eitaa logo
عاشقان حجاب🇵🇸
188 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
451 ویدیو
89 فایل
تولد کانالمون:همزمان با تولد مهدی فاطمه🙃 https://harfeto.timefriend.net/16610118083803 حرف یواشکی👆 @sharayt313 بخوان شروط را👆 ریحآنـہ‌بودن‌را،از‌آن‌بانویۍ‌آموخٺم ڪه‌حتے‌درمقابل‌مردے‌نابینـا حجـآب‌داشـت... کپی⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
⊰•🌴•⊱ . دوست‌شھید : معمولا‌ًدردورهمےهایـےڪه‌مےنشستیم، درموردحجاب‌و‌دخترای‌این‌ دوروزمونه‌صحبت‌میکردیم.. گاهےمیشدبابڪ‌میگفت : "خود‌ِدخترهاڪه‌‌خواهرای‌ماباشند ، خودشون‌باید‌هوای‌خودشونو‌داشته‌باشند وباعث‌نشن‌دیگران‌بهشون‌تعرض‌ڪنند" . ⊰•🌴•⊱¦⇢ ⊰•🌴•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @ea_mhdei
برادرشهید: دروغی‌کہ‌توذهنم‌بشینہ‌وناراحتم‌کنہ‌ازبابابڪ‌‌یادم‌نیست... بابڪ‌‌همش‌درتلاش‌بود‌دوره‌های‌مختلفی‌روبگذرونہ ‌تارزومہ‌خوبی‌درکاراش‌داشتہ‌باشہ‌‌. برای‌هرروزش‌یک‌روز‌قبل‌سعی‌می‌کرد برنامہ‌داشتہ‌باشہ‌. یہ‌اخلاقی‌کہ‌داشت‌ازهیچکس‌هیچ‌انتظاری‌نداشت‌... سهی‌می‌کرد‌کارخودش‌روخودش‌انجام‌بده‌ اعتقاد‌داشت‌چون‌انتظارندارم‌ ازدست‌کسی‌هم‌ناراحت‌نمیشم‌.. :) {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
دوست‌شهید: برف‌اومده‌بود‌. چهارراه‌میکائیل‌بودیم. دا‌شتیم‌بابچہ‌ها‌محوراصلی‌خیابون‌روبازمی‌کردیم... شهیدبابڪ‌بابچہ‌های‌حلال‌اهمر‌ داشت‌جانشو‌میذاشت‌بہ‌ماشینایی‌کہ‌توبرف‌ گیر‌میکردن‌کمک‌می‌کرد... {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
🎞 دوست‌شهید‌نوری‌🍃 بهش‌گفتم: بابک‌من‌به‌خاطر‌خانوادم‌نمیتونم‌بیام دفاع‌از گفت: توی‌کربلاهم‌دقیقا‌همین‌بحث‌بود💔 یکی‌گفت‌خانوادم👨‍👩‍👧‍👦 یکی‌گفت‌کارم👨🏻‍💻 یکی‌گفت‌زندگیم🏘 اینطوری‌شد‌که‌امام حسین(ع)‌تنها‌موند😞 و‌من‌واقعاجوابی‌نداشتم‌برای‌حرفش🥀 {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
"🖇🌤" آراز(خواهرزاده‌شهید): بامامانم‌رفتیم‌بیرون! دیدم‌عکس‌بابڪ‌دایی‌همہ‌جا‌هست..گفتم‌: "مامان‌مگہ‌بابڪ‌‌دایی‌چیزیش‌شده؟!" گفت‌: :نہ؛آخہ‌خوب‌جنگیده‌‌براهمین‌عکشو‌همہ‌جا‌زدن.." شب‌‌بابڪ‌‌دایی‌اومد‌بہ‌خوابم‌سرمزاربودیم :) گفت‌‌: "آراز‌من‌دیگہ‌اینجام‌هروقت‌دلت‌تنگ‌شد‌‌بیا‌پیشم.." گفتم‌‌: "بابڪ‌‌دایی‌توکہ‌مُردی" ‌گفت:‌ "من‌شهید‌شدم‌نمردم‌کہ‌آراز :)" {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
مادرشهید: بابڪ‌خیلی‌مهربون‌بود ازکلاس‌اول‌درس‌خون‌بود هیچوقت‌دعوانکرد؛ هیچوقت‌بہ‌من‌و‌پدرش‌بی‌احترامی‌نکرد... -
