نقل است بایزید بسطامی که چون مادرش به دبیرستان فرستاد،
چون به سورة لقمان رسید، و به این آیت رسید ان اشکرلی و لوالدیک خدای میگوید مرا خدمت کن و شکر گوی، و مادر و پدر را خدمت کن و شکر گوی.
استاد معنی این آیت میگفت. بایزید که آن بشنید بر دل او کار کرد.
لوح بنهاد و گفت: استاد مرا دستوری ده تا به خانه روم و سخنی با مادر بگویم.
بایزید به خانه آمد.
مادر گفت: یا طیفور به چه آمدی؟ مگر هدیه ای آورده اند، یا عذری افتادست؟
گفت: نه که به آیتی رسیدم که حق میفرماید، ما را به خدمت خویش و خدمت تو.
من در دو خانه کدخدایی نتوانم کرد. این آیت بر جان من آمده است.
یا از خدایم در خواه تا همه آن تو باشم، و یا در کار خدایم کن تا همه با وی باشم.
مادر گفت: ای پسر تو را در کار خدای کردم و حق خویشتن به تو بخشیدم.
برو و خدا را باش.
#تذکره_اولیاء
📗 @e_adab