مستقیم به بچه دارشدنمون اشاره می کردن...
من و حامد هم تاحالا راجبه این موضوع باهم صحبت نکردیم!
تا یادم نرفته اینو هم بگم که نسرین یه بچه ی دوساله داشت و حسین هم سه ساله که ازدواج کرد!عقد و عروسیش باهم بود...والان یه دختر یک ساله داشت!
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ...
الهی عظم البلاء...💚💔
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
تاحالا می دونستی تو روایات و احادیث 《چشم زخم》ثابت شده؟🧐🤔😲
#حدیث
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv