eitaa logo
آستان مقدس امامزاده حسین ( ع ) قزوین
905 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
871 ویدیو
4 فایل
امامزاده حسین (علیه السلام) فرزند بلافصل حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام اطلاع رسانی مراسمات و گزارشات آستان و مطالب ناب
مشاهده در ایتا
دانلود
کبوتری شده ام پر زنم به بامِ رضا من و عنایت و لطف عَلَی الدوامِ رضا اگرچه چوبْ خطم پر شد از گناه و بدی رها نکرد مرا دست با مرامِ رضا سلام می دهد اول رضا(ع) به زوارش جواب می رسد از ما به هر سلامِ رضا ندیده است کسی دست احتیاج مرا همیشه داشت هوای مرا امام رضا غذای حضرتی اش آرزوی حاتم بود رسیده است همیشه به ما طعامِ رضا غلام کوی رضایم جهان غلام من است خوشا کسی که شده نام او غلام رضا طبیب نسخه ی من را نوشت و من دیدم: "برو به مشهد و رو کن به التیام رضا" چکید قطره ی اشکی ز صحن چشمانم که برد ذهن مرا سمت این کلام رضا: برای گریه فقط فابک للحسینِ شهید رسیده است به ما اینچنین پیام رضا : اذن زیارتی بدهید ای امام عشق حالم به جان مادرتان روبه‌راه نیست سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
باز هم نوکر پر درد سرت آمده است پدر کشور مایی، پسرت آمده است مادرم گفت سلامت برسانم آقا مادرم گفت بیایم و بمانم آقا مادرم گفت بگویم که مرا راه دهی مادرم گفت به من اشک دهی آه دهی رد نکن دست مرا نوکری‌ام در خطر است و دعاهای پدر مادری‌ام در خطر است به کسی ربط ندارد که گدایت هستم که دِلِ سوخته‌ام را به ضریحت بستم به کسی ربط ندارد که گنهکارم من که فقط چشم به دستان شما دارم من پایِ پرونده‌ام امضای تو را میخواهد و دِلِ سوخته دیدار رضا میخواهد ای که از عرش خدا پرچمتان بالاتر من ندیدم بخدا از تو کسی آقاتر : چهارشنبه است ودلم سمت شما افتاده عطرصحن رضوی کل فضا افتاده درو دیوار دلم آینه کاری شده است روی باب الحرَمش نام رضا افتاده سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی شادم که در حریم تو افتاده بار من آیا شود ز لطف خریدار من شوی خود را ز راه دور کشاندم به کوی تو دل خسته آمدم که مددکار من شوی هر طور راحتی، بزن، اما نمی روم این بار آمدم که فقط یار من شوی من ورشکسته ی گنهم، می شود شبی یوسف شوی و گرمی بازار من شوی عمرم به باد رفته به داد دلم برس من آمدم که مونس من یار من شوی آقاییم همیشه ز سلطانی شماست یک عمر نوکرم که تو سالار من شوی خوانم میان صحن تو تا روضه ی حسین گویا که از وفا تو گرفتار من شوی پیچیده باز در حـرمِ تو صدای من  دست شماست روزیِ کرب و بلای من : دلـم هـوای تو کـــرده شــَه خراسانی چه می شود که بیایم حرم به مهمانی؟ سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
در این حرم چیزی ندیدم غیرِ زیبایی کم نیست در صحنت نفسهای مسیحایی هر کس به دیدار تو آمد شد اینگونه خواهی کرد از مهمان پذیرایی از کودکی با مانوسم وقت گرفتاری نخواهم رفت هر جایی از آب سقاخانه هر کس خورده، میفهمد ندارد این چنین آب گوارایی وقتی که نام مادرت را می بَرَد زائر در صحن غوغا می شود آنهم چه غوغایی وقتی برای دستگیری میرسی از راه صحرای محشر تازه خواهد شد تماشایی حاجات سائل را نگفته میدهی، یعنی در دست و دلبازی نداری هیچ همتایی چشم انتظارت می نشینم در صف محشر بی شک به دیدار منِ سرمست میایی : دلم هوای تو کرده ست خوب میدانی فراق یار چه سخت است خوب میدانی سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
