eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
40 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
دفترچه یادداشت تفحص شده از کانال کمیل که در آخرین صفحه اش چنین نوشته بود : امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم... آب و غذا را جیره بندی کردیم... #شهید_ابراهیم_هادی #کانال_کمیل @ebrahiimhadi74
🔷️بِسمِ رَبِ الشُهَداء وَ الصِدیقین🔷️ 🔸️خداوند در قران میفرماید: وَلاتَحسَبَنَ الَذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتا آل عمران ۱۶۹ این یعنی #ابراهیم_زنده است.🌺 این یعنی صحبتهایمان را میشنود، دلتنگی هایمان را میبیند، #غم هایمان را درک میکند و... این یعنی میداند #بی‌حوصلگی هایمان به سبب چیست؟🕯🦋 #ناراحتی هایمان از کجا منشا میگرد.این یعنی او زنده است!💯 💠سال های پیش بود با خودم عهد کردم او را برادر بنامم.😍این به این جهت بود که زنده بودنش را در زندگی ام درک میکردم و میدانستم او مانند یک #برادر از من مراقبت خواهد کرد.❣ 💠سال ها بود که با عکسش زندگی میکردم قاب عکسشم را جلویم میگذاشتم و درد و دل میکردم.😭🌹 اما نمیدانستم من تنها نیستم!!!نمیدانستم ابراهیم لطفش شامل حال خیلی ها شده و خیلی ها به او برادر میگویند و او در حق خیلی ها برادری میکند..☺️🤲 ولی از حق نگذریم چه شهید #پهلوان_صفتی است..ما او را از یاد بردیم..!!،یاد او را به دست باد سپردیم ولی او ما را از یادنبرده..📿 این ها را همه‌و همه به یک علت میگویم و آن هم دلتنگی است.. دلتنگی شهیدی که تا امروز #امید_برگشتش را داشتم ولی حالا میدانم تا همیشه پیش مادرش #حضرت_زهرا(س)می ماند.. وبه یاد #کانال_کمیل که ابراهیم کبوتر🕊 گمنامش هست و میماند.💕🌿 #شهدا‌_را‌_صلواتی‌_یاد_کنیم #رفیق_آسمونی‌من_شهید‌ابراهیم‌هادی 🍃🌸 @ebrahiimhadi74🍃🌸
((بسم الله الرحمن الرحیم )) روزهای غم 🌹قسمت(2)☝️ بعضی ازبچه ها که قرآن های جیبی باخود داشتند،همراه سیدجعفرمشغول تلاوت می شدند وآرام آرام اشک می ریختند. عده ای دیگرهم مدادیا خودکاری پیدا کرده بودندو برروی هرچیزی که می شد نوشت،وصیت نامه مینوشتند. هرکسی دعایی رادرگوشه ای از کانال زمزمه می کردو ناله می زد. بعضی ها دعای توسل می خواندندوبعضی ها زیارت عاشورا، بعضی هاهم آرام آرام نوحه خوانی می کردندواشک می ریختند. یک اسیرسودانی درکانال داشتیم. اووقتی قرآن خواندن بچه هارادید ،درکمال بهت و ناباوری گفت. مگرشماهم قرآن می خوانید ؟! به ما گفته بودندشمابه جنگ آتش پرستان می روید! آن اسیروقتی به مسلمان بودن بچه هایقین پیداکرد،بااصرار ازبچه ها میخواست که اورا به عقب جبهه ببرند،می گفت:چه اشتباهی کرده ام. 🌹🌹🌹 بچه هاباسرنیزه وحتی دست،روی دیوار کانال را میکندند وپله هایی برای بالارفتن می ساختند. آن ها برای نشان دادن قدرت خود و به منظور جلوگیری از نزدیک شدن بعثی ها به کانال ،در بعضی از مواقع به سرعت از این پله هابالامی رفتندوبه سمت بعثی ها شلیک میکردند. کماندوهای بعثی هیکل های درشت و قد بلندی داشتند. وبه گونه ای که هر بیننده ای از نگاه آنان دچار وحشت میشد.... 🌹🕊ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب سلام برابراهیم2 🌹سلام برابراهیم @ebrahiimhadi74
