#حکایت_روز 📚
خداوند روزی به موسی گفت:
برو بدترين بنده مرا بياور...
موسی رفت يكی از گناهكارهای درجه يك را پيدا كرد و وقتی ميخواست با خود ببرد، گفت نكند يك موقع اين آدم توبه كرده باشد و من فكر كنم كه اين بنده ی گناهكار مي باشد،
رهايش كرد.
رفت دزدی را گرفت تا ببرد نزد خود گفت:
نكند اين بنده خاص خدا باشد و
توبه كرده و خدا او را بخشيده باشد رهایش كرد.
هر كسی را میگرفت با چنين فرضيات و داوريهائی آزادش مینمود؛
آخر دست خالی پيش خدا رفت.
خدا گفت:
ای موسی دست خالی آمدی؟
موسی گفت:
هرچه گشتم بدترین آدم را پيدا نكردم
خدا گفت:
ای موسی هرآئينه اگر غير از اين كرده بودی
از پيغمبري عزل ميشدي👌🏻
@ebrahiimhadi74
•••••••••••••••••••••••••••••••
#حکایت_روز
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه و پندآموز
✍شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...! اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست...
حکایت زندگی هم این چنین است! ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، در حالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم... و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
💥زندگی، همین روزهایی است که
منتظر گذشتنش هستیم
@ebrahiimhadi74
•••••••••••••••••••••••••••••••
#حکایت_روز
🌸🍃🌸🍃
آورده اند ڪه پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت ڪرد، و بگفت :
بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر ڪردم ،...
فرزند افسوس که آدم شدنت را امیدی نیست.....
..پسر رنجید و ترڪ پدر ڪرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی ڪوشید وتحمل رنج ڪرد....
عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی ، پدر را طلبید ،
تا جاه وجلال و بزرگی خود را به رخ او بکشد،
...چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو ڪرد و
بگفت : اینڪ جایگاه مرا ببین ، یاد آر ڪه روزی بگفتی ،هر گز ادم نشوم ، اینڪ من حاکم شهر شده ام....
پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت :
من نگفتم ڪه تو حاڪم نشوی
من بگفتم ڪه تو ادم نشوی
@ebrahiimhadi74
•••••••••••••••••••••••••••••••