eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
39 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴چرا عقب کشید و را بعنوان مسئول معرفی کرد!! 1⃣ گروهک کرد زیرا الاحوازیه رسما در دفتر دارد و در کشورهای فعالیت می‌کند لذا اگر مسئولیت اقدام را بپذیرند قانونا امکان شکایت و بسته شدن دفتر آنها و پیگیری بوسیله اینترپل و ... پیش می‌آید. از این رو مسئولیت آن را نپذیرفتند از تبعات مذکور باشند. 2⃣ از آنجایی که الاحواز در منطقه پایگاه مشخصی ندارد و توسط سرویس‌های جاسوسی مدیریت می‌شوند لذا کشورهای منطقه‌ای حامی و پشتیبانی کننده از الاحواز مانند و با دیدن خشم ، موشک باران تلافی جویانه و توسط نیروهای مسلح را محتمل دیده، لذا برای در امان ماندن خود از نتیجه جنایتشان، را جلو فرستادند تا با بعهده گرفتن مسئولیت حمله تروریستی در اهواز برای آنها ایجاد کند. ✍بدون تردید جمهوری اسلامی یکبار برای همیشه به شرارتهای و در منطقه بصورت قاطعانه پایان خواهد داد. همچنان باقیست 🌾🍁🍁🍁🌾🍁🍁🍁🌾🍁🍁🍁 همیشه را زمزمه میکرد.گفتم آقا ابراهیم این آیه برای در مقابل است.اینجا که نیست!ابراهیم نگاه معنا داری کرد و گفت: هم وجود دارد؟! 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ⚫️ @ebrahiimhadi74 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
دو هفته قبل از محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊 خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره." لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه." گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب علیها می خوام که پسر باشه." روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم. همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای علیه السلام نوشتم. به آقا نوشتم: "آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!" . از سوریه برام زنگ زد و گفت: "خانم، میخوان ما رو برگردونن. دارم میام ."😇 از خوشحالی بال درآوردم می خواستم جیغ بزنم.😍 فردا پس فرداش دوباره بهم زنگ زد گفت:" تهرانم. دارم میام سمت نجف آباد." ذوق زده بهش گفتم: "محسن می خواهیم تو کوچه برات بنر بزنیم." فکر میکردم خوشش میاد و خوشحال میشود یکدفعه لحنش تغییر کرد. گفت: "نکنین این کارو خانم. اگه بیام ببینم بنری یا پارچه ای زده اید و مردم چیزی از سوریه رفتن فهمیده‌اند از همون مسیری که اومدم برمیگردم."😔 می‌دانستم توی این جور چیزا محکم و روی حرفش می ایستد. تند تند گفتم: " باشه باشه. هرچی تو بگی." بنر را نزدیم. فقط برایش یک گوسفند قربانی کردیم. گوشتش را هم دادیم به فقرا. همین که پایش را توی خانه گذاشت و سلام و احوالپرسی کرد شک کردم که اتفاقی برای گوش هایش افتاده‼️ می‌گفتم: " خوبی محسن؟" الکی و بی ربط جواب میداد: "منم دلم براتون تنگ شده بود!"🤔 همانجا فهمیدم بله. کاسه ای زیر نیم کاسه است. تا اینکه یک اش را دعوت کرد خانه. آن بنده ی خدا هم یکهو سوتی داد و جلوی همه ما گفت: "محسن یادته اون موقع که تانکت موشک خورد؟ خدا بهت رحم کردها. "😅👌🏻 ما همه کپ کردیم. نفسمان بند آمد. تانک محسن و موشک‼️ یک دفعه محسن شد حسابی رنگ به رنگ شد. نمی‌خواست ما چیزی درباره مجروحیتش بدانیم. 😔نمی خواست بفهمیم که شنوایی یکی از گوشه هایش را را از دست داده.می دانست اگر بویی از این مسئله ببریم، دیگر نمی گذاریم به سوریه برود. 😭 بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین." رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد.👀 دست کرد توی آن و یک عالمه بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم."😍 دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.🤔دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ. پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم."😍 قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم.😔 رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟" سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه."😔 بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟" گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری." آرام شدم. خیلی آرام. 💙 🌷 چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان.😍 پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد." همان روز بچه را برداشت و برد پیش که توی گوشش و بگوید. ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم." حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم." تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه."😑 فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش. حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود. از وقتی از برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود. بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و نشدم؟"😔 بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشه و تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم."😔 لحظه سکوت می‌کرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش، دوباره می‌گفت:" زهرا نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا اونوقت چه خاکی تو سرم بریزم؟"😭 دیگه حوصله ام سر برده بود. بس که حرف از شهادت می زد. دیگه به این کلمه پیدا کرده‌ بودم @ebrahiimhadi74
