eitaa logo
رمان لند 📖
893 دنبال‌کننده
561 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
📌چقدر تلاش می کنی؟...🤔🧐 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت59 کتلت های سرخ شده رو یکی یکی از توی ماهیتابه م
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت60 صدرا:خب؟ _اول خیلی خونگرم و خوش برخورد رفتار کرد...جوری که همه ی کلاس و به خودش جذب کرد...حتی من و ساحل و! بعد از یکی دوماه با من و ساحل صمیمی شد و اکیپ پنج نفره ی ما با یکتا شد شیش نفره... صمیمیت ما خیلی زیاد شدو حتی تابستون یازدهم به دوازدهم باهم درس می خوندیم که دوازدهم یکتا کاملا عوض شد... حامد:ازچه نظر؟ _ازهمه نظر...زیرآب یکیمون و پیش یکی دیگه میزد...حجاب کاملش شد مقنعه ای که هرلحظه از سرش می افتاد و مانتوش تنگ تر و کوتاه تر شد...اخلاقش با ما عوض شد... بین ما پنج نفر دعوا مینداخت... فیس و اِفاده ای شده بود و نمره ی درس هاش کمتر شد...یه روز اوایل ماه آذر بود که بین ما شیش نفر دعوا شده بود توی مدرسه و نزدیک بود یقه به یقه بشیم که مدیر جمعمون کرد؛هرشیش نفرمون و بردن توی دفتر و بعد از تذکرات جدی مدیر رفتیم تو کلاس... صدرا:دعواتون سر چی بود؟ _سر این که ساحل به یکتا گفته بود دوست پسر داشتن و این که بخوای باهاش ارتباط داشته باشی گناهه...اونم با همین حرف جنجال به پاکرد...انگار بهش فحش داده باشی...وسط جَرو بحثمون ساحل به یکتا گفت:من سر رفاقتمون بهت گفتم،حالا که اینطور شده به سینا میگم که تو لیاقتش و نداری!! ادامه دارد... ✍نویسنده:ساجده تبرایی مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگار عشق رمان ماه شب چهاردهم پارت61 ❌🔞❌ صدرا و حامد باهم گفتن:سینا کیه؟ _سینا دوست پسرش بود...من و ساحل هم می شناختیمش...فروشنده ی یکی از مغازه های شهر بود...واسه همین یکتا حرصی شد و گفت:تو غلط می کنی...حالا که این حرف و جلو بچه ها بهم زدی...یه روزی یه بلایی سر خودت و خونوادت و مخصوصا داداش جونت میارم که فکرشم نکنی... صدرا و حامد دهنشون از تعجب باز موند... _بعد از اون ماجرا دیگه یه کلمه باهم حرف نزدیم...چند هفته بعد هم...اِممم...بچه های کلاس...اِممم...بچه های کلاس... صدرا:بچه های کلاس چی؟ _بچه های کلاس می گفتن که یکتا و سینا رابطه ی نامشروع داشتن و وضعیتشون خرابه... بعد از این که این خبر تو کلاس،مدرسه و حتی بین خونواده ها پیچید دیگه یکتا مدرسه نیومد...یعنی از ترم دوم دیگه نیومد و ما ندیدیمش تا الان! صدرا و حامد متعجب بودن... صدرا گفت:خب؟ _خب دیگه...الان باز چی میگی؟ساحل هم نمیخواست اینارو بهت بگه که نکنه کار دست خودت بدی! صدرا:نرگس خوب شد که گفتی...آخه...آخه...آخه به من هم پیشنهادهای خوبی نمیداد...می گفت مامان و بابام کارمندن...میتونی بیای خونمون...یا می گفت بریم آتلیه عکس بگیریم...یا هرچی زشت دیگه که من قبول نکردم... یهو با دستاش زد رو پیشونیشو گفت:آخخخخ...من میگم چرا این دختر حد و مرز حالیش نیست؟بگو چرا اصرار داشت تنها بریم خونشون...پس می خواست آبروم و ببره...خدا لعنتت کنه!!! حامد:صدرا جان الان که واقعیت و فهمیدی بهتره یه جوری ازش دور بشی که با ساحل خانم و نرگس بیشتر از این دشمن نشه!! صدرا:آره....نرگس ممنونم که کمکم کردی!داشتم دستی دستی خودم و خانوادم و مینداختم تو هَچَل... ادامه دارد... ✍نویسنده:ساجده تبرایی مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وحشت در اسرائیل👏😍🤩🥳 ماشاالله به همه ی مسلمانان جهان...برای انتقام👏 دست علی(ع)یارتون👏😍🥳🤩🤲 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
اول صبح یه سلام بدیم به امام زمان(عج)...✋ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا صاحِب الزَّمان(عج)...💚 ویه سلام هم به شاه کربلا... السلام علی الحسین وعلی علی ابن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین(ع)💔 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم از طبیعت لذت ببرید... 😍 خدایا شکرت بابت نعمت های قشنگت... 🤩🥰 مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگار عشق رمان ماه شب چهاردهم پارت61 ❌🔞❌ صدرا و حامد باهم گفتن:سینا کیه؟ _سینا دو
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت62 _خواهش می کنم...حالا باید از این به بعد حواست به حرفای خانوادت باشه... صدرا:اوهوم... ازجاش پاشد و من و حامد هم پاشدیم... صدرا:دست شما دردنکنه...ببخشید مزاحمتون شدم! حامد:اِههه...این حرف و نزن...خوش اومدی داداش.. صدرا:قربانت... از هم خداحافظی کردیم و صدرا رفت... ........... _نرگس جااان...اینجاهم نیست... _مگه میشه؟من خودم گذاشتم تو کمد! _خب الان نیست...بیا خودت ببین... از آشپزخونه اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خواب...حامد خواست آماده بشه بره کارخونه و داشت دنبال پروندش میگشت... تو کمد و گشتم و پرونده رو پیدا نکردم... _ای بابا...خودم اینجا گذاشتم...نیست... رفتم سمت کشو که دیدم تو یکی از کشوهاست... پرونده رو گرفتم سمت حامد و گفتم:اینجا بود که... حامد لبخند زد و گفت:ممنون عشقم... پرونده رو گرفت و خواست بره که سوییچ و گرفت سمت من و گفت:امروز ماشین نمیبرم...خواستی میتونی ببری بیرون! _باشه... سوییچ و گرفتم و گذاشتم رومیز! ادامه دارد... ✍نویسنده:ساجده تبرایی مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇 https://eitaa.com/duhdtv