eitaa logo
هامون
38.2هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
44 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
⚪️میبخشم ... چون قلبم با بخشیدن آرام میشود 🌼ولی فراموش نمی کنم چون تجربه ها مرا می سازند ... ⚪️بخشیدن ڪسانی که از آنها زخم خورده ایم سخت ترین ڪار دنیاست 🌼ولی تا زمانی که خاطرات تلخ را زنده نگه داریم رنگ آرامش را نخواهیم دید ⚪️گاه چشم ها را باید بست و از کنار تمام بد بودنها گذشت ! ‍‌‎‎‎‎‎‎‎‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠 @e_adab 💠
33.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ با سعدی شروع کنیم . . . 💠 @e_adab 💠
اینکه چقدر حرف های قشنگ بلدی مهم نیست اینکه چقدر شبیه حرف های قشنگتی مهمه... 💠 @e_adab 💠
حیرت هر کس در این عالم به قدر بینش است هر که بیناتر در این هنگامه، حیران بیشتر 💠 @e_adab 💠
قشنگ ترین جای دنیا بودن تو قلب کسیه که دوسش داری 💌@hamsardarei
"آدما" اونقدری که واسه "بدست آوردنت" "تلاش" میکنن واسه "نگه داشتنت" "تلاش نمی کنن" ... ·—·—·—·— ·ᥫ᭡· —·—·—·—· ⊰ ‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎🖇 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠 @e_adab 💠
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیر و کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پر شدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند. این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه شاهین را شکافت. جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: «یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست» و بر بال دیگرش نوشتند: «هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است. 💠 @e_adab 💠
نه بدهکار و نه بودیم طلبکار کسی بختِ آن خوش که نشد باعثِ آزار کسی گر چه ما سرو قدان را ثمری نیست ولی تکیه چون تاک ندادیم به دیوار کسی بار هرکس به زمین ماند به دوش آوردم بار غم بردم و هرگز نشدم بارِ کسی به قیامت دل آبی‌صفتم هست گواه که بجز عشق نبودیم طرفدار کسی راز آرامش و آسایشم این بود که من دل سپردم به کم خود نه به بسیار کسی از دل ساده خود گفتم اگر حرفی بود دست دزدی نزدم هیچ به آثار کسی به مزارم بنویسید که این خسته جگر می‌توانست و نشد باعث آزار کسی 💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
359.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ چه شاه بیتی گفته : شاخه گر خیری ندید از تو ، رهایت می‌کند . . . 💠 @e_adab 💠
در کوچه باغ «عشق» می‌رفت و با صدای حزینش می‌خواند: گاهی گر ز روی محبت برانمت دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت، پیوندِ جان جدا شدنی نیست ماه من؛ تن نیستی که جان دهم و وارهانمت 💠 @e_adab 💠
📚بانی ✍بهلول گروهى را ديد كه مسجدى مى سازند و ادعا مى كنند كه براى خداست. او بر سنگى نوشت : بانى اين مسجد بهلول است و آنرا شبانه بر در مسجد نصب كرد. 🔻روز بعد كه كارگران سنگ را ديدند، به هارون الرشيد ماجرا را گفتند. او بهلول را حاضر كرد و پرسيد : چرا مسجدى را كه من مى سازم به نام خودت كرده اى؟ 🔻بهلول گفت : اگر تو مسجد را براى خدا مى سازى، بگذار نام من بر آن باشد! خدا كه مى داند بانى مسجد كيست، او كه در پاداش دادن اشتباه نمى كند. اگر براى خداست چه نام من باشد چه نام تو اين كه مهم نيست!! 💠 @e_adab 💠