نماز "عشق"
به روایت خواهر شهید💞
عادت خیلے خوبے داشت.معمولا براے هرڪار خیرے ڪه مےخواست انجام بده دو رڪعت نماز مےخوند.یادمه یڪ بار مےخواست بره با یڪے از جوان هایے ڪه خیلے اهل مسجد و .. نبود صحبت ڪنه،آستین هایش رو بالا زد و وضو گرفت و رفت دو رڪعت نماز خواند
بعد از نماز دعا ڪرد ڪه خدا در ڪلامش تاثیر قرار بده و از خونه بیرون رفت.با این ڪارش مےخواست اثر وضعے روے مخاطب و ڪارهاش بزاره و همین طور هم شد.من براے ازدواجم خیلے سخت گیر بودم.دوست نداشتم از ڪانون پر مهر خانواده و سایه پدر و مادر جدا بشوم. تا اینڪه یڪے از دوستان سید میلاد به خواستگارے آمد هرچقدر با من صحبت ڪرد مجاب نشدم.تا اینڪه یڪ روز اومد منزل،آستین هایش رو بالا زد و رفت وضو گرفت،سجاده اش رو پهن ڪرد و الله اڪبر گویان مشغول نماز شد!دو رڪعت نماز خواند.نمےدونم چه نمازے بود و با چه نیتے خواند اما حال عجیبے داشت . بعد از اینڪه نمازش تمام شد ، اومد نشست ڪنارم. خیلے با محبت شروع به صحبت ڪرد.از علاقه اش به من گفت و اینڪه من رو چقدر دوست داره و ... ڪم ڪم دیدم ڪه چشمانش اشڪ بار شد.همین طور ڪه داشت صحبت میڪرد و از چشم هایش اشڪ مےاومد.سید با من ڪه خواهرش بودم خیلے بامحبت صحبت مےڪرد و الحمدالله خیلے زود این مشڪل حل شد.نفس سید حق بود... نسبت به خانواده خیلے با عاطفه بود.در مراسم ازدواج من خیلے گریه ڪرد.با اینڪه ممڪنه خیلے از هم سن و سالهای سید از روی حیا ،غرور و .. هیچ وقت اینڪارو انجام ندهند.اما سید قلبش مثل آینه صاف صاف بود.هنر تمامے شهدا و سید میلاد این بود ڪه با این همه عاطفه از خانواده دل ڪندند و رفتند.
برگرفته از کتاب:
مهمان شام📚
زندگینامهشهیدسیدمیلادمصطفوے🌸
🕊 @ebrahiimhadi74
•{نزدیڪ عملیاتـ بود ..
میدانستم دختردار شده😍
یڪ روز دیدم سرِ پاڪت نامہ
از جیبش زده بیرون!!
گفتم:این چیہ؟
گفت:عڪس دخترمہ
گفتم:بـده ببینمش
گفت:خودم هنوز ندیدمش
گفتم:چـرا؟
گفت:الان موقع عملیاتہ،مےترسم
مهر پدر و فرزنــدے ڪار
دستم بده،باشہ بعد💔
#شهیدمهدےزینالدین🍃🌸
🕊 @ebrahiimhadi74
#حدیث 🍃
#همسرانه 👑💍
📙پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
بهترین مردان امت من کسانی هستند که؛ نسبت به همسر خود متکبر نباشند😤و بر آنان ترحم و نوازش کنند😌و آزارنرسانند❌ 😍
@ebrahiimhadi74 💕
🍃🍃🍃 🍃🍃🍃
💕بعضی آدمها ،
انگار چوب خشک اند…
تا عصبانی می شوند، آتش میگیرند،
و همه جا را با دود آلود میکنند،
همه جا را تیره و تار میکنند،
اشک آدم را جاری می کنند.
ولی بعضیها این طور نیستند؛
مثل عودند...
وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند و آتش میگیرند،
بوی جوانمردی و انصاف میدهند ،
و هرگز نامردی نمیکنند.
این است که
⭐️هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»
@ebrahiimhadi74 🍃🍃🍃
+سلام مادر
-سلام قربونت شم،فداے قدمت بشم.