باز هم ناله و فریاد دلم میخواهد هشتمین نورِ خداداد دلم میخواهد دست بر سینه،سلامی و سپس اذن دخول گوشه ی صحن گوهرشاد دلم میخواهد به امیدی که رضا ضامنِ من هم بشود شده ام آهو و صیاد دلم میخواهد همه با دستِ پُر از سمت حرم می‌آیند از همان که به همه داد،دلم میخواهد از همان جنسِ نگاهی که در آن سلمانی به سیه کاسه ای افتاد،دلم میخواهد هرکجا رفته ام این درد مداوا نشده چِقَدَر پنجره فولاد دلم میخواهد یا مُعینَ‌الضُعَفا،جانِ جوادت مددی که ز دستانِ تو امداد دلم میخواهد : خوش‌آن‌دمی که‌بخوانم‌تو‌را‌به‌نام‌رضا دوبــــاره‌بر‌تو‌ڪنم‌با‌دلم‌ســـلام‌رضــا سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
نه میتوان به همین سادگی مسافر شد نه میتوان به یکی پر زدن مهاجر شد بسا کسی که بسوی تو کاروانها بست ولی نیامده کارش گرفت و تاجر شد بسا کسی که به پابوسی تو هم آمد ولی براه تو مؤمن نگشت و کافر شد خوشابحال کلاغی که کنج لانه ی خود کبوتران تو را دوست داشت، زائر شد خوشا به حالت چشمان بچه آهویی که عاشقانه ترین بیت هرچه شاعر شد قسم به عشق که شرط و شروط لازم نیست فقط بناست که غایب نبود و حاضر شد چگونه می شود از سد روزگار گذشت که لحظه ای بتوان با شما معاصر شد ببند بار سفر را، پرنده آمد و گفت که میتوان به همین راحتی مسافر شد : این خانه لو رفته‌ست در جمع گدایان اینجا کسى که دست خالى میرود نیست سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
ای ماه که در پرده ای از نور نهانی حیف است نیایی و بیاید رمضانی حیف است با چای غم و لقمه ی هجرت ما را به سر سفره ی افطار نشانی تا چنگ فراغت شده زنجیر گلویم پایین نبرد بغض مرا آبی و نانی ای وارث فریاد علی ً ولی الله تو حاجت اوقات غم انگیز اذانی برگرد که با دست خود از بام محبت این سفره ی آلوده ی دل را بتکانی من عبد خطاکار و تو مولای خطاپوش من نیز همان هستم و تو نیز همانی جانم به فدای رمضانی که در آن ماه تو روضه بخوانی تو مناجات بخوانی امسال سر سفره ی آقای رئوفیم ای کاش تو ما را به خراسان برسانی : از هرچه‌ هست‌ دورو‌برم‌ خسته‌ام‌ فقط صحن‌ و‌ سرای شاه‌ خراسانم‌ آرزوست سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
کارم همیشه جرم و خطا بوده از قدیم کارت همیشه لطف و عطا بوده از قدیم مغلوب نفس گشته ام و خورده ام زمین تنها سلاحم اشک و دعا بوده از قدیم می ترسم از عذاب و امیدم به فضل توست راهِ نجات، خوف و رجا بوده از قدیم شغل گدایی اش به دو عالم نمیدهد هر کس گدای بوده از قدیم می ترسم از فشارِ شبِ دفن خود ولی دلگرمی ام بوده از قدیم نزد کریم هر که فقیر است بُرده است آقا رئوف با فقرا بوده از قدیم من عاشق تمام ائمه شدم ولی در سینه جای دوست سوا بوده از قدیم با توبه ی آدم قبول شد ذکرش همیشه عقده گشا بوده از قدیم صوم و صلاة تمام ماست حب الحسین نیت ما بوده از قدیم در روضه و میان مناجات حاجتم برگ برات کرب و بلا بوده از قدیم : نشسته‌ام چو غباری به شوقِ اذنِ دخول بیا بگو نتِکانند پادَری‌ها را سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
