eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
36.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 باز هم نجاتم دادی...💠 ❤️ ❤️ سلام... اسفند ۹۶ به لطف خدا،و مادرم حضرت زهرا چادری شدم دو سال عاشقانه چادر سر کردم.. آبان ۹۷ بود که با شهید هادیِ نازنین آشنا شدم و شده بود همدم غم و شادی و خوب و بَدَم.. کمکم میکرد،و دیگه همه تو گلزار شهدا و توی جمع دوستان(خواهر ابراهیم هادی) صدام میکردن چند روز پیش،یهو دلم هوای اون زمانو کرد که چادری نبودم شیطان طوری نفوذ کرده بود تو جونم که اصلا یادم نمیومد چرا چادری شدم فقط میخواستم زودتر بذارمش کنار چند روزی با خودم کلنجار رفتم... تا اینکه حدودا سه شب پیش،تصمیمم قطعی شد و با خودم گفتم: چادر بی چادر!!!! و من این مسئله رو به هیچکس نگفتم،جز خودم و خدا و بعضی اوقات هم به عکس آقا ابراهیم که تو اتاقمه همون شب،مادر بزرگم که حتی اسم ابراهیم رو نمیدونست و فقط به وسیله ی عکسی که توی اتاق منه،شناخت داشت اومد خونه‌ی ما و بی مقدمه گفت،این شهیدی که دوسش داری اسمش چیه!؟ گفتم ابراهیم هادی... گفت ازت ناراحته.... گفتم چطور؟! گفت: دم صبح خواب دیدم تو یه جایی مثل مسجد‌،این شهیدی که دوسش داری ،ابراهیم نشسته و کلی دخترچادری و پسر مومن دورشو گرفتن و با ذوق اینکه بالاخره دیدنش،نگاهش میکنن اما تو که از در اومدی،چادر سرت نبود!!! این شهید تا تورو دید لبخندش جمع شد و سرشو برگردوند... اصلا نگاهت نمیکرد و من فقط تونستم اشک بریزم.. فقط تونستم به عکسش بگم: عزیزِ ما!خیلی مردی که حتی تو اوج بیخیالی و بی معرفتیم بازهم نجاتم دادی.. بازهم...❤️ از ...... @ebrahimdelha ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ••••••••••••••••••••••••
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 8⃣2⃣ . .پس منو تو ڪجا بنشینیم! مادرت میخندد... _ شرمنـــــده عروس گلم!یجوری شده ڪ تو و عـــــلی مجبورید باموتورش بیاید ...و اشاره می ڪند ب جلو..موتورت ڪنار تیر برق پارڪ شده!لبخـــــندی میزنم ومیگویم.. _ دشمنت شرمنده مامان!اتفاقا ازبوی ماشین خیلی خوشم نمیاد...! تو همان لحـــــظه پوزخندی میزنی وجلوتراز من سمت موتور 🏍میروی سجاد هم ماشین راروشن وحرڪت می ڪند...پشت سرت راه میفتم سڪوت ڪرده ای حتی حـــــالم رانمیپرسی!پس اشتباه فهمیده بودم..تو همـــــان سنگ دل قبـــــلی هستی..فقط اگر هفته پیش اشڪ میریختی بخـــــاطر شو ڪ فضـــــای ایجاد شده بود...صدایم راصاف می ڪنم و میگویم: _ دست منم بهتر شده!! _ الحمـــــدا...! چقـــــدر یخ!سوار موتور میشوی...حرصم میگیرد ڪیفم رابینـــــمان میگذارم و سوار میشوم.اما ن...!دوباره ڪیف را روی دوشم میندازم و ازپشت دستانم رامحڪم دورت حلقه می ڪنم حس می ڪنم چیزی درمن تغییر ڪرده!شاید دیـــــگر دوستت ندارم...فقط میخـــــااهم تلافی ڪنم!ازآینه ب صـــــورتم نگاه می ڪنی.. _ حتمـــــن باید اینجوری بشینی..؟ _ مردا معمولا بدشون نمیاد...! اخم می ڪنی و راه میفتی.... خلـــــوت ست و شاید بهتربگویم پرنده هم پرنمیزند..!مادرم میوه 🍎پوست می ڪند و گرم صحبت بازهراخانوم میشود.. _ میبینم ڪ آقای شمام نیومدن مثل آقای ما.. _ آره علی اصغرو برده پیش یڪی از همرزماش.. ازجایم بلند میشوم و ب فاطمـــــه اشاره می ڪنم تا دنبالم بیاید...حرف گوش ڪن بدنبالم می آید.. _ نظرت چیه بریم تاب بازی..؟ _ الان؟باچادر؟؟؟ _ آره خب ڪسی نیست ڪ..! مردد نگاهم می ڪ...ند. دستش را باشیطنت می ڪشم و سمت زمین بازی میرویم.سجاد ب پیست دوچرخه سواری🚲 رفته بود تادوچرخه ڪرایه ڪند..تو هم روی ی نیم ڪَت نشسته ای و ڪتاب میخـــ📖ــاانی...اول من سوارتاب میشوم و زیرچشمی نگاهت می ڪنم...میخـــــواهم بدانم عڪس العملت چه خـــــواهد بود!فاطمـــــه اول ب تماشا می ایستد ولی بعداز چنددقیقه سوار تاب ڪناری میشود و هردو باهم مسابقه سرعت میگذاریم.ڪم ڪم صدای خنـــــده هایمان بلند میشود.نگاهت می ڪنم ازروی نیمکت بلند میشوی و عصبی سمتمان🚶 می آیـی.. _ چ خبرتونه؟...زشت نیست!؟یهو یڪی بیاد چی!؟...آروم تربخندید!! فاطمـــــه سریعا تاب را نگه میدارد و شرم زده نگاهت می ڪند...اما من اهمیت نمیدهم...دوست دارم ڪمی هم من نسبت ب تو بی اهمیت باشم..!! _ ریحـــــانه باتوام هستما!تابو نگه دار.. گوش نمیدادم و سرعتم رابیشتر می ڪردم... _ ریحـــــان مجبورم نڪن نگهت دارم!! _ مگه میتونی؟؟ پوفی می ڪنی،آستین هایت راروی ساق دستهایت تا میزنی...!این حرڪت ینی هشدار _ نگهت دارم یاخودت میـــــای پایین؟ _ یبار گفتم نمیتونی..😝 هنوز جمـــــله ڪامل نشده ڪه دستت را دراز می ڪنی ومچ پایم را میگیری تاب شروع می ڪند ب لرزیدن،تعـــــادلم را ازدست میدهم و جیـــــغ می ڪشم... _ هیسس عهه! عصبی پایم را می ڪشی ومن باصورت توی بغلت پرت میشوم!!دست باند پیچی شده ام بین من و تو میمـــــاند ومن ازدرد آخ بلندی میگویم .... زهرا خانوم ازدور بلند میگوید: خب مادر این ڪارا جاش تو خونس!! و بامادرم میخندند..تو خجالت زده خودت را عقب می ڪشی و درحالی ڪ ازخشم سرخ شده ای میگویی.. _ شوخی اینجوری نڪن!هیـــــچ وقت.. . بسوزد پدر عشقققق❣ ڪه سوزاند مرا... ♻️ ... 💘 @ebrahimdelha
🌺نمازشب🌺 🍃 وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی‌آوردم و می‌گفتم: "بسه دیگه! استراحت کن خسته شدی" 🍃او می‌گفت: "تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند بالاخره ورشکست می‌شود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد، ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست میشویم" 🍃اما من که خیلی شبها با گریه مصطفی بیدار می‌شدم کوتاه نمی‌آمدم و می‌گفتم: "اگر اینها که اینقدر از شما می‌ترسند بفهمند این طور گریه میکنید ... - مگر شما چه معصیت دارید؟ - چه گناهی دارید؟ - خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند می‌شوید خود یک توفیق است" 🍃آن وقت مصطفی گریه‌اش هق هق میشد و میگفت: "آیا به خاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟؟!! راوی همسرشهید #شهید_مصطفی_چمران🌷 @ebrahimdelha
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼 شروع چله24☆9☆98 #ختم_چله_سوره_مبارکہ_الرحمن 🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸 💠روز♡ هفتم♡ به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)، ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله 🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀 🕊🌷 محمدعلی_ رجایی 🕊🌷 محمدحسین_بهشتی ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════⚘ ═╝
