لب تشنه غرق خون شدی آخر، زبانم لال
پا میکشی بر خاکِ دور و بر، زبانم لال
سرنیزه ها در پیکرت محکم فرو رفتند
محکم، چنانکه زرد شد پیکر، زبانم لال
میکرد اثر زهری که بر سرنیزه ها دادند
هر لحظه میشد حال تو بدتر، زبانم لال
شمرآمد و شد قتلگاهت گوشه ی گودال
زد بی ه وا بر حنجرت خنجر، زبانم لال
افتاد بی رحمانه موهایِ تو در دستش
افتاد یک گوشه تنت بی «سر»، زبانم لال
انگشتِ تو افتاد زیر تیغِ یک نامرد
شد غرقِ در خونِ تو انگشتر، زبانم لال
یک لحظه بین خاک و خون چشمت تکانی خورد
از داغ تو افتاد تا خواهر، زبانم لال
میبُرد با خود خاطراتِ خوبِ مادر را
پیراهنت را بُرد، ای مادر، زبانم لال
رفتند و برگشتند، دیدم حرمله هر بار
انداخت نعلِ تازه ای دیگر، زبانم لال
#نـوكـــر_نـوشـت:
#حـسـیـن_جـان
به روی نیـزهها دیـدم سـرت را
میان خـون، رهـا بال و پرت را
چگـونه قـلب مـن آرام باشد
که دیده سـاربان انگشترت را
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يا ابا عبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير... روزتون معطر بنام #ارباب_بی_کفن
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_جبارعراقی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم