دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن میکند و درون تنور میگذارد؟!
چه اتفاقی می افتد؟!
خمیر به سنگ ها میچسبد!
اما نان،هر چه پخته تر می شود،از سنگها جدا میشود....
حکایت آدم ها همین است
سختی های این دنیا،
حرارت تنور است.
و این سختی هاست که انسان را پخته تر میکنند...
و هر چه انسان پخته تر میشود سنگ کمتری به خود میگیرد...
سنگها تعلقات دنیایی هستند...
ماشین من، خانه من، کارخانه من...
آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند، سنگ ها را از آن میگیرند!
خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته میشود که به هیچ سنگی نمیچسبد
᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝᳝
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
🌟چرا باید بعد از عطسه،"الحمدالله"بگوییم؟!
(بادلایل علمی و بسیار جالب)🌟
✅ از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام درباره ی #عطسه پرسیدن،فرمود:
✨🌸خداوند برای بنده اش نعمت هایى در سلامت بدن و اعضای او قرار می دهد و بنده، متوجّه این موارد نیست و خداوند را از یاد می برد.
🌼 لذا خداوند به بادی دستور می دهد که از بدن بنده عبور کند و از بینی اش خارج شود. در این هنگام، بنده، حمد خدا را به جا می آورد و با گفتن الحمدُ لله، در واقع شکر نعمت هایی را به جا آورده که فراموش کرده است.
📚در طب سنتی آمدن عطسه را دلیل بر رطوبت بیش از اندازه و مورد نیاز مغز تلقی می کنند که با عطسه که کل بدن را نیز درگیر می کند این رطوبت از مغز خارج می شود.
✨🌸امام صادق (علیه السلام)،
تا سه عطسه در روز را نشانه سلامتی
و بیش از سه عطسه در روز را نشانه درد و بیماری دانستهاند
🌻و در روایتی فرمودند: عطسه از بینی بیرون نمیآید، بلکه از همه بدن میآید همان سان که نطفه از بدن، سرچشمه گرفته و از آلت بیرون میآید، نمیبینید که انسان عطسه میکند تمام بدنش تکان میخورد؟
💥عطسه در (روایات)
✨🌸پیامبر خداصلی الله علیه و آله:
عطسه کردن برای بیمار؛نشان بهبود وراحت بدن است.
✨🌸امام صادق(علیه السلام):
عطسه فراوان شخص را از پنج چیز ایمن میبخشد:
⚡نخستین آنها جذام است؛
⚡دوم بادهای بدخیمی که در سروصورت جای میگرند،
⚡سوم آنکه مایه ایمنی از ریزش آب درچشم میشود؛
⚡چهارم آنکه ازسختی حفره های بینی مصونیت میدهد
⚡وپنجم آنکه از بیرون آمدن مو درچشم ایمنی میدهد.
🌻امام رضا علیه السلام:
بدان که علت عطسه آن است که خداوند چون بنده ای را نعمتی دهد و او سپاس آن نعمت قرار میدهد. همچنین هیچکس عطسه نمی کند؛ مگر این که غذایش گوارا می شود.
🌻امام صادق (علیه السلام) فرمود:هر عطسه ای برای بدن سودمند است؛تازمانی که شمار آنها از سه بیشتر نشده است؛
اماچون از سه تا بیشتر شود درد و بیماری است.
📒الكافي، ج۲، ص۶۵۴
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝نامه ای بسیار زیبا از سوی پروردگار عالمیان به تمام انسانها...
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.
🍀یونس 24🍀
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
🍀حج 73🍀
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .
🍀احزاب 10🍀
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن.
🍀توبه 118🍀
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی .
🍀انعام 63-64🍀
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای.
🍀اسرا 83🍀
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟
🍀سوره شرح 2-3🍀
غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟
🍀اعراف 59🍀
پس کجا می روی؟ تکویر26 پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟
🍀مرسلات 50🍀
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟
🍀انفطار 6🍀
مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود.
🍀روم 48🍀
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم.
🍀انعام 60🍀
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم.
🍀قریش 3🍀
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم.
🍀فجر 28-29🍀
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم.
🍀مائده🍀
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و برایش لذت بخش نیز بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ، دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند به خداى تعالی رو آورد و از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه دارم از آن میش توست وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬ اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.
