🔴 خطرناک تر از کرونا
خطرناک تر از ویروس کرونا ، ویروس های دشمن در فضای مجازی هستند که با اغراق و بزرگنمایی و ترساندن مردم ، قصد ناامن سازی فضای عمومی جامعه و ضربه زدن به میزان مشارکت مردم در انتخابات را دارند.
#کرونا
#ویروس
#ضدانقلاب
@ebrahiimhadi74🌸
🌸🌼🍃🥀🌻🌸
دوستان میاین با هم یه قرار بذاریم⁉️
از این به بعد هر چی اسم #کرونا رو شنیدیم یه #صلوات واسه ظهور امام زمان بفرستیم😍🤗
چون تمام بدبختی های ما از نبود امام و سرورمونه😞
موافقی⁉️..بگو : #یامهدی ادرکنا💝
¯\_(ツ)_/¯
📛 #نشرحداکثری 📛
تو قدم گذاشتن در این #جنبش_مهدوی بی تفاوت نباشیم😉💪🏻
🍃
🌸🍃 @ebrahiimhadi74
#سبک_زندگی
از ترس #کرونا با مردم دست نمیدن ، باشه، قبول
🔺ولی کاش از ترس خدا هم :
👈 با #نامحرم دست نمیدادند !
👈 به #مال_حرام دست نمی زدند !
👈 به #بیت_المال دست درازی نمی کردند !
👈 از #کم_کاری و #کم_فروشی دست می کشیدند !
👈 از #یتیمان دستگیری میکردند !
👈 و ....
وقتی برای اون "احتمالی" اینقـدر اهمیت قائلیم؛ چرا اهمیتی برای این "قطعی" ها قائل نیستیم؟؟؟
#ویروس_کرونا
#کرونای_واقعی
#بصیرت_انقلابی
┈••✾•🍃🌼⚫️🌼🌿•✾••┈┈
@ebrahiimhadi74
┈••✾•🍃🌼⚫️🌼🌿•✾••┈┈
🙏 چند روز قرنطینه را رعایت کنیم و برای سلامتی خود و هم وطنانمان ارزش قائل شویم
#کرونا
امام علی علیه السلام:
آنکه صبر نجاتش ندهد، بی تابی هلاکش کند
مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ، أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ
حکمت 189 نهج البلاغه
همراه ما با شهدا بمانید👇
@ebrahiimhadi74🌷
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
#از_جنس_مردم 🔷 این آقا از طلبههای جهادگر یکی از بیمارستانهای قم است. همسر باردارش که در آی سی یو
🌀 حکایت طلبه جهادی در خط مقدم
🔹 روز اولی که تو بیمارستان دیدمش
کلی با هم شوخی کردیم و خندیدیم
پر انرژی و با روحیه
با اون لهجه با نمک ترکی
طلبه تبریزی که چند وقتی بود از تبریز اومده بود قم برای ادامه تحصیلات حوزوی و به قول خودش کسب فیض....
گاری را بار زدیم و راه افتادیم به سمت بخش تا اقلام را بین بیمارها و پرسنل بیمارستان پخش کنیم.
🔹 از طبقه پنجم کار شروع می شد
طبقه طبقه چرخیدیم تا رسیدیم طبقه اول
بخش مراقبتهای ویژه
خب آنجا دیگه برای ما
ورود ممنوع بود
داشتیم اقلام را دم در خالی می کردیم که دیدم محمد با چندتا از پرستارها سلام و احوال پرسی کرد و رفت پشت در و شروع کرد از گوشه درب داخل را نگاه کردن
تعجب کردم پرسیدم داستان چیه
بچه ها گفتند مگه نمی دونی؟؟؟؟
خانمش بارداره و حالش بد شده
الان هم تو آی سی یو بستری است با یک بچه شش ماهه تو شکمش و علائم شبیه #کرونا
❗️خشکم زد باورم نمی شد
زنت تو آی سی یو باشه و تو اینقدر با روحیه کنار جهادی ها مشغول خدمت باشی
گذشت تا امروز بعد از نماز مغرب
یکی از بچه ها بهش گفت محمد برو تلفن خونه کارِت دارند
یک ربع نشد که برگشت با چشمهای قرمز
گفت صادق
خانمم فوت کرد
ایندفعه همه خشکمون زد
سکوت حاکم شد
#طلبه_جهادگر
┄═❁๑🍃🔮🍃๑❁═┄
●▬▬▬▬๑۩
🔶 @ebrahiimhadi74
۩๑▬▬▬▬●
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#تلنگر
💢ذاتِ ویروس
✍ #کرونا که چیزی نیست ...