عاقبت یک شب میان صحن تو گم می‌شوم بیخیالِ طعنه‌ها و حرف مَردم می‌شوم غرق در ظلمت به سمت نور، عازم می‌شوم خاکبوس مرقدِ خورشیدِ هشتم می‌شوم یا غباری که دخیلِ جاروی صحنت شده یا که زیر پای کفترهات، گندم می‌شوم دست بر سینه سلامی میدهم سمت ضریح من سراپا گوش، مشتاق می‌شوم دوستم داری؟ نداری؟ نوکرم؟ یا نیستم؟ بارها درگیرِ این سوءتفاهم می‌شوم رو به من آغوش، وا کردی و می‌گویی بیا با دو چشمِ بسته سرگرمِ تجسم می‌شوم می‌نشینم گوشه‌ای و تا سحر کِز می‌کنم کودکی که هست، محتاج ترحم؛ می‌شوم میروم دنبال شخصی که وساطت کار اوست از درِ راهیِ قم می‌شوم : ما در خانه ی سلطان سروسامان داریم هر چه داریم ز داریم سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
غرق عصیانم ولی پای تو گیرم  لااقل عاشق روی تو ای ماه منیرم لااقل تا مسیر عاشقی سمت خراسان شماست من هم از آوارگان این مسیرم لااقل کاشکی می شد که یک ساعت نشانِ خدمتِ خادمان افتخاری را بگیرم لااقل گر نشد توفیق تا من کشته ی عشقش شوم دلخوشم از اینکه بر عشقش اسیرم لااقل ساکن صحن رضا بودن اگر ممکن نشد کاش می شد در رواق او بمیرم لااقل من ندارم جز گدایی بر درش سرمایه ای باز هم شکرانه دارد من فقیرم لااقل وعده داده در سه جا آید به دیدارم رضا می شود در روز محشر دستگیرم لااقل تا ابد این حیدری بودن برای ما بس است هر که هستم عبد مولای غدیرم لااقل شد علی نامش که جاویدان شود یاد علی عمر ما خورده گره با یاد اولاد علی : حال شیرین زیارتنامه خواندن درحرم می‌کشاندسوی عاقبت فرهادرا سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
صحن، یکباره به آوای تو برمی خیزد جمعیت پیش قدمهای تو برمی خیزد تو فلج بودی و ارباب شفایت داده صحن پیداست که در پای تو برمی خیزد قبل از این هیچ نبودی پس از این محترمی احترام است که از جای تو برمی خیزد تو به امضای امام خودت از جا برخیز همه ی شهر به امضای تو برمی خیزد گیرم اصلا به کلاف آمده باشی، یوسف به خریداری کالای تو برمی خیزد نوکرش باش و دم مرگ رضا را بطلب مطمئن باش که آقای تو برمی خیزد لطف او را پس از این نیز خودت خواهی دید داخل قبر که اعضای تو برمی خیزد از سه باری که خودش گفته یکی مانده هنوز یار از امروز به فردای تو برمی خیزد بموالاتکم ای عشق... بخوان ای شاعر که قلم باز به انشای تو برمی خیزد مثل نقاره گلو را پر فریادش کن صحن اینبار به آوای تو برمی خیزد : همه با درد به دنبال طبیبی هستیم دوری از کـوی تو بیمار شدن هم دارد سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
روضه ى صحن دلم از نفس حقّ رضاست زائر كوى رضا بودن من لطف خداست جاي جاي حرمش بوى خدا مى آيد حرم حضرت او پايگه اهل ولاست هر كجاى حرمش پاى گذارم بينم محفل روضه ى سالار شهيدان برپاست زائرى از ره دور آمده بود و ديدم دست بر سينه كه گويا به لبش ذكر دعاست سر خود را ز ادب بر روى ديوار نهاد دست بر حال قنوت آمد و انگار گداست خستگىِّ ره دور از تن من بيرون رفت از همان نور كه از صحن قشنگش پيداست جان من باد فدايش كه غريبش خوانند آن امامى كه مسمىٰ به غريب الغرباست : محزون شده ام از غمِ هجران تو آقا تا کِی زِ رهِ دور سلامت برسانم...؟ سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
اشکی چکید و باب صحبت با تو وا شد ناگاه دیدم صحن تو عـرشِ خدا شد آنقـدر وا کـردی گـِرِه از کـار مردم تا پنجــره فـولاد تو دارالشفــا شد اصلاً نمی دانم زِ کِـی بُردی دلم را اصلاً چگونه این دلم جای شما شد یک نیمه شب افتاد راهم در حریمت دیگر نمی دانم که با حالم چه ها شد من اولین باری که بوسیدم ضریحت  از داغــی آن بوسـه قـلـبـم مبتلا شد تا آمــدم لب وا کـنـم ، آقـــا آمـد نـدا برخیـز حـاجـاتت روا شد پای ضریحت عاشقی با گریه می گفت در این حــرم امضا برات شد : سلام حضرت سلطان، سلام حضرت نور سلام میدهد اینجا مسافری از دور سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
