eitaa logo
هامون
44.6هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
653 ویدیو
43 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ چنان گرفته تو را بازوان پیچکی‌ام که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی‌ام ؛ ‌ ‌ 💠 @e_adab 💠
‌‌‌ ‌ شعر بخوانیم ؛ 📖💛 ‌‌ ‌ ای دلبریت دلهره‌ی حضرت آدم پلکی بزن‌و دلهره‌ام باش دمادم ‌ پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم تا کاسه‌ی تنبور و سه‌تاری بتراشم ‌ هر ماه ته چا نشد حضرت یوسف هر باکره‌ای هم نشود حضرت مریم ‌ گاهی غزلم گم‌شدن رخش بهانست تهمینه شود همدم تنهایی رستم ‌ تهمینه شود بستر لالایی سهراب تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم ‌ تهمینه‌ی من ترس من این است نباشد باب دلت این رستم بی‌رخش پر از غم ‌ این رستم معمولیه ساده که غریب است حتی وسط ایل خودش در وطنش بم ‌ ناچاری ازین فاصله‌هایی که زیادند ناچاری ازین مردن تدریجی کم کم ‌ هرجا بروم شهر پر از چاه وشغاد است بگذار بمانم که فدای تو بگردم ‌ من نارون صاعقه خورده تو گل سرخ تو سبز بمان من به درک من به جهنم ؛ ‌ ‌‌ 💠 @e_adab 💠
⭕️ چگونه می‌توانیم احساسات خود را مدیریت کنیم؟ ۱-وقتی عصبانی هستم راه‌حل: تا زمانی که بتوانم شفاف فکر کنم صبر می‌کنم تا به جای واکنش لحظه‌ای نشان دادن، پاسخ منطقی بدهم. ۲-وقتی حجم و فشار کارم بیشتر از توانم است راه‌حل: کارهایی که باید انجام بدهم را لیست می‌کنم، آن‌ها را اولویت بندی می‌کنم و سپس با توجه به میزان اهمیت هر کدام از آن‌ها، یکی یکی کارها را پیش میبرم. ۳-وقتی دلسرد هستم راه‌حل: با خودم مهربان هستم و به خودم یادآوری می‌کنم که دلیل و چرایی تلاشم چیست. سپس از این دلیل و چرایی، به عنوتن نقطه قوت خودم استفاده خواهم کرد. ۴-به توانایی های خودم شک دارم راه‌حل: سعی می‌کنم خودم را همان گونه که هستم با تمامی خوبی‌ها و نواقصم بپذیرم و از خودم قدردانی کنم. ۵-وقتی حس می‌کنم که طرد شدم راه حل: می پذیرم که این حس، حس خوشایندی برای من نیست اما نمی‌گذارم که تمام انرژی‌ام را بگیرد. این حس طرد شدن در واقع نشانه‌ای برای تغییر دادن مسیر است. 💠 @e_adab 💠
چند روز قبل توی صف قصابی بودم و چند نفر جلوم بودن، یه پیرزن رنجور و نحیف به قصاب گفت: یه بسته دل مرغ بهم بده، فقط تازه باشه امشب می‌خوام برای نوه هام بپزم. یهو یکی توی صف گفت: چند بسته هم به من بده، تازه هم نبود مهم نیست، برای سگم می‌خوام. پیرزن بنده خدا از شدت خجالت سرخ شد یه سکوت سنگینی قصابی رو برداشت و ناگهان یکی از توی صف گفت: آقا دو بسته دل مرغ به من بدید امشب می‌خوام کباب کنم؛ یکی دیگه گفت سه بسته به من بدید می‌خوام سوپش کنم بخورم؛ هر کدوم از افراد داخل صف یه تعداد دل مرغ سفارش دادن و تاکید کردن که برای خوردن خودشون می‌خوان. قصاب هم تیر آخر رو زد و رو به یارو گفت: دیدی که دل مرغمون تموم شد، دفعه بعد خودتو پرت کن جلوی سگات. بقیه مردم هم یارو رو هل دادن از مغازه کردن بیرون. پیرزن چیزی نگفت، ولی با چشماش می‌خندید و با قدردانی به همه نگاه میکرد، *انگار که حالا کلی آدم کس و کارش شده باشن.* 💠 @e_adab 💠
ساکنم بر درِ میخانه که میخانه از اوست می خورم باده که این باده و پیمانه از اوست گر به مسجد کشدم زاهد و ، در دیر کشیش چه تفاوت کند ، این خانه و آن خانه از اوست خویش و بیگانه اگر رحمت و زحمت دهدم رحمت خویش از او ، زحمت بیگانه از اوست روزگاریست که در گوشه ی ویرانه ی دل کرده ام جای که این گوشه ی ویرانه از اوست گر چه پروانه دلی سوخت ز شمعی چه عجب شمع از او ، محفل از او ، هستی پروانه از اوست,, نیم آدم که از آن دانه ی گندم نخورم من از او ، جنت از او ، خوردن از او ، دانه از اوست سنگ زد عاقل اگر بر سر دیوانه ی ما سنگ از او عاقل از او ، این دل دیوانه از اوست -🌿° 💠 @e_adab 💠
