معنایِ زنده بودنِ من ،
با تو بودن است
نزدیک ، دور ...
سیر ، گرسنه
رها ، اسیر ...
دلتنگ ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سَر آید ،
مرا مباد...
#فریدون_مشیری
💠 @e_adab 💠
خموش و گوشه نشینم،
مگر نگاه توام؟
لطیف و زودگریزی،
مگر خیال منی؟
#سیمین_بهبهانی
💠 @e_adab 💠
#سیاست_پیرمرد_باهوش
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو
هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز
شد.
در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه
افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان
افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز
تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت
کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به
آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر
نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. من هم که به سن شما بودم همین کار را می
کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی هزار تومان به هر کدام
از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید.»
بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد،
پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه
حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی توانم روزی صد تومان بیشتر به شما
بدهم. از نظر شما اشکالی ندارد؟
بچه ها گفتند: «صد تومان؟ اگر فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط صد تومان
حاضریم این همه بطری نوشابه و چیزهای دیگر را شوت کنیم، کورخواندی. ما
نیستیم.»
و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد!
💠 @e_adab 💠
ای بـرده دلـم بـه غمزه ، جـان نیـز ببـر
بـردی دل و جان ، نـام و نشـان نیـز ببـر
#عین_القضات_همدانی
💠 @e_adab 💠
منم و شمع دل سوخته، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
#هوشنگ_ابتهاج
💠 @e_adab 💠
خیالی نیست دیگر دردهایم را نمی گویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
#امید_صباغ_نو
💠 @e_adab 💠
به سان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند
رونده باش
اميد هيچ معجزه اي ز مرده نيست
زنده باش
#هوشنگ_ابتهاج
💠 @e_adab 💠