مرد پارسایی را در کنار دریا دیدم ،
گویی پلنگ به او حمله کرده بود ،
زخمی جانکاه در بدنش بود و هرچه مداوا می نمود بهبود نمی یافت .
مدتها به این درد مبتلا بود و بر اثر آن رنجور شده بود.
در عین حال شب و روز شکر خدا می کرد ،
از او پرسیدند : خدا را به خاطر چه نعمتی شکر می کنی ؟
در پاسخ گفت : شکر به خاطر آنکه خداوند مرا به مصیبتی گرفتار کرد ، نه به معصیتی .
#گلستان_سعدی
📗 @e_adab
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار.
شبی در جزیرهٔ کیش مرا به حجره خویش در آورد.
همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که: فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قبالهٔ فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین.
گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است.
باز گفتی: نه! که دریای مغرب مشوش است. سعدیا! سفری دیگرم در پیش است، اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم.
گفتم: آن کدام سفر است؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسهٔ چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینهٔ حلبی به یمن و برد یمانی به پارس، و زآن پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
انصاف از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!
گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیده.
گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
#گلستان_سعدی
#حکایت
📗 @e_adab
📚 اندر حکایات #سعدی
چشم درد
مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار(1) رفت که دوا کن . بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی .
ندهد هوشمندِ روشن رای
به فرومایه ، کارهای خطیر
بوریاباف(2)اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
1- بیطار : دامپزشک ، پزشک حیوانات
2- بوریاباف : حصیر باف
📚 #گلستان_سعدی
💠 @e_adab 💠
قدر سلامتی 📚
پادشاهي با غلامي عجمي در كشتي نشست و غلام ، ديگر دريا را نديده بـود و محنـت كشـتي
نيازموده ، گريه و زاري درنهاد و لرزه براندامش اوفتاد. چندانكه ملاطفت كردند آرام نمي گرفـت
و عيش ملك ازو منغص بود ، چاره ندانستند . حكيمي در آن كشتي بـود ، ملـك را گفـت : اگـر
فرمان دهي من او را به طريقي خامش گردانم . گفت : غايت لطف و كرم باشد . بفرمود تا غلام
به دريا انداختند . باري چند غوطه خورد ، مويش را گرفتند و پيش كشتي آوردند به دو دسـت در
سكان كشتي آويخت. چون برآمد به گوشه اي بنشست و قرار يافت . ملك را عجب آمد. پرسيد:
درين چه حكمت بود ؟ گفت : از اول محنت غرقه شدن ناچشيده بود و قدر سلامتي نمي دانست
، همچنين قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد.
اى پسر سير ترا نان جوين خوش ننماند
معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است
#گلستان_سعدی
💠 @e_adab 💠
📚 عمر
يكى از ملوك خراسان ، محمود سبكتكين را در عالم خواب ديد كه جمله وجود او ريخته بـود و
خاك شده مگر چشمان او كه همچنان در چشمخانه همي گرديد و نظر مي كرد. سـاير حكمـا ازتاويل اين فرو ماندند مگر درويشي كه بجاي آورد و گفت : هنـوز نگـران اسـت كـه ملكـش بـا
دگران است .
بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند
وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند
#گلستان_سعدی
💠 @e_adab 💠
📚 درویش
درويشي مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد . حجاج يوسف را خبر كردند ، بخوانـدش و گفـت :
دعاي خيري بر من كن . گفت : خدايا جانش بستان. گفت : از بهـر خـداي ايـن چـه دعاسـت ؟
گفت : اين دعاي خيرست تو را و جمله مسلمانان را .
اى زبردست زير دست آزار
گرم تا كى بماند اين بازار؟
به چه كار آيدت جهاندارى
مردنت به كه مردم آزارى
#گلستان_سعدی
💠 @e_adab 💠
يكي از وزرا معزول شد و به حلقه ي درويشان درآمد. اثر بركت صحبت ايشان در او سرايت كرد
و جمعيت خاطرش دست داد. ملك بار ديگر بر او دل خوش كرد و عمل فرمود قبـولش نيامـد و
گفت : معزولي به نزد خردمندان بهتر كه مشغولي .