🍂🍃🍂🍃🍂🌹🍃🍂🍃🍂🍃 🌞امروز شنبه 📆 ۳۰برج آذر ۱۳۹۸ ه.ش 📆 ۲۴ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق 📆 ۲۱دسامبر ۲۰۱۹ میلادی 📿ذکر روز 100مرتبه📿 🌷یا رَبَّ الْعالَمین🌷 🌷ای پروردگار جهانیان🌷 #ختم_قرآن 🔹صفحه۴۶۸ 🔹جزء ۲۴ جهت سلامتی #امام_زمان_عج #مقام_معظم_رهبری هدیه به روح #امام و #شهدای_والامقام 🌷اللّٰھـُم🌷 🌷؏جِّل🌷 🌷لِوَلیڪَ🌷 🌷الفَرَجْـ🌷 🌺❄️🌼❄️🌸❄️🌺❄️🌼 ❄️ @ebrahimdelha ❄️ 🌸❄️🌺❄️🌸❄️🌼❄️🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃مرا 💕تحریم 🌼چشمانت 💞کمر 🌹خم 🌸میکند ❤️جانا _..🍃🌹🍃..____ @ebrahimdelha
shab yalda.mp3
1.06M
🎤 در جلسه تفسیر قرآن چند سال قبل در باب شب یلدا ، نوروز و رسومات ملی و نگاه اسلام و احکام به این موضوعات و سنت‌های صالحه با توجه به کلام. 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 @ebrahimdelha 🌹🌱🌹🌱🌹🌱
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 🌹نماز اول وقت شهید آوینی🌹 ✍ برادر قَدَمی، از همرزمان و همکاران شهید سید مرتضی آوینی می گوید: «در ایامی که شبانه روز برای تدوین و مونتاژ در صدا و سیما بودیم، به محض اینکه وقت نماز می رسید، همین که قرآن شروع می شد، سید، قلم را زمین می گذاشت، لباس را می پوشید و بچه ها را صدا می کرد: حرکت کنید که وقت نماز است. سپس به طرف مسجد بلال حرکت می کرد. سید همیشه از اولین کسانی بود که وارد مسجد می شد».  👈 پیام رفتاری شهید 👉 《لبیک گفتن به ندای خداوند و ترجیح دادن نماز بر دیگر امور روزانه》  🆔 @ebrahimdelha 👈 🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کلام_شهید بگذارید بند بندم از هم بگسلد، هستیم در آتش درد بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود، باز هم صبر می‌کنم و خدای بزرگ خود را عاشقانه می‌پرستم. آرزو داشتم که شمع باشم، سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم. به کفر و طمع اجازه ندهم بر دنیا تسلط یابد. 🌹شهید دکتر مصطفی چمران @ebrahimdelha ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌸مصاحبه با مادر شهید محمد حسین حدادیان: 🔸اگر می‌شود به موضوع شهادت محمدحسین بپردازیم. شما در جریان حوادث و درگیری‌ها بودید؟ محمدحسین شب حادثه پیش من بود. به من گفت: مامان پاسداران شلوغ شده و تیر‌اندازی🔫است. من گفتم: شما نرو در دل تیراندازی! مسئولان باید رسیدگی کنند. گفتم: مامان شما بسیجی هستید، بسیجی همیشه دستش خالی است و سینه‌اش سپر. با عشق می‌روند، شما نرو . اول حرفی نزد. اذان مغرب را که گفتند، وضو گرفت و گفت می‌خواهم بروم هیئت. می‌دانستم می‌رود محل درگیری ، می‌شناختمش، محال بود برای دفاع نرود. همیشه می‌گفت: همه ما سرباز این نظام هستیم. وقتی می‌خواست از در خانه بیرون برود به من نگاه کرد و خندید😊. گفتم: محمدحسین من دائم به شما زنگ می‌زنم . خندید و گفت: مامان حالا نمی‌خواهد تند تند زنگ بزنید. گفتم: مامان نرو، بعد دستش را به احترام روی سینه‌اش گذاشت و تعظیم کرد. حرفی نزد حتی یک چشم هم نگفت که با رفتنش به من دروغ گفته باشد. محمدحسین به هیئت رفت. پسرم به عزای آل‌الله اهمیت می‌داد. برای عزای اهل‌بیت لباس مشکی می‌پوشید. در ایام فاطمیه در هر دو دهه مشکی می‌پوشید. محرم که از راه می‌رسید انگار فصل بهار زندگی‌اش از راه رسیده باشد. همه‌اش می‌گفت دارد محرم می‌آید. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 بعد از شهادت محمدحسین جوانی که همان شب در هیئت حضرت زهرا (س)💚با محمدحسین آشنا شده بود به خانه ما آمد و برایم تعریف کرد: محمدحسین را در هیئت دیدم و همان شب با هم دوست شدیم. سینه زدن‌ها و حال و هوای محمدحسین من را به خودش جذب کرد و شیفته‌اش شدم. لباسش خیس عرق بود. ساعت 11 بود که دیدیم محمدحسین می‌خواهد از هیئت خارج شود، از محمدحسین پرسیدم: فردا شب هم می‌آیی؟ گفت: بله،حتماً، من هیئت حضرت زهرا (س) را ترک نمی‌کنم. امروز فهمیدم محمدحسین شهید شده است. من در هیئت با محمد دوست شده بودم اما باورکردنی نبود که محمدحسین ظرف چند ساعت بعد از آشنایی‌مان، شهید شده باشد. او با لباس عزای حضرت زهرا(س) از هیئت خارج شد. میان هیئت از محمدحسین و دوستانش خواسته می‌شود که خودشان را به خیابان پاسداران برسانند. محمدحسین با همان عرق عزای خانم زهرا(س) که بر جانش نشسته بود، راهی می‌شود و بعد هم که شهادت محمدحسین در نزدیکی‌های اذان صبح اول اسفند ماه رقم می‌خورد. 🔸نحوه شهادتش چطور بود؟ وقتی پیکر چاک چاک پسرم را دیدم، به عمق فاجعه پی بردم. البته نگذاشتند همه پیکر را ببینم. وقتی خواستم سینه‌اش را ببینم نگذاشتند و گفتند دست به چیزی نزنید. همه صورتش سوراخ سوراخ شده بود😔. نمی‌دانم با چشمانش چه کرده بودند، بینی محمدحسین شکسته بود، هر جنایتی که از دستشان برمی‌آمد با پسرم کرده بودند. تمام برجستگی‌های بدن و صورت محمد حسین را برایم با پنبه درست کرده بودند . وقتی شنیدم محمدحسین شهید شده، خدا را شکر کردم . محمد آرزو داشت این مدلی به دیدار معبودش برود. بعد‌ها وقتی لحظه شهادتش❤️را شنیدم یاد آن صحنه عاشورا افتادم که بر پیکر امام حسین(ع) تاختند. شهادتش داستان کربلا را برایم تداعی کرد. ابتدا با تفنگ شکاری به محمدحسین شلیک می‌کنند ، بعد با همان تفنگ به سر و صورتش می‌زنند. بعد که محمدحسین دست تنها می‌ماند با قمه و هر چه در دست داشتند به جانش می‌افتند و در آخر هم با خودرو از روی بچه‌ام رد می‌شوند و این کار را تکرار می‌کنند😭. اگرچه دراویش وحشی، اسبی برای تاختن به جان محمدحسین نداشتند اما سوار بر خودرو بر بدن چاک چاکش تاختند و شهادت محمدحسین اینگونه غریبانه رقم خورد. اینها نشان‌دهنده نفرت و کینه دشمنان اسلام و انقلاب است. خدا را شاکرم که بعد از 1400سال ذره‌ای تنها ذره‌ای از آن دریای مصائب عاشورا را به ما نشان دادند 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
  🕊نماز اول وقت🕊 🕊شهید حمزه اباذری🕊 ✍ برادرِ شهیدِ بزرگوار حمزه اباذری نقل می کند: «در زمین کشاورزی نزدیک روستا مشغول کار بودیم. می خواستیم هر چه زودتر کار تمام شود تا برگردیم به خانه که ناگهان حمزه دست از کار کشید و به طرف شیر آب رفت. با تعجب به او گفتم: کجا می روی؟ گفت: مگر صدای اذان را نمی شنوی؟ وقت نماز است. گفتم: بیا کار را تمام کنیم، بعد می رویم نماز می خوانیم. با حالت عجیبی به من گفت: چطور این قدر به نفْسِ خودت اهمیت می دهی، اما به خدای خودت نه؟ و بعد رفت تا نماز را در اول وقت به جا آورد».  👈پیام رفتاری شهید👉 《اهمیت دادن به نماز اول وقت، در برابر دیگر کارهای زندگی. 