((بسم الله الرحمن الرحیم)) 🌹آب 🌹قسمت (۱) جو عجیبی در بین نیروها ایجاد شد . ابراهیم به بچه ها گفت : حالا که می خواهید بمانید ، تا تکلیف مجروحین مشخص شود باید آب ، مهمات و هر چیز خوردنی که در کانال هست جیره بندی شود . در کمتر از چند دقیقه ، تمام قمقه های آب ، در کف کانال و در مقابل ابراهیم قرار گرفت . البته آب های موجود عبارت بود از : بعضی از بچه ها توانسته بودند به زحمت ، مقداری آب را از چاله های کف کانال که به واسطه بارندگی شب های گذشته جمع شده بود ، با درب قمقمه بردارند و در قمقمه های خود بریزند . این آب ها شور و تلخ بود . روز قبل یکی از بچه ها از داخل همن گودال های آب ، به اندازه نصف قمقمه ، آب جمع کرده بود . بعد هم متوجه می شود که دو جسد بعثی در همان آب افتاده ! بعضی از بچه ها هم که شب ها از کانال بیرون می رفتند و در بین شهدا می خوابیدند و به عنوان کمین عمل می کردند ، قمقمه های آب همرزمان شهیدشان را با خود به کانال آورده بودند . مقداری از آب ها هم مربوط به قمقمه کشته شده های عراقی بود . ولی بیشتر این آب ها آب شور و تلخ بود که بچه ها فقط لب های مجروحین را با آن تر می کردند . زمان تقسیم قمقمه های آب شد . قمقمه ها کم و تعداد تشنه ها بسیار . کار اقا ابراهیم بسیار سخت شده بود . اسرای بعثی هم که تشنه بودند با حسرت به ما نگاه می کردند . ابراهیم اما همه را شمرد . حتی اسیران بعثی را سپس به تعداد اندک قمقمه ها نگاه کرد . احتیاج به حل معادلات پیچیده نبود ..... ادامه دارد ... 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۲ @ebrahiimhadi74
((بسم الله الرحمن الرحیم )) 🌹آب 🌹 قسمت(3) 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 هواتاریک شد. ابراهیم ،اینبار اذان مغرب را باصدای دلنشین تری گفت. اصحاب عاشورایی سیدالشهدا (ع)نیزبامعرفتی دیکر اقامه نماز کردند. بچه‌ها بااین که تعدادشان کم بود. و وضعیت مناسبی نداشتند،بازهم می خواستند به دل دشمن بزنند. اما تنها مانع نداشتن سلاحی مناسب و مهمات بود و این شده بود خوره جانشان! تنها سلاحی داشتیم کلاشینکف و دو قبضه آرپی جی بود ،آن هم بامهمات بسیارکم. مهمات آنقدرکم بود که حتی بچه ها توی خاک به دنبال چند عدد فشنگ میگشتند. یک تیربار بدون فشنگ و از کار افتاده هم درکانال بپد که عملا فایده‌ای نداشت. در روز های گذشته داخل کانال آرپی جی و نارنجک وجودداشت و بچه‌ها باهمان مقدار مهمات ،جلودشمن را میگرفتند. اماالان فقط چندفشنگ کلاشینکف برای بچه‌ها مانده بود و فقط چندراکت آرپی جی که ابراهیم دستورداده بود برای شرایط خاص نگهداری شود ابراهیم بچه‌هایی که هنوزتاب و توان داشتند رو صدا کرد. درتاریکی شب آن هارا مخفیانه فرستاد تادر اطراف کانال ،شهداو جنازه های بعثی را بگردند و مهمات ،آذوقه ای،اگروجود داشت به داخل کانال بیاورند... 🌹سلام برابراهیم 🌹🕊 @ebrahiimhadi74
((بسم الله الرحمن الرحیم )) 🌹آب 🌹قسمت (۴) 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ... برخی جان خود را در این راه می دادندو دیگر به کانال بر نمی گشتند. بعضی مقداری آب و مهمات می آوردند و بعضی از بچه ها که توانایی شان از بقیه بیشتر بود ، برای آورون مهمات و آب ، حتی تا نزدیکی نیروهای خودی هم پیش رفتند . آن ها به راحتی می توانستند خود را به نیروهای خودی برسانند و دیگر به کانال بر نگردند . اما نیروی قدرتمند دیگری در کانال دست و پایشان را بسته بود. وفا و معرفت ، چنان با گوشت و خونشان آمیخته