✅بخونیــد خیـــلی قشنــگه👇 ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه: توی جنوب مشغول نبرد با بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به انتقال بدم و دفنش کنم. به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد پسرم گفت: من رو یه جوون ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه میشم، قراره توی در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 📚منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ ‌‌⁉️سوال: چرا اجباری است در حتی برای خارجی ها؟؟😳🤔 ✅جواب: ⚛اولا:حجاب مهمتره یا ؟😳 مطمئنا نماز.☝️ پس چرا نماز در سطح جامعه اجباری نیست؟🤔 مگر ارزشش بالاتر از حجاب نیست؟😳 بله ارزش نماز بالاتره👌 ولی☝️ فردیه√ اما ☝️ پس به حجاب سعی کنید که به عنوان یک کار ارزشی نگاه نکنید.⛔️ حجاب برای این است ⬅️که جامعه داشته باشه پس باید اجباری باشه.☝️☺️ چون عمومیه ولی نماز فردی حتی اگر ما یک کشور مسلمان نبودیم.🙄 باید حجاب در کشورمان اجباری می بود. پس هرکس با هر تفکری باید به ان عمل کند.☺️ ⚛دوما:شما برای منزل خود که یک واحد بسیار کوچک از یک اجتماع بزرگ می‌باشد قاعده و مقرراتی دارید.⛔️🚫🚯🚷 مثلا میگین کسی با کفش تو خونه نیاد.🚫 چرا اونجا نمیگین حق انتخاب رو میخوام به مهمونا بدم؟؟؟؟؟؟ 🤔😳😳 یا الان فروش مواد مخدر جرمه😰 چرا نمیگین باید فروش مواد آزاد باشه هرکی هر کی خواست میخره هرکی نخواست نمیخره؟؟؟🤔😳🤔 برای تمام اداره جات و مؤسسات و کارخانه‌ها آیین‌نامه‌ای نگاشته شده و هر روز اجرا می‌شود. جالب اینجاست که ممالک دیگر نیز برای خود مقرراتی دارند. ☝️ مثلاً ‌بیشتر کشورهای غربی نمی‌گذارند فرد با در سطح شهر تردد نماید.😕😔 ‌ در کشور ایران نیز این یکی از مقررات است😉 که هرگاه کسی بخواهد داخل این کشور شود باید به مقرراتی پایبند باشد ✋ که ازجمله آنها حجاب است👌☺️ و حال ده ها چیز دیگر هست که آن هم جزء مقررات ایران است.🙄 🆔 👇 @ebrahiimhadi74
🌸🦋🌸 ﷽ 🦋🌸🦋 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند خواهید دید که چه قدر آرامش خانواده ها بیشتر می شود 😉 صدای بلند در پیش نامحرم مقدمه ی آلودگی و گناه را فراهم میکند.😢 اگر حریم ها رعایت شود نامحرم جرأت ندارد کاری انجام دهد👌👌 @ebrahiimhadi74
چشم و دل ، دانے چہ خواهند این حوالے؟ بودنت را ، دیدنت را، قانع‌ام ، حتے ڪمی...!🙃 کانال فرهنگی انقلابی شهید ابراهیم هادی صبحتون شهدایی🌷🌷🌷 @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ نائب ما یار توئیم اهل توئیم اهل بهشتیمـ🌸 هر کس که تو را دوست ندارد به جهنمـ🔥 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 جانمان پیشکش سیدنا خامنه ای @ebrahiimhadi74
به بعضیا صدا داده، قرآن رو با صوت میخونن، دل همه رو میبرن! به بعضیا سیرت داده، درباره خدا حرف میزنن و آدما رو با خدا رفیق میکنن! به بعضیا انرژی مثبت داده، کنارشون که هستی مثل اینکه رفتی پیش خدا! به بعضیا اخلاق خوب داده، هر کاری میکنن یاد خدا میافتی! به بعضیا نور داده، وقتی میان، راه خدا رو نشونت میدن! به بعضیا احساس و مهربونی داده، با کاراشون یاد مهربونی و بنده نوازی خدا میفتی! خدا به همه ما یه چیزی داده! بگرد تو وجودت ببین به تو چی داده، همونو بردار تو راه خدا خرج کن، هی نگو من که صدا ندارم! من که قیافه ندارم! من که انرژی مثبت ندارم و... باور کن خیلی چیزها داری، الکی خلقت نکرده! بشین فکر کن و سهم خودتو از بندگی خدا تو این دنیا پیدا کن، ببین چطوری میتونی یه نماینده و نشونه خدا باشی برای بقیه، ببین چطوری میتونی جلوه‌ای از حضور خدا باشی و لبخند خدا رو هدیه بدی به این دنیا و مخلوقاتش...  @ebrahiimhadi74
32.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفارش مادر محترم رئیس‌جمهور شهید ‌‌ 🎥 سفارش مادر رئیس‌جمهور شهید به مردم در حاشیه تشییع پیکر مطهر ایشان در مشهد ‌ @ebrahiimhadi74
🌹امام خامنه ای: مظهر قدرت ايران هستند 🇮🇷 این ملت بزرگ است که با قامتی استوار، بر بام بلند شهادت و ایثار ایستاده است و هر روز نشاط و تحرک و فریاد او برای ادامه راه بیشتر میشود. دنیایمان را با شما آذین بسته ایم..تا با شما نفس بکشیم... با شما زندگی کنیم تا مگر روزی مثل شما بشویم...روزی کنار ناممان بنویسند ...🌷 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74