eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
40 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
#سلام_برابراهیم 🌹ابراهیم در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت. از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود. همیشه میگفت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نرید. چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودی میکشید. 🌹ابراهیم همیشه میگفت: اگر خانم‌ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود و نامحرم جرأت پیدا نمیکند کاری انجام دهد. 🍃 @ebrahiimhadi74
سلام بر ابراهیم(ج اول)_10.mp3
19.3M
📚کتاب صوتی 🌷قسمت 0⃣1⃣ 🌹پیشنهاد دانلود 👌
سلام بر ابراهیم(ج اول)_12.mp3
19.63M
📚کتاب صوتی 🌷قسمت 2⃣1⃣ 🌹پیشنهاد دانلود 👌 @ebrahiimhadi74
🕊 🍃برادر شهیدم 💔گدای امروز خانه ات منم 🍃هوایی ام کن 😔خسته ام از پرسه زدن در هوایِ این شهر پر دود... 💔این سینه ی سوخته از تاول گناه را تنها هوایِ تو التیامش می دهد... 🍃 @ebrahiimhadi74🍃
رابطه عاشقانه ای با خدا داشت. این را از صحبت های خصوصی اش می فهمیدیم. من از بقیه نیرو های رزمنده کوچکتر بودم. غیر مستقیم مرا نصیحت می کرد. یکبار به من گفت:خدا،خدا،خدا،همه چیز دست خداست. تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست.ما باید مطیع محض باشیم. او از سود وزیان ما خبر دارد هرچی گفته باید قبول کنیم خیر وصلاح ما در همین است. بعد به من گفت: این آیه روببین 🍃آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ 📚خدای خوب ابراهیم ❤️ 🍃 @ebrahiimhadi74
❤️عدالت شهید ابراهیم هادی 🍃هیچ وقت در کارهایش از و حرف حق دور نمی شد مثلا یکی از همسایه های ما که خیلی اهل دعوا بود با یکی دیگه از همسایه های ما دعوا افتاده بود و دندان یک نفر را شکست. همسایه ما هم شکایت کرد؛شاکی رضایت نمی داد. متهم به من گفت: برو ابراهیم رو بگو بیاد. من هم هر طور شده ابراهیم رو پیدا کردم و آوردم. ⚪️هم شاکی هم متهم به احترام ابراهیم بلند شدند. شاکی گفت: اگه ابراهیم بگه رضایت بده من رضایت می دم. ابراهیم خیلی جدی گفت: نه خیر رضایت نده!این آقا باید بفهمه برای هر چیزی نباید دعوا به پا کنه ! 🔴متهم ۲۴ ساعت داخل بازداشگاه بود. بعد ابراهیم به شاکی گفت: حالا برو رضایت بده؛باید کمی ادب می شد. 🍃 @ebrahiimhadi74
بسم الله الرحمن الرحیم 🔰 الله اڪبر ✍ حضور در ڪنار ابراهیم، اخلاق و رفتار ما را ڪاملاً تغییر داد. ما شخصی را بہ عنوان الگو می دیدیم که دنیا و با ارزش ترین مواهب دنیا برایش هیچ ارزشی نداشت. بارها دیده بودم که ابراهیم ، تسبیح شاه مقصود گران قیمت خریده. واقعاً هم این تسبیح زیبنده دست ابراهیم بود. وقتی یکی از دوستان می گفت: چه تسبیح زیبایی داری، بلافاصله ابراهیم تسبیح را هدیه می کرد. نه تنها تسبیح که بارها حتی پیراهنش را بخشیده بود! من یک انگشتر زیبا داشتم که مادرم از مشهد برایم آورده بود. خیلی مراقب انگشتر بودم. تا اینکه یک روز ، رزمنده ای به انگشتر من خیره شد! خیلی خوشش آمد. یکباره انگشترم را در آوردم و به او هدیه دادم. تنها چیزی که آن لحظه در ذهنم بود ، کارهای ابراهیم بود. یقین داشتم که اگر او بود همین کار را می کرد. این ها تأثیر غیر مستقیم کارهای اوست. اما یکی از درس هایی که از محضر ابراهیم گرفتم و برایم بسیار کاربرد داشت، درس ‹‹الله اکبر›› بود! این ذکر شریف را بارها و بارها در نماز