بود که پس از تحمل رنج های فراوان ، با همان تعداد اندک فشنگی که پیدا کرده بودند ، دوباره به کانال باز می گشتند و با سختی هایش می ساختند. بچه هایی که برای آوردن مهمات و یا آب و آذوقه ، هر از چند گاهی در دل شب به میان کشته شدگان می رفتند ، صحنه هایی دلخراش می دیدند که تا مدت ها آزارشان می داد. آنها در بسیاری از مواقع مجبور بودند پیکر دوستان شهیدشان را وارسی کنند تا شاید چند عدد فشنگ و یا قمقمه ای آب بیابند. بعضی وقت ها نیز در بین راه مجروحین را می دیدند که با دست و پاهای قطع شده ، دست به دامان آن ها می شدند و جرعه آب طلب می کردند. در چنین مواقعی شرم و خجالت ، خوره ای بود که تا مدت ها به جان بچه ها می افتاد و آن ها را ذره ذره آب می کرد . شب های زمستانی فکه ، شب هایی سرد و طاقت فرسا بود.باد سرد زمستان بیابان، همه را اذیت می کرد . اما مجروحین با بدن های چاک چاکشان بیش از همه از آن رنج می بردند. رزمندگان سعی می کردند به هر طریقی که شده ، مجروحین را از سرما حفظ کنند . بعضی از آن ها لباس خود را به مجروحین می پوشاندند. سرما آنقدر زیاد بود که به پیشنهاد یکی از بچه ها ، قبرهایی در کف کانال حفر شد و مجروحین را داخل آن خواباندند و تا گردن بر روی آن ها خاک ریخته شد تا گرم بمانند .مجروحین حالا تا گردن درون گودال بودند. رفتن خون زیاد از بدنشان ، دیگر هیچ حس و حالی برای آن ها باقی نگذاشته بود . به نظر می رسید این تنها راه در امان ماندن از سرمای زمستان باشد... ادامه دارد... کانال کمیل 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹سلام برابراهیم @ebrahiimhadi74
((بسم الله الرحمن الرحیم)) 🌹آب 🌹قسمت (5) 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 تعدادی از مجروحین، اینگونه در برابر سرما تاب آورده و زنده ماندند، اما بعضی از آنها برای همیشه از خواب شیرین خود بیدار نشدند! آنها آرام و بیصدا یکی یکی اوج گرفته و سبک بال، خود را به دوستان شهیدشان رساندند. جنگی نابرابر بود. تمام مردانگی و مروت، داشت در مقابل ددمنشی و وحشی گری دشمن میجنگید. وقتی بعثی ها با برانکارد برای بردن مجروحینشان وارد میدان نبرد شدند، بچه ها با اینکه میتوانستند به راحتی آنها را مورد هدف قرار دهند و از پا درآورند، اما در اوج مردانگی، به آنها امان دادند تا مجروحین خود را به عقب منتقل کنند. این مرام بچه های ایرانی بود، اما در عوض، بهترین تفریح تک تیراندازهای مست بعثی، شکار مجروحین نیمه جانی بود که زخمی و بی رمق در وسط میدان افتاده بودند. شب چهارم محاصره هم داشت کم کم از بچه ها خداحافظی میکرد/از یک طرف غربت پیکرهای دوستان، لحظه ای آرامشان نمیگذاشت و از سویی دیگر عطش و تشنگی، رمقی برایشان باقی نگذاشته بود. بیابان فکه و کانال دوم آن، با تمام دقت، جزئیات حادثه ای را که درآن شب ها اتفاق میافتاد، در خود ثبت و ضبط میکرد. من هم در کنار آنها در گوشه کانال، در جمع مجروحین نشسته بودم.گاهی خوابم میبرد و گاهی بیدار میشدم. درآن اوضاع، دلخوشی ما به ابراهیم بود.او بزرگتر ما به حساب میآمد.یکی از بچه ها به زحمت خودش را به ابراهیم رساند. روبه ابراهیم کرد و با صدایی نسبتا بلند با او حرف زد. یکباره خواب از چشمانم پریدو به آنها خیره شدم. او به ابراهیم گفت: به خدا تا حالا هیچکس نتواسته توانمان را ببرد، نه دشمن، نه آتش بی امانش! اما حالا تشنگی امانمان را بریده.