هر ویروسی برای آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است به میزبانی ، که پذیرایش باشد .
#ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند ، سرانجام از بین خواهد رفت .
هر #رذیلتی نیز همینطور است و به بدنی محتاج است ، به تنی که آن را در خود جا بدهد .
#دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آن را بر ندارد ، خواهد مرد .
اما #دروغ را که در دهان میگذاری جان میگیرد؛ دروغ را که میگویی زنده میشود و خودش را میسازد و تکثیر میکند و سرایت میکند از این دهان به آن دهان ...
#نفرت اگر روی زمین افتاده باشد ، خودش خواهد مرد ، اما وقتی آن را بر میداری و در دلت میگذاری، از تو تغذیه میکند تا بزرگ شود، حیاتِ او ممات تو خواهد شد .
تنت میزبان #نفرت میشود .
او تمام تو را میخورد تا زنده بماند .
تو هر روز متنفرتر و متنفرتر میشوی تا نفرت جان بگیرد .
تو میمیری تا نفرت زنده بماند .
#حسادت هم همین است ...
#خشمگینی و #کینهورزی و #بدخواهی و #حیلهگری و #دسیسه_چینی و #بیرحمی و #بد_اندیشی و ... هم همینطور است .
همهی این ها بدن میخواهند ، میزبان میخواهند ، جسمی میخواهند تا آن را بخورند ، روحی میخواهند تا سوارش شوند .
آنها تنت را میخورند، روحت را میخورند، قلبت را میخورند، جانت را میخورند .
بعدها جنازهات را هم خواهند خورد ...
حالت خوش نیست؟؟؟
شاید که بیماری !!!
بدنت را نگاه کن ...
روحت را ...
جانت را ...
روانت را ...
قلبت را ...
ببین کدام #رذیلت در تو جا خوش کرده است .
ببین میزبان کدامینی؟؟؟
خوب بودن، ماجرای #ترسِ از دوزخ و #طمعِ بهشت نیست ...
قصه ثواب و عقاب نیست ...
شریعت نیست ...
طریقت هم نیست ...
خوب بودن همان عقلانیت است .
همان سلامت است .
خوب بودن این است که نگذاری #رذیلتها در تنت تکثیر شوند، این است که نگذاری روحت میزبان ناراستیها باشد .
حالت خوب میشود اگر جانت مزرعه پستیها نباشد .
کرونا که چیزی نیست ...
🍃🌱↷
『 @ebrahiimhadi74』
🍃🌷
﷽
#بهانه_ی_زندگی_امـ
امام زمانمـــ❤️ــــــ
فروردین
#بهار
#کرونا
وضعیت دوباره #قرمز چند شهر کشور😔
عزیز دلمـ🌼
ببین چگونه از زمین و آسمان اسیر مصیبتیم
ببین چگونه در برابر چشمان حیرت زده مان ،
عزیزانمان به کام مرگ فرو می روند .
بببین چگونه بهارمان رنگ ماتم می گیرد
و عیدمان رخت سیاه بر تن می کند ...
بیا ای نجات بخش موعود ...😭
بیا و با دعای پدرانه ات فرو بنشان طوفانها
را و رهایمان کن از امواج ویرانگر آخرالزمان
💔یا مہــدے ادرڪني💔
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
🌥
|💔|اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ 🤲🏼
🌷🍃💖
#یا_صاحب_الزمان
همین که تو
هر صبح در خیالِ منی؛
حالِ هر روزِ من
خـوب است...