》 #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج <💚>🍂----🌸----🍂<💚> 👉 @ebrahimdelha 👈 <💚>🍂----🌸----🍂<💚> 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ ✍ #خاطرات_شهید📚 ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊 جواد #مسئول ما بود☺️ جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح با چک و لگد😂 به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇 اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 #شهید #جواد_محمدی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹 #به جمع شهدایی ما بپیوندید👇👇👇 @ebrahimdelha ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 9⃣2⃣ . باچهره ای درهم پشتت راب من می ڪنی و میروی سمت نیمڪَتی ڪ رویش نشسته بودی..درساق دستم احساس درد می ڪنم نڪند بخـــــیه ها بازشوند؟احساس سوزش می ڪنم و لب پایینم را جمـــــع می ڪنم..مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بی عصاب!😒 فاطمـــــه سمتم میآید ودرحالی ڪ بانگرانی ب دستم نگاه می ڪنهه میگوید: _ دیدی گفتم سوار نشیم!؟..خیلی غیـــــرتیه! _ خب هیشڪی اینجا نبود! _ آرع نبود.اما دیدی ڪ گفت اگه میومد.. _ خب حالا اگههه...فعلا ڪه نبود! میخندد.. _ چقد لجـــــبازی تو!....دستت چیزیش نشد؟ _ ن ی ڪم میسوزه فقط همـــــین! _ هوف ان شاءا... ڪ چیزیش نشده.وقتی پاتو ڪشیدا گفتم الان بامـــــخ میری تو زمین.. با مشت آرام ب ڪتفم میزند و ادامه میدهد: _ اما خوب جایی افتادیا!😉 لبخـــــند تلخی میزنم.مادرم صدامیزند: _ دخترا بیاید شام!...آقا عـــــلی شمام بیا مادر.اینقد ڪتاب میخونی خسته نمیشی...؟ فاطمـــــه چادرم رامی ڪشد و برای شام میرویم..تو هم پشت سرمان آهسته تر میآیـی.نگاهم ب سجاد می افتد! ڪمی قلقلڪ غیرتت چطور است؟چادرم رااز دست فاطمـــــه بیرون می ڪشم..ڪفش هایم را درمی آورم و ی راست میروم ڪنار سجاد مینشینم!نگاهم ب نگاه متعجبت گره میخورد..سجادازجایش ذره ای تڪان نمیخورد شاید چون دیدش ب من مثل خـــــواهر ڪوچڪ تراست!رو ب رویم مینشینی و فاطمـــــه هم ڪنارت..مادرت شام 🍲می ڪشد و همه مشغول میشویم..زیر چشمی نگاهت می ڪنم ڪ عصبی با برنج بازی می ڪنی...لبخند میزنم 🙃و ته دیگم را ازتوی بشقاب برمیدارم و میگذارم در ظرف سجـــــاد! _ شما بخورید اگر دوس دارید! _ ممنون!نیازی نیست! _ ن من خیلی دوس ندارم حس ڪردم شما دوس دارید... و اشاره ب تیڪه ته دیگی ڪ خودش برداشته بود ڪردم.لبخند میزند... _درسته!ممنون! زهراخانوم میگوید: _ عزیزدلم!چقـــــد هوای برادر شوهرشو داره...دخترمونی دیگه!مثل خـــــواهر برای بچه هام. مادرم هم تعـــــارف تیڪه پاره می ڪند ڪ: _ عزیزی ازخـــــانواده خودتونه! نگاهت می ڪنم.عصبی قاشقت را دردست فشار میدهی...میدانم حرڪتم رادوست نداشتی..هرچ باشدبرادرت نامحـــــرم است!آخر غذا ی لیـــــوان دوغ میریزم و میگذارم جلوی سجاد!ی دفعه دست ازغذا می ڪشی و تشڪر می ڪنی! تضـــــاد در رفتارت گیـــــج ڪنندس!اگر دوستم نداری پس چرااینـــــقدر حساسی⁉️ فاطمـــــه دستهایش رابهم میمالد و باخنده میگوید: _ هووورا! امشب ریحـــــان خونه ماست! خیره نگاهش می ڪنم: _ چرااااا؟ _ واا خب نمیخـــــاای بعد ده روز بیای خونمون؟..شب بمـــــون باهم فیلم ببینیم.📺.. _ آخه مزاحم.. مادرت بین حرفم میپرد... ♻️ ... 💘 @ebrahemdelha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نمازشب نمازشبو ولو شده شفع و وتر رو بخون استاد رائفی پور👆 حجة‌الاسلام ‌و المسلمین میرباقری 🌹 اوليای خدا که پرچمداران حرکت‌ها‌ی بزرگ بودند خلوت‌هايی با خدای خود داشتند. 