🎞 رفیق‌شھید : روز‌شھادت‌بابڪ‌بود. صبح‌زودترازمن‌رفت‌خط بعدازنیم‌ساعت‌منم‌رسیدم‌خط ، براش‌عینڪ‌بیابانی‌بردم🕶 گفتم:"اینوبزن‌توی‌چشات‌خاڪ‌نره." رفتہ‌بود‌بہ‌بچہ‌ها‌میگفت: "بچہ‌محل‌هاے‌اینجا‌خوبہ…😎😅
🎞 |همرزم‌شھید‌نوری| زمان‌آموزش‌قبل‌ماموریت‌بود، من‌هنوزبابڪ‌خودمونےنشده‌بودم. من‌بادوتااز‌دوستام‌میومدم‌آموزش اونا‌تویه‌واحددیگه‌بودن، من‌هم‌گردان‌ادوات‌. یہ‌روز‌بعدڪلاس، تولشگرڪلے‌دنبالشون‌گشتم🚶🏻‍♂ ازاین‌گردان‌به‌اون‌گردان، ازاین‌واحد‌به‌اون‌واحد.. دیگه‌اعصابم‌خیلےخوردشده‌بود😠 هرڪس‌منومیدیدمی‌فهمید‌ناراحتم. یہ‌ماشین‌کنارم‌توقف‌ڪرد🚙 بابڪ‌بود . خیلی‌مودبانه‌ورسمے‌ازم‌خواست منوتایه‌جایی‌برسونه☺️ شایدڪلا ۳۰الی‌۴۰ثانیه‌توی‌ماشینش‌بودم. امااینقدرباهام‌مؤدب‌برخوردڪرد ڪہ‌من‌عصبانیتم‌فروڪش‌ڪردو واقعاخجالت‌ڪشیدم.😓 خصوصیات‌بابڪ‌طوری‌بود‌ڪہ‌می‌شد باهاش‌چندین‌ماه‌هم‌توماموریت‌بود. برخلاف‌بعضےازبچه‌هاکه‌بعدازبه مدت‌ڪم‌ڪم‌اخلاق‌های‌بدشون‌رومیشد وحتےبعضےجاهاتنش‌به‌وجودمےآوردند. ☆>°°<☆❥᭄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⃟@ea_mhdei❣️☆>°°<☆
🎞 |دوست‌شھید| |یکی‌ازخط‌قرمز‌های‌بابک‌«غیبت»بود. یعنی‌کافی‌بود‌یکے‌از‌بچہ‌ها کنارش‌غیبت‌بکنہ🤭 میگفت:"آقاغیبت‌میکنیدادرست‌نیستا🙄" میگفت:"‌نگید‌تا‌بعداحلالیت‌نگیرید.🙂"| ☆>°<☆❥᭄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⃟@ea_mhdei☆>°<☆
🎞 همرزم‌شھـید : بابڪ‌و‌بچه‌ها‌روچند‌روز‌زودتر‌از‌ما‌بردن‌البوکمال مادونفر‌موندیم‌که‌وسایل‌ها‌رو‌نگه‌داریم‌ بعد‌از‌چندروز‌بهشون‌ملحق‌شدیم. آخرین‌بار‌بود‌که‌دیدمش🥲 از‌جای‌دیگه‌دلخور‌بودم‌و‌حوصله‌نداشتم بابڪ‌از‌دور‌که‌منو‌دیدقدم‌تند‌کردو اومد‌طرفم‌منو‌بغل‌کرد🫂وگفت: من‌دلم‌پیش‌شما‌بود‌ما‌اینجا‌جمعیم و‌شمادوتا‌اونجا‌تنها. بابچه‌ها‌میگفتیم‌خدایی‌نکرده‌از‌وسط‌بزنن سیدوحسین‌رولتوپار‌میکنن. خداروشکر🤲🏼که‌اومدین نمیدونم‌چرااصلا‌تحولیش‌نگرفتم🥺 حتی‌یه‌کلمه‌هم‌حرف‌نزدم.. گفت‌فکرکنم‌رگ‌سیدیت‌اومده 😅 من‌برم‌پیش‌حسین‌یه‌خوش‌آمدگویی‌بکنم . همونجوری‌باز‌نگاهش‌کردم‌ورفت💔
⊰•🎞📽•⊱ . همرزم‌شھـید : بابڪ‌و‌بچه‌ها‌روچند‌روز‌زودتر‌از‌ما‌بردن‌البوکمال مادونفر‌موندیم‌که‌وسایل‌ها‌رو‌نگه‌داریم‌ بعد‌از‌چندروز‌بهشون‌ملحق‌شدیم. آخرین‌بار‌بود‌که‌دیدمش🥲 از‌جای‌دیگه‌دلخور‌بودم‌و‌حوصله‌نداشتم بابڪ‌از‌دور‌که‌منو‌دیدقدم‌تند‌کردو اومد‌طرفم‌منو‌بغل‌کرد🫂وگفت: من‌دلم‌پیش‌شما‌بود‌ما‌اینجا‌جمعیم و‌شمادوتا‌اونجا‌تنها. بابچه‌ها‌میگفتیم‌خدایی‌نکرده‌از‌وسط‌بزنن سیدوحسین‌رولتوپار‌میکنن. خداروشکر🤲🏼که‌اومدین نمیدونم‌چرااصلا‌تحولیش‌نگرفتم🥺 حتی‌یه‌کلمه‌هم‌حرف‌نزدم.. گفت‌فکرکنم‌رگ‌سیدیت‌اومده 😅 من‌برم‌پیش‌حسین‌یه‌خوش‌آمدگویی‌بکنم . همونجوری‌باز‌نگاهش‌کردم‌ورفت💔 . ⊰•📽•⊱¦⇢