نیمه شبها تا سحر ذکر رضا باید گرفت اینچنین حاجات خود را از خدا باید گرفت در جوار مرقدش هرگز به کم قـانع مشو چونکه از مشهـد بـرات کربلا باید گرفت دست خالی آمدم امشب به درگاه شما هرچه میخواهد دل از راه دعا باید گرفت چشم در راه دعای خیرتان هستم، فقط یک ضمـانت از تو در روز جزا باید گرفت می شود امشب دل من عازم باب الجواد اجر و مزد نوکری را پس کجا باید گرفت؟ در شب میلادتان دل غرق رحمت میشود تکه نانی امشب از دست شما باید گرفت : غرق عصیانم ولی پای تو گیرم  لااقل روی تو ای ماه منیرم لااقل تا مسیر عاشقی سمت شماست من هم از آوارگان این مسیرم لااقل سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، میلاد با سعادت علیه السلام مبارک باد🌹
همیشه توبه شکستم، ولی زمان دادی میان ساحل اَمنت به من امان دادی رفیقهام، زمینم زدند، اما تو به بالهای زمین خورده آسمان دادی بساطِ نوکری‌ام را به هم نزن دیگر خودت جوازِ گدایی به این دکان دادی چقدر زار زدم، التماسها کردم ولی براتِ حرم را به دیگران دادی سلام دادم و دادم به باد، تا برسد و در جواب، تو هم پرچمی تکان دادی نبود، لایق این حرفها، ولی آخر به چشمِ غرقِ گناهم حرم نشان دادی : قلب مرا به پای ضریح ات گره بزن بیمارم و دخیل شفای تو می شوم سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، (ع)
من مسلمان شده ی چشم توام باور کن لحظه‌ای پلک بزن شوق مرا نوبر کن زیرِ گلدسته ی دستان تو حالم خوب است تا که خدمت برسم اذن بده، لب تر کن رو به ایوان طلا، صحن طبرسی، مشهد حاجتم را گره بر حلقه ی پُشتِ در کن گره نه! باز کن و پایِ کبوترهایت مَنِ دلسوخته را حالت نیلوفر کن چرخ‌درچرخ بپیچم به ضریحت تا عرش حَجمِ این بُغضِ گل انداخته را پرپر کن غرق پابوس توام دست مریزاد آقا این مسلمانیِ ناچیز مرا باور کن : از سینه کشم آهی دنبال تو میگردم با پای دلـم راهـی دنبال تو میگردم سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
دل آرامی و دل در مشهدت آرام می گیرد هر آنکس زائرت باشد زدنیا کام می گیرد دلانگیز است آن صحن وسرایت، زائرت آنجا ز سقاخانه ات از بهرمستی جام می گیرد دل افروز است جاروکش شدن در بارگاه تو خوشا آنکس که جایی در صف خدام می گیرد دل آویز است عطر مرقدت ای ضامن آهو بهشت از بهر خوشبویی زعطرت وام می گیرد چه دل سیر است هرکس خورده باشد از غذای تو شود سیر آن که یک قاشق از این اطعام می گیرد دل آزاری كه ناامید از طب طبیبان است بقا بخشی وکارش با شفا فرجام می گیرد دل آباد است هرکس زائر کوی شما باشد سه جا در محشر از مولای خود انعام می گیرد مدال نوکری درگهت پر ارزش است آقا وبا آن نوکرت جا در صف حکام می گیرد : تو به ما پا میدهی و ما کلیمت می شویم لال هم در این حرم مرغ سخنگو می شود سلام عليكم و رحمه الله، صبحتون بخير،