یکم آب به ما برسد دمار از روزگار دشمن در میآوریم. نمیدانم چرا یک لحظه یاد کربلا افتادم. یاد علی اکبر(ع) وقتی که از میدان به سراغ پدرش آمد و گفت: العطش قد قتلنی... یاد شرمندگی امام حسین (ع)... ن میدانستم که ابراهیم از همه تشنه تر است. همین امروز وقتی قمقمه ها را تقسیم کرد برا خودش چیزی نماند! ابراهیم سرش را پایین انداخت و با شرمندگی فکر کرد. او تصمیم گرفت هر طور شده از کانال بیرون برود و برای عطش بچه ها کاری کند. در همان نیمه شب، ابراهیم از کانال بیرون رفت. در حالی که از شرمدگی دیگر با هیچکس حرف نزد. حوالی صبح بود. هوا در حال روشن شدن بود.ناراحت بودم که نکند ابراهیم... همه ناراحت بودند. او تمام دلخوشی ما به حساب میآمد. یکباره دیدم یک نفر از بالای کانال خودش را به پائین انداخت، همه خوشحال شدند. ابراهیم با چند قمقمه پر از آب برگشت. تمام رزمندگان و مجروحین خوشحال شدند. به ابراهیم گفتم: دیر کردی ترسیدیم؟! ابراهیم گفت: برای پیدا کردن اب تا نزدیکی تپه-ی دوقلو رفتم. نیروهای خودی رو هم در حال جنگ با بعثی ها دیدم. با تعجب گفتم: تا اونجا رفتی؟!خب... ابراهیم بلند شد و رفت تا به نیروها سر بزند. در تپه ی دوقلو هر شب درگیری بود. تپه چند بار بین بچه ها و بعثی ها دست به دست شد. شب هنگام با حمله ی نیروهای ایرانی به دست رزمندگان اسلام میافتاد و در روزها، بعثی ها با پاتک گسترده آن را پس میگرفتند. ابراهیم تا نزدیک نیروهای خودی رفته بود. او میتوانست دیگر به کانال نیاید، اما آمد. با چند قمقمه آب. کسی چه میدانست؟! شاید او هم به رسم ادب آقا و مولایش حضرت عباس (ع)، با یاد لب های خشکیده از عطش بچه ها لب به آب نزده بود.بچه ها همواره به روح بلند او غبطه میخوردند و او را میستودند... ادامه دارد... 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹سلام برابراهیم 🌹👇👌 @ebrahiimhadi74
((بسم الله الرحمن الرحیم)) 🌹روز آخر 🌹قسمت (۱) صبح روز ششم نبرد و پنجمین روز حضور ما در کانال، مصادف با بیست و دوم بهمن 1361بود. بعثی ها فشار خود را افزایش دادند، ولی تعداد اندکی که باقی مانده بودند مقاومت میکردند. نزدیک های ظهر تقریبا مهمات ما تمام شد. ابراهیم هادی بچه های بی رمق کانال را در گوشه ای جمع کرد و برایشان صحبت کرد: بچه ها غصه نخورید، حالا که مردانه تصمیم گرفتید و ایستادید، اگر همه هم شهید شویم تنها نیستیم. مطمئن باشید مادرمان حضرت زهرا(س) میآید و به ما سر میزند. بغض بچه ها ترکید. بسیجی های خسته به پهنای صورت اشک میریختند.ابراهیم ادامه داد:غصه نخورید.اگر در غربت هم شهید شویم، مادرمان ما را تنها نمیگذارد! بچه هایی که گرسنگی، تشنگی و جراحت بسیار، خم به ابروهایشان نیاورده بود، دیگر تاب و قرار از کف داده بودند و زار زار میگریستند همه با صدایی گرفته و لب هایی ترک خورده، مادر را صدا میکردند و به صورت هایشان سیلی میزدند. ذکر مصیبت های مادر که شروع شد، آتش بعثی ها نیز کاملا قطع شد!... ادامه دارد.... 🕊 🌹سلام برابراهیم 🌹👇👌 @ebrahiimhadi74 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