تکرار کرده بودم ، اما نه به آن صورتی که ابراهیم به حقیقت الله اکبر توجه می کرد. ابراهیم می گفت: "می دانی الله اکبر یعنی چه؟! یعنی خدا از هرچه که در ذهن داری بزرگتر است . خدا از هر چه بخواهی فکر کنی با عظمت تر است. یعنی هیچ کس مثل او نمی تواند من و شما را کمک کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت، در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سخت ترین شرایط ما را کمک می کند." برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط ، به خصوص وقتی در بن بست قرار گرفتید، فریاد بزنید :"الله اکبر" خودش نیز در عملیات ها با همین ذکر، حماسه های بزرگی آفریده بود. می گفت:" با بیان این ذکر توکل شما زیاد می شود" سال ۱۳۶۱:ابراهیم به خاطر مجروح شدن در تهران بود. در عملیات مسلم بن عقیل ، گردان ما قرار بود که به منطقه ای به نام "میان تنگ" نفوذ کند. سه گروهان بودیم که باید از مسیر مشخص شده جلو می رفتیم. گروهان ما وسط قرار داشت ، به دلایلی فرماندهان روی گروهان ما حساب نمی کردند. آن ها فکر نمی کردند که ما به اهداف خودمان برسیم. لذا با فرماندهان دو گروهان مجاور صحبت کردند که وقتی منطقه را تصرف کردید، محور وسط را نیز پاکسازی کنید. درگیری آغاز شد . ما به میدان مین برخورد کردیم و چند شهید و مجروح دادیم. عملیات در محور ما به سختی پیش می رفت، در محورهای مجاور که دو گروهان دیگر بودند نیز همین وضعیت بود. ما جلو رفتیم. دو سنگر تیربار و آرپی جی دشمن جلوی راه ما را بسته بود. اگر این دو سنگر را می گرفتیم پشت سر آن ها خالی و قابل تصرف بود . اما آن ها شدیداً مقاومت می کردند. فاصله ما با دشمن کمتر از بیست متر بود. ما در چندین سنگر گیر افتاده بودیم. جرأت اینکه سرمان را بالا آوریم نداشتیم. یکباره یاد ابراهیم افتادم. یاد فریاد های الله اکبر . با خودم گفتم اگر ابراهیم اینجا بود حتماً ... نیروهای ما ده پانزده نفر بیشتر نبودند. گفتم : بچه ها با اعتقاد فریاد بزنید: الله اکبر با صدای بلند شروع کردیم به فریاد زدن. یکباره صدای تیراندازی عراقی ها قطع شد. به سختی سرمان را بالا آوردیم. دیدیم عراقی ها از تپه سرازیر شده و مشغول فرار هستند! سنگرها و محور میانی را پاکسازی کردیم. با همان نیروی کم و با قدرت الله اکبر، محور چپ را هم آزاد کردیم تا گروهان سمت چپ جلو بیاید. بعد به سراغ محور سمت راست رفتیم. با همان فریاد، دشمن بلافاصله عقب نشینی کرد. گروهانی که هیچ امیدی به موفقیت نداشت، با درسی که ابراهیم به آنها آموخته بود، محورهای بقیه گروهان را نیز آزاد نمود. یادم هست وقتی برای عملیات ها می رفتیم، ما تا می توانستیم سلاح و مهمات و ... می بردیم. اما ابراهیم تقریباً هیچ سلاحی با خود نمی برد. او توکل عجیبی به خدا داشت. وقتی علت را می پرسیدیم می گفت: درگیری که شروع شود به اندازه کافی سلاح و مهمات برای ما مهیا می شود! بعد ادامه می داد: با اولین تیر و ترکشی که خبر از شروع درگیری است، بعضی نیروها به زمین می افتند و سلاح و مهمات آن ها بی استفاده می شود. آن وقت ما استفاده می کنیم! به جای آن، من سعی می کنم وسایل دیگری با خودم حمل کنم. واقعاً راست می گفت. بارها دیده بودم که بدون سلاح جلو می آمد و با شروع درگیری ، از سلاح های روی زمین افتاده استفاده می کرد. @ebrahiimhadi74 📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۲