به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
🔵 آیا اقوام در قیامت همچنان رابطه فامیلی دارند
🔴 باتوجه به آیه زیر روابط فامیلی در قیامت از بین میرود:
┈───╌❆ - ❆╌───┈
⬅️فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لَا يَتَسَآءَلُونَ (مومنون آیه 101)
چون قيامت بر پا گردد، بين مردم روابط نَسَبی نخواهد بود؛ و بين خويشاوندان گفتگوئی نيست.
┈───╌❆ - ❆╌───┈
🟢 چون روابط اين دنیا از شئون همین دنیاست و قیامت شئون ديگری دارد که در آن روابط فامیلی جایگاهی ندارد.
🟡 در این دنیا روابط انسانها بر اساس نیازشان به همدیگر است، لذا در قیامت که منفعت رساندن بر اساس تقواست، دوستیهای غير خدائی تبديل به دشمنی میشود و انسان از پدرش، مادرش، همسرش و پسرش فرار ميكند.
┈───╌❆ - ❆╌───┈
⬅️ الاخِلّآءُ يَوْمَئِذِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ. (زخرف ۴۷)
دوستان در آن روز، بعضی با بعضی دیگر دشمنند، مگر پرهيزكاران.
┈───╌❆ - ❆╌───┈
🟠 نتیجه اینکه:
اگر رابطه قومی و قبیله ای در این دنیا بر محوریت دین نباشد، در قیامت از بین خواهد رفت و هیچ گونه کمکی نخواهد کرد.
مگر کسانی که ارتباطشان خدایی باشد، مانند زن و شوهری که اهل ایمان باشند، در بهشت هم باهم خواهند بود.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ساده لوحی کسانی که به عذابهای قبر و قیامت اعتقاد ندارند
🔸️خداوند متعال میفرماید:آنها چنان روزی (روز قیامت) را بعید و دور میبینند.《إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا》 و ما آن را قریب و نزدیک میبینیم.《وَنَرَاهُ قَرِيبًا》؛ سوره معارج آیات ۶ و ۷.
آنها اصلاً باور نمیکنند چنان روزی در کار باشد که: حساب همه خلایق را برسند و کوچکترین گفتار و کردار آنها محاسبه شود، آن هم در روزی که پنجاه هزار سال به طول میانجامد، ولی آنها در حقیقت خدا را نشناختهاند، و در قدرت او شک و تردید دارند.👀
آنها میگویند: مگر ممکن است استخوانهای پوسیده، و خاکهایی که هر ذرهای از آن در گوشهای پراکنده گشته است، بار دیگر جمع شود، و لباس حیات در تن بپوشد؟! وانگهی، مگر روز پنجاه هزار ساله امکانپذیر است؟!
✔ جالب اینکه، علم امروز میگوید: مقدار روز در هر کرهای از کرات آسمانی با دیگر کرات متفاوت است؛ زیرا تابع مقدار زمانی است که آن کره یک بار به دور محور خود میچرخد،و لذا، روز در کره ماه به اندازه دو هفته در کره زمین است، حتی میگویند: ممکن است با گذشت زمان، کره زمین از سرعت حرکت وضعی خود بکاهد و مقدار یک روز، معادل یک ماه یا یک سال یا صدها سال شود. نمیگوئیم: روز قیامت چنین است، بلکه میگوئیم: روز پنجاه هزار ساله حتی با مقیاسهای عالم دنیا چیز عجیبی نیست.👌
📖 تفسیر نمونه، جلد۲۵، صفحهی۲۸
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #قرآن #آخرت #قیامت
🪴
🔖داستان کوتاه
جوانی، به خواستگاری دختری رفت و در اثنای دیدار شرعی، دختر از جوان سوال کرد: چقدر از قرآن کريم را حفظ کردی؟
جوان جواب داد: چندان زیاد حفظ نکردم؛ و لكن شوق و علاقه دارم که يک بندهی نیک و صالح باشم.
بعدأ جوان از دختر پرسید: تو چقدر قرآن کريم را حفظ کردی؟
دختر گفت: ﺟﺰﺀ ﻋﻢ را حفظ کردم.
از اینکه دختر فهمید، جوان واقعا صادق است؛ به ازدواج با آن موافقت کرد و بعد از عقد ازدواج، از جوان خواست که طبق وعده به حفظ قرآن کریم شروع کند.