((بسم الله الرحمن الرحیم)) 🌹روزآخر 🌹قسمت(۲) نیم ساعتی منطقه درسکوت کامل فرورفت ،وفقط ذکر ((مادر،مادر))بچه ها بود که ازدرون کانال به گوش میرسید. پنج روز از محاصره بچه ها در کانال گذشت ،دراین مدت،آفتاب روز،سرمای شب ،غربت وتنهایی،جراحت،،تشنگی وگرسنگی ،همه و همه،تمرین مقام صبر و رضای یاران خمینی بود. تافنای فی الله شدن راهی نمانده بود. بچه ها جانانه ایستاده و مقاومت می کردند. تقریبا تمام بچه ها زخمی بودند. حتی دیگر چفیه و یازیرپوشی برای بستن زخم ها پیدا نمی شد. زخم های پیکر بچه‌ها دهان بازکرده بود. عرصه بر بچه‌ها تنگ شده و دشمن مصمم بود تاباتنگ تر کردن حلقه محاصره و ریختن آتش شدیدتر ،کارکانال را یکسره کند. ابتدا کماندوهای بعثی به بچه‌ها حنظله درکانال های سوم که ازشیب قبل محاصره شده بودند حمله کردند بعدازیک ساعت درگیری شدید ،بچه های آنجارا قتل عام کردند و بعدازچندطرف به سمت کانال سرازیر شدند تعداد نیروهای دشمن بسیار زیاد بود. بچه‌ها آخرین تیرهای خودرانیز شلیک کردند. دیگر چیزی نبود که باآن بشود مقاومت کرد. یکی از کماندو های دشمن توانست خودش رابه بالای کانال برساند. اوباآرپی جی به سمت نیروهای بدون سلاح داخل کانال شلیک کرد. گلوله آرپی چی نزدیک سید جعفر منفجر شد. یکباره سیدجعفر از پیکرش جدا شد و چند متر عقب تر افتاد! همین چند روز پیش بود که او سهمیه آبش را به یک اسیر بعثی بخشید حالا او بالب خشکیده از عطش،درمیان خاک و خون جان میداد... 🌹ادامه دارد... 📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم2 🕊😔🌹🕊😔🌹🕊😔🌹🕊😔🌹 🌹سلام برابراهیم 🌹👇👌 @ebrahiimhadi74
((بسم الله الرحمن الرحیم)) 🌹قسمت(4) لحظه های آخر مقاومت بچه‌ها در کانال بود. یکی بابی سیم توانست بافرماندهان درعقبه تماس برقرار کند. اوگفت:سلام مارابه اماممان برسانید. ازقول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بود،حسین وار مقاومت کردیم،ماندیم وتانفرآخرجنگیدیم. یکباره چندین لوله سلاح عراقی هارا بالای کانال دیدیم. کماندوهای عراقی بالای کانال رسیدند. صدهالوله اسلحه به سمت ما نشانه رفت. از مسیری که به حالت راه پله بود،یک افسر به همراه یک سرباز بعثی وارد کانال شد. همه مجروح و روی زمین افتاده بودیم. افسرنگاهی به جمع ما انداخت. آن ها آمده بودند تاانتقام این چندروز را از انسان هایی بدون سلاح و مجروح بگیرند افسر بعثی اسلحه اش را مسلح کرد.. به هرکسی ک میرسید باتیرخلاص ملکوتی اش میکرد... لحظاتی بعد،افسربعثی ازکانال خارج شد. بعدبه افرادی که بالای کانال بودند دستور شلیک داد،آنها بی رحمانه داخل کانال را به رگبار بستندوفرزندان غیرتمند خمینی(ره)رابه خاک و خون کشیدند. نزدیکی های ظهر جمعه ۲۲بهمن ماه ۶۱بود که عراق کار کانال رایکسره کرد. آنان به هرجنبنده ای که در کانال بود شلیک کردندو پس از اطمینان از اینکه دیگر کسی زنده نیست ،منطقه رو از نیروهای خود تخلیه وبه عقب رفتند. حالا کانال قتلگاهی شده بود باپیکر های قطعه قطعه و غرق درخون! سکوت مطلق درکانال برقراربود. هر از چندگاهی صدای باد درکانال میپیچید... 📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم2 🌹سلام برابراهیم 🌹👇👌 @ebrahiimhadi74
خبر دارید... . . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از خبری دارید... . .. بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . .هنوز از صدای بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... .. هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند..... 🌷 🍃 🌸🍃@ebrahiimhadi74