صبحت بخیر آقایِ خوبی ها ❤️
🌸
✋سلام
مهربانان همراه
صبحتون بهشتی
در پناه خدا و نگاه خاص و پر مهر امام زمان
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
@ebrahiimhadi74
🍃🌷
﷽
#دل_نوشته
❤️✍کاش فردا
جور دیگری رقم بخورد
آفتاب که می دمد،
کرکره مغازه ها بالا برود ،
پیاده روها از عابران شاد پر شود
و مغازه ها از خریدار ،،
کاش فردا
داروخانه ها مملو از #ماسک
و دستکش های مانده در قفسه ها باشد
کاش فردا
پزشکان و کادر درمان،
دور هم جمع شوند
چای بنوشند
و از مرخصی های نوبتی بگویند.
کاش فردا
تخت های بخش بستری خالی باشد
و سکوتِ بیمارستان را تنها بخش
زنان و زایمان در هم بشکند ،،
کاش فردا
سر سلمانی ها شلوغ شود،
آرایشگاه ها پر از عروس های
در انتظار داماد باشد،
کاش فردا
زنگ خانه هامان به صدا درآید ، مهمان بیاید،
یکدیگر را بغل کنیم،
دست همدیگر را بِفشاریم،
و روی همدیگر را ببوسیم
کاش فردا
جور دیگری رقم بخورد
همه از انزوا در بیاییم،
و زندگی کنیم.
دلم لک زده برای کمی زندگی کردن❤
#کرونا
#مدافعان_سلامت
🌷@ebrahiimhadi74🌷
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
💚 قسمت نهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ فاطمه و علی بیست روز میشه که وسط غذا، آب نخوردن. تمام ت
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣
قسمت دهم
مریم قبل از شروع خوندن داستان، با لحن پر محبت همیشگیش گفت:
_ بچه ها چشماتون بسته س؟
بچه ها چشماشونو بستند و منتظر بودند مامان شروع کنه. تا با دقت به قصه گوش کنند. محمد طبق معمول یواشکی چشماشو نیم باز کرد و با لبخندی دلنشین چشمای مامان رو دید زد. مریم البته سخت نمی گیره. انگاری متوجه نشده بود چشمای محمد بازه.
میثم تو اتاق پذیرایی در حال بالا رفتن از سر و کول سعید بود. سعید یادش اومد به مادرش زنگ نزده. گوشی رو برداشت. شماره منزل پدرش رو گرفت. معمولاً به جای شماره ی همراه، شماره ی منزل رو میگیره تا با بقیه اعضای خونواده هم سلام و احوالی داشته باشه.
مادر سعید گوشی رو برداشت.
بعد از سلام و احوال پرسی، مادر سعید گفت:
_ بعد از اینکه شما رفتید، دکتر گفت عزیز باید بستری بشند. تست کرونا گرفتند. براشون یه ختم قرآن نذر کردیم که ان شاالله حالشون خوب بشه. مامان جان شما و مریم چند جزء می تونید بخونید؟
سعید جواب داد:
_ من که بیشتر از یه جزء نمیتونم قول بدم. مریم هم داره برای بچه ها قصه میگه. ان شاالله ازش می پرسم و خبر میدم. ان شاالله خدا همه ی مریضا رو شفای عاجل بده و هرچه زودتر همه ی مردمو از این بلای کرونا نجات بده. راستی مامان اگه چیزی لازم داشتید یا کاری داشتید به من بگید. مرخصی میگیرم و انجام میدم.
مامان در جواب گفت:
_ نه مامان جان. داییا هستن. عزیزم که فعلاً بستری شده و تحت مراقبته. شما فقط برای همه ی مریضا دعا کنید.