نمای گنبدی افتاده است در نظرم چگونه جا شده خورشید در دو چشم ترم؟ منم برابرِ تو یا که خواب میبینم؟ تویی برابرِ من یا خیال در نظرم؟ اگر که راه نمیدادی اَم، بعید نبود که در غمِ تو بریزد تمامِ بال و پرم چه خوب می شود اینجا بمانم و نروم شبیهِ این همه آهو که هست دور و برم نگاهِ بدرقه ی گنبدت، مقابلِ من... دعای آبیِ گلدسته هاست پشتِ سَرم بهانه ای بده همچون شکنجِ زلفِ خودت که لااقل  عقب اُفتد شکنجه ی  سفرم قطار منتظر است، آه! من کجا ماندم؟ به بخش گمشدگانِ حَـرَم بیا بِبَرَم : بس که دلتنگم اگر گریه کنم، می‌گویند: قطـره‌ای قصدِ نشان‌ دادنِ دریا دارد سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
یارمن وقتی تو باشی یار میخواهم چکار دل به تو دادم فقط دلدار میخواهم چکار کاشیِ فیروزه ی قلبم تراش دست توست پس برای عاشقی ابزار میخواهم چکار خار گلهای ضریحت دستهایم را گرفت خوارشد غم پیش من غمخوار میخواهم چکار باز هم در این زیارت دست خالی آمدم خانه ی تو هست کوله بار میخواهم چکار جان آقا پشت در خوبست، تحویلم نگیر من گدایم این همه اصرار میخواهم چکار گر گنهکارم ولی با لطف تو هستم طرف حرز رفت و آمد معمار میخواهم چکار میشود وقتی کنار سفره با سلطان نشست چند تکّه نان بی مقدار میخواهم چکار کار من را سهل کرده و در حریمش ذکر میخواهم چکار کوچه و پس کوچه ی دور حرم یعنی بهشت سائل باب الجوادم کار می خواهم چکار : چندیست در حـریم تو راهـم نمیدهند من بی وفا شدم تو چرا قـهـر میکنی؟ سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
قامت سرو در آن کوچه بهم ریخته بود زهر انگار ز سر تا به قدم ریخته بود هر قدم، زیر لبش ناله ی داشت دردها بود که بر زانوی خَم ریخته بود گفته بود از غمِ خود پیشِ اباصلت کمی وای اگر دیدی عبا روی سرم ریخته بود با سر و صورت و زانو وسط حجره فتاد همه ی عرش، کفِ حجره ی غم ریخته بود مثل یک مار گزیده، به خودش می پیچید یادِ گودال در آنجا ز قلم ریخته بود خوب شد زودتر از مرگ، جوادش آمد دید بر جان پدر، زهرِ ستم ریخته بود روی زانوی پسر، جان پدر بر لب شد روی لبهای پسر نوحه و دم ریخته بود آه، این واقعه در کرب و بلا برعکس است اشکِ بابا به پسر، پیش حرم ریخته بود پدری پیش پسر با سرِ زانو آمد چه پسر، آه که سر تا به قدم ریخته بود إرباً إربا شده بود آن قد و بالای رشید یک بدن بود ولی چند رقم ریخته بود دست خواهر که سرِ دوش برادر افتاد دید احوال حسینش چه بهم ریخته بود خوب شد آمدی ای خواهر مظلومه ی من غم عالم به خدا روی سرم ریخته بود : رونقی نیست اگر در دل دیوانه ی من می روم و از صفا می گیرم سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير، شهادت غریب الغربا، امام مهربانیها، حضرت تسلیت و تعزیت باد🏴
دلم بود و حرم بود و امامم بود و تنهایی حرم قبله، حرم کعبه، عجب احرام زیبایی لباس اشک آماده، سرم از شرم افتاده همیشه سنگ فرش او، برایم مهر و سجاده زیارتنامه میخواندم، دلم گرم زیارت شد نگاهم خورد بر قبرش، نمیدانم جسارت شد؟ به پای پنجره فولاد، دل روی دل افتاده گذار کشتی طوفان زده، بر ساحل افتاده نفس پشت نفس، ایوان به ایوان سیر میکردم گلاب چشمهایم را برایش خیر میکردم تمام صحن ها را مست بوی عود میدیدم پریدم ناگهان از خواب، رویا بود میدیدم دوباره چشم را بستم، دوباره جستجو کردم دوباره خواب را از ردپا تا صحن بو کردم بیا پیراهنم بو کن، هنوز عطر حرم دارد فقط ایوان و سقاخانه و یک صحن کم دارد دلـم آهو، دلم از او، دلم مشغول گفتگو بزن نی زن بنام او، بگو یا دلم خورشید می خواهد، هوای گنبدت کرده دوباره عید می خواهد، هوای مشهدت دارد : می‌خورد بر‌گونه‌ام از ‌جانب صحنت شمیمی میدهی اذن دخول این بار آقا با نسیمی دست خالی آمدم رسم ادب این نیست آقا میهمان با توشه‌ای آید‌ به دیدار کریمی سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
