eitaa logo
هامون
44.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
707 ویدیو
43 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
ثروت مند شدن به خاطر نگهداری از پدر مردی چهار پسر داشت. هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت: «یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟!» برادران با خوش حالی نگه داری از پدر را به عهده او گذاشتند و رفتند. پس از مدتی پدر مُرد. شبی پسر در خواب دید که به او می گویند در فلان جا، صد دینار است، برو آن را بردار، اما بدان که در آن خیر و برکتی نیست! پسر سراغ پول ها نرفت. دو شب بعد هم همان خواب ها تکرار شد تا آن که در شب سوم خواب دید که می گویند، در فلان مکان یک درهم است. آن را بردار که پرخیر و برکت است! پسر صبح از خواب برخاست و همان جایی که خواب دیده بود، رفت و یک درهم را برداشت. در راه با آن دو ماهی خرید. هنگامی که شکم آن ها را پاره کرد، در شکم هر کدام یک دُر یافت. یکی از دُرها را به درگاه سلطان برد. پادشاه که از آن خوشش آمده بود، پول زیادی به پسر داد و گفت: «اگر لنگه دیگر آن را بیاوری، پول بیش تری می گیری!» پسر دُر دیگر را نیز به قصر شاه برد. سلطان با دیدن دُر به وعده اش عمل کرد و پسر به برکت احترام به پدرش از ثروت مندترین مردان روزگار شد. 📗 @e_adab
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند یک نفر باز صدا زد؛ سهراب کفش‌هایم کو؟ ... #سهراب_سپهری 📗 @e_adab
برخیز و مخور غمِ جهانِ گذران بنشین و دمی به شادمانی گذران در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت به تو خود نیامدی از دگران - خیام نیشابوری ☀️ صبح بخیر 📗 @e_adab
بدونِ وجود باران هیچ چیز رشد نمی‌کند ! گاهی لازم است که طوفان‌های زندگیمان را در آغوش بگیریم ... 👤 آنتونی کویین 📗 @e_adab
وقتی دخترم بچه بود؛ يک روز به دليل شيطنتی که کرده بود، شروع کردم به نصيحت های مادرانه و بالاخره گفتم: نمی دونم با تو چيکار کنم؟! و دخترم در پاسخ گفت: می تونی منو ببوسی! امروز يادم نيست موضوع چه بود، اما آن بوسه هنوز يادم مانده است! هرگز فرصت گفتن دوستت دارم را از دست مده ... 📗 @e_adab
کوچ تا چند مگر می‌شود از خویش گریخت....؟؟ 👤 فاضل نظری 📗 @e_adab
شکایت از شوهر على عليه السلام در زمان خلافت خود كار رسيدگى به شكايات را شخصا به عهده مى گرفت و به كس ديگر واگذار نمى كرد. روزهاى بسيار گرم كه معمولاً مردم ، نيمروز در خانه هاى خود استراحت مى كردند او در بيرون دارالاماره در سايه ديوار مى نشست كه اگر احيانا كسى شكايتى داشته باشد بدون واسطه و مانع شكايت خود را تسليم كند. گاهى در كوچه ها و خيابانها راه مى افتاد، تجسس مى كرد و اوضاع عمومى را از نزديك تحت نظر مى گرفت . يكى از روزهاى بسيار گرم ، خسته و عرق كرده به مقر حكومت مراجعت كرد، زنى را جلو در ايستاده ديد، همينكه چشم زن به على افتاد جلو آمد و گفت شكايتى دارم : شوهرم به من ظلم كرده ، مرا از خانه بيرون نموده ، به علاوه مرا تهديد به كتك كرده و اگر به خانه بروم مرا كتك خواهد زد. اكنون به دادخواهى نزد تو آمده ام . ((بنده خدا! الا ن هوا خيلى گرم است . صبر كن عصر هوا قدرى بهتر بشود. خودم به خواست خدا با تو خواهم آمد و ترتيبى به كار تو خواهم داد)). اگر توقف من در بيرون خانه طول بكشد، بيم آن است كه خشم او افزون گردد و بيشتر مرا اذيت كند. على لحظه اى سر را پايين انداخت ، سپس سر را بلند كرد در حالى كه با خود زمزمه مى كرد و مى گفت :((نه به خدا قسم ! نبايد رسيدگى به دادخواهى مظلوم را تاءخير انداخت ، حق مظلوم را حتما بايد از ظالم گرفت و رعب ظالم را بايد از دل مظلوم بيرون كرد تا به كمال شهامت و ترس و بيم در مقابل ظالم بايستد و حق خود را مطالبه كند))(165). ((بگو ببينم خانه شما كجاست ؟)) فلان جاست . ((برويم )). على به اتفاق آن زن به در خانه شان رفت ، پشت در ايستاد و به آواز بلند فرياد كرد:((اهل خانه ! سَلامٌ عَلَيْكُمْ)). جوانى بيرون آمد كه شوهر همين