_ چشم حتماً. فقط اگه ضروری بود و از خونه بیرون رفتید، حتماً ماسک بزنید. #کرونا با کسی شوخی نداره. چند روز پیش یکی از همکارای من مبتلا شد. حالش خوب نیست. خیلی اذیت شد. پیشتر هرچه بهش می گفتیم رعایت کن، ماسک بزن، با دیگران دست نده، اصلاً گوش نمی داد. الانم که گرفتار شده.
_ حتماً سعید جان. من و بابا که ماسک می زنیم و رعایت میکنیم. خیالت راحت. به همه سلام برسون.
_ چشم. بزرگی تون رو می رسونم. شما هم به بابا سلام برسونید. خدانگهدار.
ده دقیقه ای گذشته بود و هنوز بچه ها نخوابیده بودند. طبق روال هر شب، مریم یه مولودی که قبلاً دانلود کرده بود رو با صدای ملایم برای بچه ها پخش کرد. شب بخیر گفت و از اتاق بچه ها بیرون اومد.
رو به سعید گفت:
_ آقا سعید حواست به میثم هست من برم دوش بگیرم؟
_ ببخشید متوجه نشدم. چی گفتی؟
معلوم بود که سعید از خبر ابتلای عزیز، حسابی تو فکر رفته.
مریم پرسید:
_ تلفنی با کی صحبت می کردی؟
_ با مامان. سلام رسوندند. بین خودمون باشه. احتمالاً عزیز کرونا گرفته ن. تست کرونا هم داده. خیلی دعا کن. راستی مامان گفتند برای شفای همه ی مریضا یک ختم قرآن برداشته ن. پرسیدند شما چند جزء می خونید؟
صدای مولودی خوانی دلنشین و شاد حضرت علی علیه السلام با صدای یکی از مداحان ارزشی از اتاق بچه ها به گوش می رسید.
مریم با آرامش و متانت همیشگیش جواب داد:
_ خدا بزرگه. ان شاالله خوب میشن. من سه جزء میخونم ان شاالله. خودت جزء چند رو میخونی؟
_ سعید لبخندی زد و گفت من طبق معمول جزء یک رو میخونم. بعد هم خندید و چشمک زد و گفت میخوام اینقدر جزء یک رو میخونم تا حفظ بشم. مریم هم که میثم رو به آغوش گرفته بود و داشت بوس بارونش میکرد با لبخند مضاعف ادامه داد، پس منم طبق معمول سه جزء بعدش رو میخونم. آقا سعید اگه حواست به میثم هست من برم حموم؟
سعید لبخندی زد و گفت:
_ برو خیالت راحت باشه.
مداد شمعی های فاطمه گوشه اتاق افتاده بود. میثم اونا رو برداشت. روی دفتر نقاشی فاطمه خط خطی کرد. دیگه از سر و کول سعید بالا نمی رفت. سعید هم یک پیامک با مامان داد.
_ سلام مامان، مریم میگه سه جزء میخونه ان شاءالله. من خودم جزء یک رو میخونم و مریم هم ان شاءالله دو و سه و چهار. التماس دعا
بعد نت گوشی رو روشن کرد تا اخبار امروز مبتلایان کرونا رو بخونه. چند دقیقه ای که گذشت یه هو متوجه شد یه چیزی تو دهان میثمه. با عجله رفت سمتش. به میثم گفت:
_اخ کن بابا، اخ کن ... .
لب و دهان میثم آبی رنگ شده. سعید فهمید که مداد شمعی تو دهانش گذاشته.
میثم هم سفت دهانش رو بسته و مداد رو می جوید. هرچه سعید بهش می گفت اخ کن انگار نه انگار. روشو کرد اون ور و مداد رو بیرون نیاورد.
سعید بلند شد و چندتا دستمال کاغذی برداشت. میثم رو بغل کرد و به سینه ش چسبوند. سعی کرد به زور تکه های مداد شمعی رو از دهان میثم در بیاره. حالا میثم داد می زد و گریه میکرد. سعید اما بی توجه به او هم چنان تلاش خودش رو می کرد...
❤️ ادامه دارد...