+خدانڪنه مادر،حالت خوبه؟
-تو ڪے میاے؟خوبم مادر.الحمدالله
+چیزےڪم وڪسرندارےڪه اینجا؟
-نه هیچےڪم نیستـ عزیزڪم.فقط..
+فقط چے مادرجان؟
-راستش میرم جلسه قران هفتگےاونجا همه قران میخونن ولے من ڪه سواد ندارم مادر.بگے نگےخجالت میڪشم دیگه.
+ناراحتیتو نبینم مادر جانم.
-نه والا ناراحت ڪه نه...
+مادر؟
-جان مادر عزیزدلم؟
+واسه نماز شب ڪه بیدار شدے یه صفحه قرائتم واسه من بخون....
-اما...
+اما نداره دیگه قربونت برم
بخون،منم دعا ڪن.
.
.
نور مهتاب اتاق رو روشن تر از همیشه ڪرده بود...
-السلام علیڪم ورحمته الله وبرڪاته
نمازش ڪه تمام شد دستِ لرزانش را سمت قران برد.
صفحه اے را باز ڪرد تا ڪلمات دوبارِه مقابِل چشمش پیچ و تاب بخورند،
اما انگار اینبار ڪلمات همه معنا پیدا ڪرده بودندوشروع به خواندن ڪرد.
یڪ خط،دوخط،یڪ صفحه،یڪ جزء!
مادر به گریه افتاد...
پسرش راست میگفت ...😭💞
|روایتـ مادرشهیدکاظم رستگار|
#پس_ازشهادت...☘
🕊 @ebrahiimhadi74
شهید حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد.
شهید حمید سیاهکالی مرادی به تاریخ 4 اردیبهشت ماه 1368 درقزوین ولادت یافته اند.
و در 5 آذر ماه سال 94 در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.
@ebrahiimhadi74
در نماز شب اش مدام گریه میکرد میگفت اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک ... از اتاق که می آمد بیرون صورت اش پر اشک بود ...
ما نامزد بودیم اما همان موقع ها با خودم کنار آمدم که من او را همیشه نخواهم داشت.
وقتی می خواست برود خیلی ناراحت بودم اما میترسیدم گریه کنم و شرمنده ی ائمه شوم ... با خودم فکر میکردم لحظه قیامت چطور میتوانم توی چشم امیرالمومنین نگاه کنم و انتظار شفاعت داشته باشم در حالیکه توی این دنیا کاری نکرده ام.
📎به قلم همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
@ebrahiimhadi74
همیشه در حال بدو بدو بود و تکاپو بود
مخصوصا وقتی ایام شهادت یا ولادت ائمه میشد یا ماه محرم و ماه رمضان
میگفتم بابا چرا اینقدر خودت رو خسته میکنی یه کم استراحت کن فقط لبخند میزد،
همش تو راه کار و هیئت و مراسمات و بود ولی الان آرام آرام انگار که می دونست زود میخواد بره به خاطر همین این دنیا همش میدوید تا در دنیای ابدی آرام بگیره و با بهترینها آرامش بگیره .
📎روایت از مادر شهید
@ebrahiimhadi74
همیشه میگفت مدافع حرم خانم زینب باید مثل آقا ابوالفضل شهید شه که نحوه شهادتشون بی شباهت نبوده...
دست و پای راست به حالت قطع و دست چپ و پای چپ به حالت کاملا خورد شده و احشا داخلی متلاشی و بینی هم شکسته ...تمام لحظات شهادت ذکر لبش یا صاحب الزمان و یا حسین بوده.
گفته انا لله و انا الیه راجعون که دوستاش گفتن نگو حمید جان زوده که گفته نه دیگه وقتشه ....
وقتی مسواکشو انداخت بیرون همسرش مسواک رو بر می داره میگه بزار یادگاری بمونه ...حالا شده یادگاری....
این شهید به امانت سپرده شد به خاک تا هنگام ظهور مولایش امام زمان رجعت کند.
@ebrahiimhadi74