❤️ 💠الگو رفاقت ما با تمام بچه های آن دوران ،سروکله زدن و بازی و خنده بود، مثلا چندنفر دور هم جمع میشدند و کلاه یک کارگری که از آنجا رد میشد را بر می داشتند وبرای هم پرت میکردند و مردم آزاری میکردند. ✅اما رفاقت باابراهیم، الگو گرفتن و یادگیری کارهای خوب بود. او غیرمستقیم به ما کارهای صحیح را آموزش میداد.حتی حرفهایی میزد که سالها بعد به عمق کلامش رسیدیم. من موهای زیبایی داشتم،مرتب به آنها می رسیدم و مدل و... درست میکردم. خیلی ها حسرت موها و تیپ ظاهری من را داشتند. ابراهیم نیز خیلی زیبا بود اما...یکبار که پیش هم نشسته بودیم،دوباره حرف از مدل موهای من شد.ابراهیم جمله ای گفت که فراموش نمیکنم:《نعمتی که خدا به تو داده را به رخ دیگران نکش.》ابراهیم این را گفت و رفت. 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم2
عبد خالص خدا 🌷قسمت (۱) اردیبهشت سال ۱۳۸۸ بود.بعد از دو سال تحقیق و آماده کردن متن، چند روز قبل از ایام فاطمیه ، کتاب سلام بر ابراهیم را برای مجوز فرستادیم. خیلی دوست داشتیم که در مراسم شهدای اطلاعات عملیات در روز شهادت مادر سادات، کتاب آقا ابراهیم رونمایی شود . اما همه ی افراد مسئول، ما را ناامید کردند.گفتند: فرایند صدور مجوز یک ماه طول می کشد. روز بعد ناباورانه به ما خبر دادند که مجوز چاپ کتاب آماده است.ظاهرا مسئول مربوطه ، وقتی به مطالعه متن پرداخت، نتوانسته بود آن را به روز بعد موکول کند و تا آخر رفته بود! حالا مراحل چاپ مانده که آن هم زمان بر بود.ما شش روز تا مراسم فرصت داشتیم. ( مرحوم ) حاج آقا علیان، مدیر نشر پیام آزادی را دیدم و برای چاپ صحبت کردیم.ایشان تصویر ابراهیم را که دید ، او را شناخت، گفت: در دو کوهه او را دیده بودم و ... بعد گفت: هر کاری بتوانم انجام می دهم. گفتم: من هیچ پولی برای چاپ کتاب ندارم.گفت: اشکالی ندارد، اما بعید است ظرف یک هفته، پنج هزار جلد آماده شود... ... 📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم۲ @ebrahiimhadi74
🌷عبد خالص خدا 🌷 قسمت (۲) چون الان نزدیک نمایشگاه کتاب است و تمام چاپخانه ها مشغول کارند و ... بعدها به هر کسی که گفتم باور نمی کرد.من و دوستانم، در شب شهادت حضرت زهرا(علیها السلام) مشغول تخلیه کتابها بودیم! کتاب سلام بر ابراهیم در شب شهادت حضرت زهرا از چاپ خارج و روز شهادت ، در مراسم شهدای اطلاعات توزیع شد. و از آن روز بود که حضور مجدد آقا ابراهیم در حیات مادی ما آغاز شد. از این بنده ی خالص خدا، کرامات مختلفی را در جای جای این کشور مشاهده کردیم.مطالبی که خبر از حضور و زنده بودن شهید می داد. بسیاری از دوستان توصیه می کردند که این مطالب را به کتاب اضافه کن، اما گفتم: اینها چیز عجیبی نیست.زندگی و شهادت ابراهیم هادی تمامش حضور و کرامت است، چون او بنده ی واقعی خدا بوده و زنده بودن شهدا را، قرآن خبر داده. از طرفی اگر می خواستیم تمام مطالبی که از کرامات شهید، برای ما ارسال می شد را منتشر کنیم، حجم آن از کتاب سلام بر ابراهیم بیشتر می شد. اما برخی از این مطالب بسیار تاًثیر گذار بود و حتی رسانه ای شد.در ادامه ی این مجموعه به چند نمونه از آن اشاره کرده ایم. به طور مثال یکی از جوانان دانشجو سه سال قبل تماس گرفت و اینگونه گفت: دانشجوی امروزی و بیگانه با معنویات بودم.از آنها که تا پایشان به دانشگاه باز می شود، یکباره با تمام گذشته و معنویات خداحافظی می کنند. مدتی زندگی من اینگونه طی شد.تا اینکه برخی دوستانم گفتند: می خواهیم به اردوی راهیان نور برویم.تو هم بیا، خوش میگذرد. من هم به قصد تفریح با آنها همراه شدم.... ... 📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم۲ @ebrahiimhadi74