آنان كه به كنج عافيت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند
كاغذ بدريدند و قلم بشكستند
وز دست و زبان حرف گيران رستند
ملك گفتا : هر آينه ما را خردمندي كافي بايد كه تدبير مملكت را شايد . گفت : اي ملك نشـان
خردمندان كافي جز آن نيست كه به چنين كارها تن ندهد.
هماى بر همه مرغان از آن شرف دارد
كه استخوان خورد و جانور نيازارد
#گلستان_سعدی 📚
💠 @e_adab 💠
اندر حکایات #گلستان_سعدی 📚
يكى از شاهان پيشين ، در رعايت مملكت سسـتي كـردي و لشـكر بسـختي داشـتي . لاجـرم
دشمني صعب روي نهاد ، همه پشت بدادند .
چو دارند گنج از سپاهى دريغ
دريغ آيدش دست بردن به تيغ
يكي از آنان كه غدر كردند با من دم دوستي بود . ملامت كردم و گفتم دون است و بي سپاس و
سفله و ناحق شناس كه به اندك تغیر حال از مخدوم قديم برگردد و حقوق نعمت سالها درنوردد.
گفت : از بكرم معذور داري شايد كه اسبم درين واقعه بي جور بود و نمد زين بگرو وسلطان كـه به زر بر سپاهي بخيلي كند. با او به جان جوانمردي نتوان كرد .
زر بده سپاهى را تا سر بنهد
و گرش زر ندهى ، سر بنهد در عالم
💠 @e_adab 💠
يكي از بندگان عمرو ليث گريخته بود . كسان در عقبش برفتند و بـاز آوردنـد . وزيـر را بـا ويغرضي بود و اشارت به كشتن فرمود تا دگر بندگان چنين فعل روا ندارند . بنده پيشه عمرو سر بر
زمين نهاد و گفت :
هر چه رود بر سرم چون تو پسندي رواست
بنده چه دعوي كند ، حكم خداوند راست
اما به موجب آنكه پرورده ي نعمت اين خاندانم ، نخواهم كه در قيامت به خون من گرفتار آيي ، اجازت فرماي تا وزير بكشم آنگه قصاص او بفرماي خون مرا ريختم تا بحق كشته باشي . ملـك
را خنده گرفت ، وزير را گفت : چه مصلحت مي بيني؟ گفت : اي خداوند جهان از بهر خداي اين
شوخ ديده را به صدقات گور پدر آزاد كن تا مرا در بلايي نيفكني . گناه از من است و قول حكمـا معتبر كه گفته اند :
چو كردى با كلوخ انداز پيكار
سر خود را به نادانى شكستى
چو تير انداختى بر روى دشمن
چنين دان كاندر آماجش نشستى
#گلستان_سعدی
💠 @e_adab 💠
يكي از بندگان عمرو ليث گريخته بود . كسان در عقبش برفتند و بـاز آوردنـد . وزيـر را بـا ويغرضي بود و اشارت به كشتن فرمود تا دگر بندگان چنين فعل روا ندارند . بنده پيشه عمرو سر بر
زمين نهاد و گفت :
هر چه رود بر سرم چون تو پسندي رواست
بنده چه دعوي كند ، حكم خداوند راست
اما به موجب آنكه پرورده ي نعمت اين خاندانم ، نخواهم كه در قيامت به خون من گرفتار آيي ، اجازت فرماي تا وزير بكشم آنگه قصاص او بفرماي خون مرا ريختم تا بحق كشته باشي . ملـك
را خنده گرفت ، وزير را گفت : چه مصلحت مي بيني؟ گفت : اي خداوند جهان از بهر خداي اينشوخ ديده را به صدقات گور پدر آزاد كن تا مرا در بلايي نيفكني . گناه از من است و قول حكمـا
معتبر كه گفته اند :
چو كردى با كلوخ انداز پيكار
سر خود را به نادانى شكستى
چو تير انداختى بر روى دشمن
چنين دان كاندر آماجش نشستى
#گلستان_سعدی
💠 @e_adab 💠
یکی را از حکما شنیدم که میگفت: هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است، مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد، همچنان ناتمام گفته، سخن آغاز کند.
سخن را سر است اى خردمند و بن
میاور سخن در میان سخن
#گلستان_سعدی
#حکایت
💠 @e_adab 💠
🍃🌺🍃
#همنشین_خوب
هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن،منسوب شود به خمر خوردن.
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند
#گلستان_سعدی
༅ᭂ࿐✾
💠 @e_adab 💠