eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
44 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 ﷽ 📜 قوانين آسان شخصي يكي از قوانين مذهبي را شكسته و خطا كار شده بود. خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيد و گفت: هلاك شدم! هلاك شدم! پيغمبر صلي الله عليه و آله پرسيد: چه كار كرده اي؟ مرد گفت: در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام. اكنون چاره چيست؟ حضرت فرمود: يك نفر غلام بخر و آزاد كن! مرد گفت: نمي توانم. پيامبر صلي الله عليه و آله: دو ماه روزه بگير! مرد: تواناي دو ماه روزه گرفتن ندارم. پيامبر صلي الله عليه و آله: برو شصت فقير را غذا بده! مرد: براي خوراك دادن شصت نفر فقير وسيله اي ندارم. پيامبر صلي الله عليه و آله كمي سكوت كرد. در اين وقت شخص ديگري وارد شد و يك سبد خرما به پيغمبر تقديم كرد. حضرت فرمود: اين سبد خرما را ببر و در بين مردم فقير تقسيم كن! مرد عرض كرد: اي پيامبر خدا! در سراسر اين شهر هيچ كس از من فقيرتر نيست. حضرت خنديد و گفت: بسيار خوب، برو اين خرماها را ميان زن و فرزندانت تقسيم كن. 📚 بحارالانوار جلد ۵ 👇 🌸 @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ 📜 قوانين آسان شخصي يكي از قوانين مذهبي را شكسته و خطا كار شده بود. خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيد و گفت: هلاك شدم! هلاك شدم! پيغمبر صلي الله عليه و آله پرسيد: چه كار كرده اي؟ مرد گفت: در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام. اكنون چاره چيست؟ حضرت فرمود: يك نفر غلام بخر و آزاد كن! مرد گفت: نمي توانم. پيامبر صلي الله عليه و آله: دو ماه روزه بگير! مرد: تواناي دو ماه روزه گرفتن ندارم. پيامبر صلي الله عليه و آله: برو شصت فقير را غذا بده! مرد: براي خوراك دادن شصت نفر فقير وسيله اي ندارم. پيامبر صلي الله عليه و آله كمي سكوت كرد. در اين وقت شخص ديگري وارد شد و يك سبد خرما به پيغمبر تقديم كرد. حضرت فرمود: اين سبد خرما را ببر و در بين مردم فقير تقسيم كن! مرد عرض كرد: اي پيامبر خدا! در سراسر اين شهر هيچ كس از من فقيرتر نيست. حضرت خنديد و گفت: بسيار خوب، برو اين خرماها را ميان زن و فرزندانت تقسيم كن. 📚 بحارالانوار جلد ۵ @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ حضرت على عليه السلام در زمانى كه عهده دار امور مملكت پهناور اسلامى بود، به قنبر فرمود: براى من و تو پيراهن لازم است، چون لباس هر دو نفر ما در حدى كهنه شده كه قابل استفاده نيست. پس به بازار پيراهن فروشان رفتند و دو پيراهن قيمت كردند يكى به دو درهم و يكى به سه درهم و هر دو را خريدند، سه درهمى را به قنبر مرحمت كرد و فرمود: بپوش. عرض كرد: على جان! شما عهده دار رياست كل كشورى پيراهن قيمتى تر زيبنده شماست. فرمود: قنبر! من به پيرى نزديك شده ام و تو جوانى، پيراهن كم قيمت تر برازنده من و پر قيمت تر زيبنده تو است!! 📎عرفان اسلامى، ج ١٣ @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ 📜امام علي عليه السلام بر بالين حارث همداني حارث همداني يكي از دوستان و ارادتمندان مخلص حضرت علي بود، و مقام ارجمندي در نزد امام داشت حارث مريض شد، حضرت علي عليه السلام به عيادت او رفت و پس از احوالپرسي به او فرمود: اي حارث! به تو بشارت مي دهم كه در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط، و در كنار حوض كوثر، و موقع (مقاسمه) مرا مي بيني و مي شناسي. حارث عرض كرد: مقاسمه چيست؟ حضرت فرمود: مقاسمه، با آتش انجام مي گيرد. روز قيامت من با آتش جهنم مردم را تقسيم مي كنم، به آتش مي گويم: اي آتش! اين دوست من است او را رها كن! و اين دشمن من است او را بگير! آنگاه حضرت دست حارث را گرفت و فرمود: اي حارث! همين طور كه دست تو را گرفته ام، پيامبر صلي الله عليه و آله دست مرا گرفته بود، در آن وقت من از حسد قريش و منافقين به آن حضرت شكايت نمودم، به من فرمود: هنگامي كه روز قيامت برپا مي شود من ريسمان محكم خدا را مي گيرم، و تو اي علي! دامن مرا مي گيري و شيعيان دامن تو را مي گيرند... سپس سه بار فرمود: اي حارث تو با آن كسي كه دوستش داري خواهي بود و همراه كردارت مي باشي. حارث برخاست و از شدت خوشحالي عباي خود را مي كشانيد و مي گفت: بعد از اين، باكي ندارم كه من به سوي مرگ روم، يا مرگ به سوي من آيد. همين حديث را شاعر اهلبيت (سيد حميري) چنين به شعر در آورده است: اي حارث همداني هر كس كه بميرد مرا رخ به رخ خواهد ديد مؤمن باشد يا منافق. چشمان او به من مي نگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مي شناسم. و تو، اي حارث! روي پل صراط مرا خواهي ديد و خواهي شناخت. بنابراين از لغزش و لرزش نترس. من آب خنك در آن تشنگي سوزان آنجا به تو مي نوشانم، كه از شدت شيريني پنداري كه عسل است. در اين هنگام كه تو را در مقام عرض و حساب متوقف سازند، من به آتش مي گويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو! او را رها كن و ابدا كنار او نيا! و به او نزديك نشو! زيرا دست او به ريسمان محكم است كه از آن ريسمان به ريسمان ولايت وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله (يعني علي عليه السلام) پيوند دارد. 