🌷عبد خالص خدا 🌷 قسمت (۳) در یکی از شب های این سفر، وقتی پای صحبت راوی نشستم، خیلی به حال خود افسوس می خوردم .من تمام گذشته ام را تباه کردم. همان شب در عالم رویا دیدم که جنگی در گرفته.مانند نبردهای صدر اسلام ! من مانده بودم که به کدام سپاه ملحق شوم.یکباره پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدم که مشغول آرایش نیروها بود.تا مرا دید فرمودند: برو در سپاه ابراهیم. من فکر کردم که فرمانده ی لشکر حضرت ابراهیم است .سریع به افراد لشکر ابراهیم ملحق شدم.او یک جوان نورانی و زیبا بود.وقتی آماده ی جنگ شدیم.از خواب پریدم. صبح روز بعد، از دوستانم فاصله گرفتم و کمی در خلوت تنهایی خودم ، به خوابی که دیده بودم فکر میکردم. راوی کاروان، افراد را جمع کرد و گفت: یک کتاب به شما پیشنهاد می دهم.مطمئن هستم از خواندن این کتاب خسته نمی شوید.یقین دارم چیزهای زیادی با خواندن این کتاب به دست می آورید.کتابی به نام * سلام بر ابراهیم*. بعد کتاب را در دست گرفت و به بقیه ی دانشجوها نشان داد.من کمی دورتر نشسته بودم و غرق در افکار خودم بودم که صحبت هایش را شنیدم. از دور به آنها نگاه کردم.چهره ی آن جوان بر روی کتاب بسیار برایم آشنا بود! بلند شدم و با تعجب به سمت آنها رفتم.خوب که نزدیک شدم، آن تصویر را شناختم. این جوان، همان فرمانده ی ما بود.همان ابراهیم که پیامبر خدا به من گفت تا در سپاهش قرار بگیرم! جلو رفتم و کتاب را با تعجب از دست راوی گرفتم... ... 📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم۲ @ebrahiimhadi74
🌷عبد خالص خدا 🌷 قسمت آخر بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان، همه برای تولد کادو می برند، من از تو کادو میخواهم.یک کاری کن که دفعه ی بعد با همسرم به دیدنت بیایم!! روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای را معرفی کرد.با اینکه دیگر حوصله ای برای اینکار نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم.تمام مراحل کار خوب پیش رفت.همانی بود که می خواستم هیچ مشکلی نبود.نه مهریه و نه برای موارد دیگر، هیچ اختلافی بین خانوادها نبود. بعد از تمام صحبتها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید. به محض اینکه همراه دختر خانم وارد اتاق شدم ، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم بر روی دیوار افتاد!!! وقتی نشستم بعنوان اولین سوال پرسیدم: شما شهید ابراهیم هادی را می شناسید؟ ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی همرزم پدرم بودند.آنها در یک محل زندگی میکردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و ... خلاصه ، هفته ی بعد بهشت زهرا رفتم.همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر ، ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من، از ابراهیم خواسته بود که یک همسر مناسب برایش انتخاب کند 📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم2 @ebrahiimhadi74
✋🏻 تو و مرا همواره هدایت میکنی❤️ آشنایی با بزرگ مردی چون تو، لطف خداوند متعال و عنایت آقا صاحب الزمان به ما بوده است؛ وگرنه ما کجا و ابراهیم هادی کجا؟!🍃 صبحتون شهدایی🌷🌷🌷 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74