جوان گفت: اشکالی ندارد؛ به کمک هم، حفظ می کنیم. بناءً از سورهی مريم حفظ را شروع کردند و به همین ترتیب، سوره های قرآن کريم را یکی پس از دیگری حفظ کردند؛ تا اینکه بعد از گذشت مدتی، تمام قرآن کریم را حفظ نموده، از امتحان استاد، موفق بدر آمدند و شهادت نامه و سلسلهی اجازه در حفظ را، هردو حاصل کردند.
اما جالب این است که در یکی از روزها زمانی که جوان به زیارت پدر خانم اش رفت و به آن مژده داده گفت: الحمدلله دختر تان قرآن کریم را حفظ کرد.
پدر از شنیدن سخنان شوهر دخترش متعجب شده، به اتاق خود داخل شد و شهادت نامه و تقدیر نامه های زیادی از دخترش در حفظ قرآن کريم را با خود آورده پيش روي دامادش گذاشت.
داماد از دیدن آنها حیران و شگفت زده شد و دانست که خانم اش قبل از ازدواج اش حافظ قرآن کريم بوده؛ و لکن بخاطر تشويق شوهرش، به وی نگفته است تا با هم یکجا حفظ کنند.
الله متعال به هر مرد مومن همسر خدا دوست و صالحه نصیب فرماید آرامش زندگی در تقوا است .👌
.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📚 داستان کوتاه
"کرامت امام رضا در حق دزد"
تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام.
رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار.
"ابراهیم جیب بر کی بود؟!"
از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!
حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!"
رئیس کاروان با خودش گفت:
خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!
اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم."
رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده.
بالاخره پیداش کرد!
گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟
(ولی جریان خوابو بهش نگفت)
ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! "
رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم."
فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!"
ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم.
کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!
اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد!
رئیس گفت:
"ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!"
ابراهیم خندید و گفت:
وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!
همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت:
"ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟"
چون "حضرت به من فرمودن،"
حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟
ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت:
یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟
از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید."
و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت...
مشهد...
روبروی ایوان طلا...
خیره به گنبد طلا...
اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي....
#حکایت #داستان #حدیث #پند
#معجزات و #تلنگر #قرآن #آخرت #قیامت
🔘 داستان کوتاه
گوهر شاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند .
به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید
و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید
و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند .
بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم ..
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود
در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید .
جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت..
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد.
مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند .
وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت:
این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟
و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم
ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد .
یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز .
اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور.
و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن.
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم .
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد .
روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد .
قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد .
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟
جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى تپد و جز او معشوقى نمى خواهم .
من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز شیخ محمد صادق همدانی.
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد است .
#حکایت #داستان #حدیث #پند
#معجزات #تلنگر #قرآن #آخرت #قیامت
💢 #آخرالزمان
✅حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) در آخرین روزهای زندگی و در حجّهالوداع، فرمودند:
👈از نشانه هاى نزديك شدن #قيامت:
🔰تباه ساختن نماز،
🔰 پيروى از شهوتها،
🔰 تمايل به هوسها،
🔰 بزرگداشت ثروت
🔰 و فروختن دين به دنياست.
🔹در آن شرايط، همچنان كه نمك در آب حل مىشود، قلب مؤمن در درونش آب مىشود؛ به خاطر منكراتى كه مىبيند و توانِ تغيير دادن وضعیت را ندارد.
💚
🔰افضل ترین اعمال در #قیامت
💠پیغمبر عظیم الشان (ص) یک روز در جمع اصحاب فرمودند :
💫من دیشب عمویم حضرت حمزه و پسر عمویم جعفر طیار را که هر دو شهید شدند را در خواب دیدم که از غذا های بهشتی میل میکنند . از آنها سوال کردم:
🔸که در آن عالم #بهترین_اعمال کدام است؟
گفتند :پدر و مادرمان به قربان شما❗️
🍃این جا سه چیز افضل اعمال است:
✅ محبت نسبت به حضرت علی(ع)
✅ آب دادن به تشنه ها است
✅ صلوات بر محمد و آل محمد (ص )است.
📚مستدرک الوسائل،ج۵،ص۳۲۸