📚بحارالانوار جلد ۵ @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ 📜 شرايط مهماني شخصي اميرالمؤمنين عليه السلام را به مهماني دعوت كرد. حضرت فرمود: دعوت تو را مي پذيرم اما به سه شرم. عرض كرد: آن سه شرط چيست؟ فرمود: ١. خارج از منزل چيزي برايم نياوري! ٢. چيزي كه در منزل هست از من مضايقه نكني (هر چه هست از آن پذيرايي كن). ٣. خانواده ات را هم به زحمت ميانداز! ميزبان شرايط را قبول كرد و حضرت نيز دعوت او را پذيرفت. 😞در اسلام مهماني هاي تحميلي و تجملاتي درست نيست. 📚بحارالانوار جلد ۵ @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ 📜٣ داستان ٣ ثانیه ای روزى روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزی که براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت. 🌸این یعنی ایمان...✨ كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانی كه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او می خندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت. 🌸اين يعنى اعتماد...✨ هر شب ما به رختخواب می رويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برمی خيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوك می كنيم. 🌸اين يعنى اميد...✨ برايتان " ، و به خدا " را آرزو می کنم @ebrahiimhadi74 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🍃🌷 ﷽ 📜 هدیه ی مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود . وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی ؟ دختر گفت : می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نيست! مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد. شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ 📜 دوستی «به بزرگی گفتند: چرا با فلان دوستت که بر انجام گناهان اصرار می ورزد، قطع رابطه نمی کنی؟ گفت: آن دوست من، امروز به فضایل من محتاج است. شرط دوستی اقتضا می کند که من به وسیله دوستی، دستش را بگیرم و به فضل خدا، او را از کارهای زشت باز دارم و از آتش دوزخ برهانم». 📜 زهد «عارفی را پرسیدند: به این مقام چگونه رسیدی؟ گفت: آن را به هیچ یافتم. پرسیدند: چگونه؟ گفت: به یقین دانستم که دنیا هیچ است؛ ترک آن کردم و به این مقام رسیدم». @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ 📜 صدقه مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست ! دهید چونکه مثل لباس بدون جیب است ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌@ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ 📜 تقوا «مردی به زاهدی گفت: تقوا را توصیف کن. او گفت: اگر به سرزمینی پر خار وارد شوی، چگونه رفتار می کنی؟ او گفت: پرهیز و حذر می کنم. زاهد گفت: در دنیا نیز چنین کن که تقوا همین است». 📜 ذکر و یاد خدا «شخصی خدمت آیت اللّه میرزا عبدالعلی تهرانی رحمه الله رسید و از ایشان تقاضای موعظه کرد. آقا فرمود: روزی سه دقیقه به یاد خدا باش. بعد از لحظاتی فرمود: اگر دو دقیقه هم شد، عیبی ندارد». @ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ 📜 تو نیکی می کن و... 🌸🍃🌸🍃 شخصی که در بنی اسرائیل مشهور به گناه بود. روزی بر سر چاهی رسید و سگی را تشنه یافت. عمامه خود را از سر باز کرد و به کاسه ای بست و داخل چاه کرد و از آن آب کشید و سگ را سیراب نمود. خداوند این عمل او را پذیرفت و به واسطه یکی از انبیاء ، به وی خبر داد که من سعی فلان کس را پسندیدم و راضی شدم و به خاطر محبتی که به مخلوق من نمود، او را آمرزیدم. چون آن شخص عاصی از وحی خدا با خبر شد ، توبه نمود و از نیکان گردید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ebrahiimhadi74
🍃🌷 ﷽ 📜 صدقه مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست ! دهید چونکه مثل لباس بدون جیب است ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ebrahiimhadi74