هدایت شده از قاصدک
27.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💰سکه باران 💰 💰💰جایزه داریم چه جایزه ای💰💰 🟥😳😱 سکه طلا 😱😳🟥 1⃣ کلیپ مسابقه رو ببین👀☝️ 2⃣ بزن رو لینک و تو مسابقه ویژه کلیپ شرکت کن: https://eitaa.com/joinchat/1285423161Ceeeae979fc ☝️☝️☝️ . . . . . ظرفیت محدود...☝️ بدو بدو از مسابقه جانمونی
🌼حکايت سلطان محمود و مرد کارگر 📚حکایتی زیبا از کتاب منطق الطیر سلطان محمود، يک شب به صورت ناشناس از جايي عبور مي‌کرد. مردي را ديد که خاک‌ها را در الک مي‌ريزد و پس از الک کردن، آنها را كُپه كُپه، جمع مي‌کند. سلطان محمود خواست که به او کمک نمايد. به همين دليل بازوبند طلاي خود را باز کرد و در ميان خاک‌ها انداخت تا آن مرد بازوبند را پيدا کند و با فروشش پولي به دست آورد تا مجبور نباشد که به کارهاي سخت تن دهد. فرداي آن روز سلطان محمود، دوباره به سراغ آن مرد رفت. ديد که همچنان مشغول جمع کردن خاک و الک کردن آن است. به او گفت: که ديشب چيز با ارزشي پيدا کردي که با فروش آن مي‌تواني مدت زيادي را بدون زحمت و تلاش زندگي کني. پس چرا دوباره کار سخت خودت را داري ادامه مي‌دهي؟ آن مرد گفت: من گردنبند قيمتي را در ميان خاک‌ها پيدا کردم اما چرا الک کردن خاکي را که مي‌شود در آن چنين چيزهاي قيمتي پيدا کرد، رها کنم؟! من تا وقتي زنده‌ام اين کار را انجام خواهم داد. 💠 @e_adab 💠
غم‌ مخور جانا در این‌ عالم که عالم هیچ نیست نیست‌ هستی‌ جز دمی‌ ناچیز و آن‌ دم‌ هیچ‌ نیست 💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه اصل مهم در زندگی : هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش رفاقت نکن، درد دل نکن، شوخی نکن؛ "حرمت ها شکسته می شود" هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن، محبت نکن، لطف نکن؛ "تبدیل به وظیفه می شود" هیچ وقت از کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نخواه، کمک نگیر، انتظار نداشته باش "تبدیل به منت می شود 💠 @e_adab 💠
🔴 داستان‌های‌بحارالانوار درسی از پیامبر خدا روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از محلی می‌گذشتند، دیدند مردی غلامش را می‌زند، در آن حال غلام می‌گوید: اعوذ بالله؛ پناه می‌برم به خدا. ولی او مرتب می‌زد. وقتی که غلام حضرت را دید گفت: اعوذ به محمد؛ پناه می‌برم به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم). آن مرد فوری دست از غلام بر داشت و دیگر به او کتک نزد. 🔹حضرت فرمودند: «ای مرد! این غلام به خدا پناه برد، او را پناه ندادی، هنگامی که به من پناه برد، دست از او برداشتی، در صورتی که سزاوار آن است که هر کس به خدا پناه برد، باید او را پناه داد.» 🔹مرد گفت: یا رسول الله! برای جبران این تقصیرم، او را در راه خدا آزاد کردم. 🔹حضرت فرمودند: «سوگند به آن خداوندی که مرا به پیامبری فرستاده است، که اگر او را آزاد نمیکردی، به طور یقین حرارت آتش جهنم چهره ات را می‌سوزاند و با آتش شکنجه میشدی.» 📌رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با این گفتارشان به ما آموختند که مسلمانان باید همه کارهایشان را برای رضای خدا انجام دهند نه برای رضای دیگران. 💠 @e_adab 💠
اونجا که فرخی یزدی میگه: «بسی ناگفتنی ها دارم اما           نمی‌گویم به کس چون مَحرمی نیست» 💠 @e_adab 💠