🦋 زنده بودن در حيات روز، در گرو بيداری و احيای شب است. با احيای در شب، انسان به حيات در روز می‌رسد. 🌹 همه بزرگانی که متصرف بودند، اين حالات را داشتند؛ از جمله حضرت امام(ره) كه خلوت های فراوانی قبل از رسيدن به اين مناصب اجتماعی داشتند. 🦋 ما در اين سه ماه (ماه رجب، ماه شعبان و ماه رمضان) هر قدر هم که اشتغال داشته باشيم، بايد خلوت‌های بهتری داشته باشيم تا بتوانيم ماموريت‌ها را بهتر انجام دهيم. . ⚜ 🌹 اگر کسی می‌خواهد اهل دعا بشود يکی از شرايطش اين است که سعی کند اهل سحر و اهل خلوت با خدای متعال باشد 🌹 و به هر قيمتی برنامه‌ريزی کند که اين سحر و گنج الهی را دريابد. . 🌹 بدانيد هيچ‌چيز جای سحر را نمی گيرد. سحر موضوعيت دارد. 💕✨💕✨💕✨ @ebrahimdelha 💕✨💕✨💕✨
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼 شروع چله24☆9☆98 #ختم_چله_سوره_مبارکہ_الرحمن 🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸 💠روز♡هشتم ♡ به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)، ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله 🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀 🕊🌷 عمار _ بهمنی ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════⚘ ═╝
🍂🍃🍂🍃🍂🌹🍃🍂🍃🍂🍃 🌞امروز شنبه 📆 ۱ برج دی ۱۳۹۸ ه.ش 📆 ۲۵ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق 📆 ۲۲دسامبر ۲۰۱۹ میلادی 📿ذکر روز 100مرتبه📿 💚یاذَالْجَلالِ وَالْاِکْرام💚 💚ای صاحب جلال و بزرگواری💚 #ختم_قرآن 🔹صفحه۴۶۹ 🔹جزء ۲۴ جهت سلامتی #امام_زمان_عج #مقام_معظم_رهبری هدیه به روح #امام و #شهدای_والامقام 🌷اللّٰھـُم🌷 🌷؏جِّل🌷 🌷لِوَلیڪَ🌷 🌷الفَرَجْـ🌷 🌺❄️🌼❄️🌸❄️🌺❄️🌼 ❄️ @ebrahimdelha ❄️ 🌸❄️🌺❄️🌸❄️🌼❄️🌺
این پاییز هم به یلــ🍉ــدایش رسید اما من هنوز هم در پاییزِ خود 🍂 تو را انتظار میکشم.... بی تو برای من هر شب طولانیست یلدا که جای خود دارد تو آنجا بدون من بدون انار بدون حافظ و من اینجا بدون تو💔 بدون تو💔 بدون تو💔 ..و دعا کن که من هم رو سفید شوم @Ebrahimdelha •••••••••••••••••••••••••••••••
4_6030379498015295463.mp3
4.59M
🔊 #تلنگر 💽 یاران ضعیف‼️ 🎤 #استاد_عالی 🎧 گوش کنید و نشر دهید📡 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 @ebrahimdelha 🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🕊نماز اول وقت🕊 🍁شهید علی صیاد شیرازی🍁 ✍ امیر دلاور، سردار دربندی، از هم رزمان شهید بزرگوار علی صیاد شیرازی می گوید: «در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر. دیدم ایشان مدام به ساعت شان نگاه می کند. علت را پرسیدم. گفت: موقع نماز است. همان لحظه به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیاید تا نماز را در اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح بدانید تا مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز را بخوانیم. هلی کوپتر نشست. با آب قمقمه ای که داشت، وضو گرفتیم و نماز ظهر را همگی به امامت ایشان اقامه کردیم».  👈 پیام رفتاری شهید 👉 《 توجه داشتن به اوقات و زمان نماز و جدیت در به جای آوردن آن در اول وقت حتی در شرایط ناامن.》  #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج 🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃 🌺 @ebrahimdelha 🌺 🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