هرکه می آید در اینجا غرق احسان میشود همچو آهویی گریزان در بیابان میشود زشت و زیبا خوب و بد هرکس که می آید حرم بر سر این سفره جزو ریزه خواران میشود جذبه ی برق نگاهش بس که ناز و دلرباست نامسلمان هم از این جذبه مسلمان میشود سینه ی زوار قبرش در کنار حوضها همچو این دیوار و در، آیینه بندان میشود بس که این صحن و سرا بوی غریبی میدهد صاحب این خانه یار ما غریبان میشود آب سقاخانه اش مانند آب کوثر است هر مریضی با دو قطره آب درمان میشود پرچم سبز رضا خط امانش میدهد هرکه در این قبه ریزه خوار سلطان میشود عاقبت سلطان ارض طوس روزی میرسد همنشین محفل ما مستمندان میشود این میخانه حاجت میدهد زائرِ او زائرِ شهر میشود : عشق است که درصحن شفاخانه ات آقا حتی به تمارض شده بیمار تو باشم سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
هرچند که از چشم تـَرَم فاصله داری دلـهای کبوتر شده یک قافله داری ای قامت مغرب که به سجاده ی مشرق پشت سر هر سجده، دو صد نافله داری این مرغ خودش خواست که در دام نشیند آقـا، تو برای دل ما هم تله داری؟ هرچند شلوغ است حرم، دلهره ای نیست وقتی که برای همگی حوصله داری با دست خودت باز بکن این گره را هم آقا خودمانیم، عجب مشغله داری میخواستم از خود گله ای، نه، چه بگویم آقـا تو بفرما اگر از ما گله داری هرچند که ما این طرف جاده نشستیم دور و بر خود، ، یک سلسله داری گفتم که از اینجا به حرم راه زیاد است گفتی که مگر از دل خود فاصله داری؟ : از کیمیای مهر تو زر گشت روی من آری به یمن لطف شما، خاک زر شود سلام عليكم و رحمة الله،ظهرتان بخير،
ز بند غصه و غم ساعتی بشو آزاد ز فرط مستی و از عشق سر بده فریاد درِ ورودی جنت درست این طرف است به روی سر در آن حک شده ست باب جواد همین که از درِ باب الجواد رد بشوی همین که چشم تو بر گنبد طلا افتاد تلاقی دو سه تا قطره اشک، با گنبد چه حس و حال عجیبی به قلب زائر داد به شوق پرچم سبزی که روی گنبد هست کبوتری شده ای و رها شدی در باد چه رد پای قشنگی به جا گذاشته ای ز قطره قطـره ی اشکت میان گوهرشاد دوباره ولوله ای شد میان صحن، ببین شفا گرفته دو چشمان کور مادرزاد دو پای مرد علیلی دوباره جان بگرفت دوباره معجزه کرده ست پنجره فولاد رمیده آهوی قلبی به شوق صید شدن بیا که حضرت صیاد، خانه ات آباد : 💔 نغمه ی نقاره یک سو یه طرف هوهوی باد من دلـم را داده‌ام در این هیاهـوها به تـو سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
گریه ام خنده ندارد دل من تنگ شده باز کن گوشه ای از خلوت ایوان مرا حال شبهای گدا را چه کسی میداند صبح کن جان جوادت شب هجران مرا از همین فاصله ی دور سلام مهربان دست بکش موی پریشان مرا تن بیمار مرا باز در آغوش بگیر اینقدر طول نده مهلت درمان مرا آی مردم همه آبرویم دست رضاست من گُنَه کردم و داده همه سامان مرا قلبم از شوق وصال تو به هم میریزد قدمی رنجِه کن آن لحظه ی پایان مرا نمک سفره ی ما چیست میدهد از سر این سفره فقط نان مرا : مَحرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من جز تو، ای دوست که خود محرم اسرار منی سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،