زن بود. جوان على را نشناخت ، ديد پيرمردى كه در حدود شصت سال دارد، به اتفاق زنش آمده است . فهميد كه زنش اين مرد را براى حمايت و شفاعت با خود آورده است ، اما حرفى نزد. على عليه السلام فرمود:((اين بانو كه زن تو است از تو شكايت دارد، مى گويد: تو به او ظلم و او را از خانه بيرون كرده اى . به علاوه تهديد به كتك نموده اى من آمده ام به تو بگويم از خدا بترس و با زن خود نيكى و مهربانى كن )). به تو چه مربوط كه من با زنم خوب رفتار كرده ام يا بد! بلى من او را تهديد به كتك كرده ام ، اما حالا كه رفته تو را آورده و تو از جانب او حرف مى زنى او را زنده زنده آتش خواهم زد. على از گستاخى جوان برآشفت ، دست به قبضه شمشير برد و از غلاف بيرون كشيد، آنگاه گفت :((من تو را اندرز مى دهم و امر به معروف و نهى از منكر مى كنم ، تو اين طور جواب مرا مى دهى ، صريحا مى گويى من اين زن را خواهم سوزاند، خيال كرده اى دنيا اين قدر بى حساب است )). فرياد على كه بلند شد مردم عابر از گوشه و كنار جمع شدند، هركس كه مى آمد در مقابل على تعظيمى مى كرد و مى گفت :((اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَميَرالْمُؤْمِنينَ!)) جوان مغرور، تازه متوجه شد با چه كسى روبرو است ، خود را باخت و به التماس افتاد. يا اميرالمؤمنين مرا ببخش ، به خطاى خود اعتراف مى كنم . از اين ساعت قول مى دهم مطيع و فرمانبردار زنم باشم ، هرچه فرمان دهد اطاعت كنم . على رو كرد به آن زن و فرمود:((اكنون برو به خانه خود، اما تو هم مواظب باش كه طورى رفتار نكنى كه او را به اين چنين اعمالى وادار كنى !)) 📗 @e_adab
#کتاب_نوش اما تو، ای انسان، خدا و شیطان را همزمان در وجود خود جمع داری و این دو در چنین کالبد تنگ و تاریکی چه وحشتناک باهم در ستیزند! #لیانید_آندری‌یِف #یادداشتهای_شیطان 📗 @e_adab
✅راز_پیروزی_ناپلئون 🍃ناپلئون_بناپارت در جنگ‌هایی که به جزیره‌های دیگر حمله می‌کرد از شیوه خاصی استفاده می‌کرد: ناپلئون در این روش، پس از پیاده شدن نیروهای خودی از کشتی‌هایشان دستور عجیبی صادر می‌کرد... دستور او این بود که همه کشتی‌های خودی را آتیش بزنند به طوری که دیگر قابل استفاده نباشند و کاملا نابود شوند. در همین حال رو به سربازان خودی می‌کرد و‌ می‌گفت خب حالا دیگر هیچ راه بازگشتی نداریم... یا همه همین‌جا خواهیم مُرد و یا می‌توانیم دشمن را شکست بدهیم و از کشتی‌های آنان‌ها برای بازگشت به خانه استفاده کنیم. کاری که انجام می‌داد این بود که گزینه‌ای جز پیروزی در برابر سربازانش قرار نمی‌داد. در واقع آن‌ها را مجبور می‌نمود که یا باید بمیرند و یا باید پیروزی را انتخاب کنند. وقتی شما پل‌های پشت سر خودتان را خراب کنید و در برابر خودتان گزینه‌ای جز پیروزی قرار ندهید، به ناچار مجبورید که تحت هر شرایطی پیروز شوید. چون هیچ راه برگشتی وجود ندارد. 📗 @e_adab
گفته اى فراموشم کن؛ اما این غیر ممکن است، زیرا براى فراموش کردنت اول باید تو را به یاد بیاورم... 👤جمال ثریا 📗 @e_adab
نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش‌ رنگی خواست. حضرت هم به او هدیه داد، بی‌ چشم داشت و کریمانه. وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند: «أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی، عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ» یعنی «من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد». کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می‌ کنم) بپذیرد. سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است! مردم بارها دیده بودند درستی پیش‌ بینی‌ هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی‌ کشی؟ پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟ او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟ 📗 @e_adab
ضربت خوردن بر سر مولای صبر و ایمان امید ناامیدان و پدر یتیمان ضربه به تمام دین بود آن چیزی که درآن سحر ضربه خورد، تمام عشق بود. 📗 @e_adab