4_5884429418306208378.mp3
2.82M
#تلنگر
🔰چرا دوستی باشهدا؟!
🎧 #بشنوید| دختر دانش آموز در راهیان نور
"خاطره ای از ارتباط یک دانش آموز با شهید مهدی ناصری
🥀شهیدان الگوی جذب جوانان
#راوی:حاج حسین کاجی
#التماس_دعای_فرج
@ebrahimdelha
❤️ نماز اول وقت ❤️
❄️شهید ابراهیم شجیعی❄️
✍ یکی از دوستان شهید ابراهیم شجیعی نقل می کند: «یک بار که با اتوبوس هم سفر بودیم، وقت نماز صبح شد. سید به من گفت: برو به راننده بگو چرا نگه نمی دارد؟ زمستان بود و خیلی هوا سرد. راننده هم قصد نداشت فعلاً جایی نگه دارد. من رفتم جلو و به راننده گفتم، ولی اعتنا نکرد. سید بلند شد و با لحن خوبی به راننده فهماند که وقت نماز صبح است و شاید بعضی ها بخواهند نماز بخوانند. راننده در حالی که ناراحت شده بود، کنار یک پل نگه داشت. جایی که فکر نمی کرد کسی پیاده شود، سید در را باز کرد و هفت هشت نفر پیاده شدیم. توی گل و سرما با آب سرد وضو گرفتیم و همان جا کنار جاده به نماز ایستادیم. بعد هم سید رفت و از راننده تشکر کرد و به او گفت: ببین چه ثواب بزرگی بُردی، باعث شدی تعدادی نمازشان را در اول وقت بخوانند همین توشه آخرت توست».
👈پیام رفتاری شهید👉 در نظر گرفتن رضای خداوند در
همه حال و اقدام به نماز اول وقت،
در سخت ترین موقعیت ها.》
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
🕊 @ebrahimdelha 🕊
🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
•┈••✾❀🕊🌹🕊❀✾••┈•
🔴 مرتاضی از هند به قم آمده بود
وادعاهای عجیبی داشت ازجمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلندکنم..😳. روزی امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی بنشین.مرتاض آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد.😳 ما سید موسی صدر راسرزنش کردیم چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. 😰ولی هر چه تلاش کردم نتونستم مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی تبریزی بردیم. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده میکندعلامه فرمودند خب نشان دهد من همینطور که مشغول نوشتن📝 هستم به نوشتنم ادامه می دهم و او هم کار خودش را بکند.مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در اورد و اورادی میخواند علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کردو دوباره سرش را پایین انداخته ومشغول نوشتن شد.مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد مرتاض آثار ناراحتی در چهره اش موج میزد علامه در مرحله سوم نگاهش را به مرتاض دوخت مرتاض وسایلش را جمع کرد سراسیمه بیرون رفت از وی پرسیدیم چه شد؟ گفت هر بار که میخواستم روحش را تسخیر کنم نیروی من را خفه میکردفهمیدم این روح را نمیتوان تسخیر کردوخیلی عظمت دارد
@ebrahimdelha
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌸مصاحبه با مادر شهید محمد حسین حدادیان: 🔸اگر میشود به موضوع شهاد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#معرفی_شهدا
#در_ادامه
🌸مصاحبه با مادر شهید محمد حسین حدادیان:
🔸فکرش را میکردید محمدحسین در خیابان پاسداران تهران به آرزوی همیشگیاش برسد؟
نه اصلاً تصور نمیکردم در تهران این اتفاق برای محمدحسینم بیفتد. فکر شهادتش را میکردم اما به این شکل نه، فکر نمیکردم. اگر این اتفاق برای محمدحسین در سوریه میافتاد برایم عجیب نبود. این همه صدمه و جراحت بر پیکرش اگر در سوریه و به دست داعش تکفیری اتفاق میافتاد جای تعجب نداشت😔.
آن روزی که من محمدحسین را به سوریه فرستادم، منتظر بودم . منتظر اسارت ، جانبازی و شهادتش. می دانستم آنها رحم ندارند. آمدهاند که اسلام را نابود کنند و شنیده و دیده بودم که چه بلایی سر مدافعان حرم میآورند، اما اینکه یک همچین اتفاقی در ایران، در تهران، در امنترین شهر اسلامی جهان برای پسرم بیفتد ، کمی غیرمنتظره بود🤯. دراویش شقی با هر چه در دست داشتند به محمدحسین ضربه زده بودند. همه نیزه به دست به جان محمد افتادند.فکرش را نمیکردم در خود تهران داعشیها این مدلی لانه کرده باشند. البته لانه هم ندارند اینها مانند گرد هستند، مانند کاهی که با یک فوت به فنا میروند. فقط اراده میخواهد. شهادت جوانانمان را در تهران در زمان فتنهها شاهد بودیم، اما این نوع شهادت به این وحشتناکی نداشتهایم.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌸مصاحبه با مادر شهید محمد حسین حدادیان: 🔸فکرش را میکردید محمدحسی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🔸چه پیامی برای آن به اصطلاح دراویشی دارید که به بهانههای واهی به جان و مال مردم تعدی کرده و جوانان غیور ناجا و بسیج را به شهادت رساندند؟
«جاء الحق و ذهق الباطل ان الباطل کان ذهوقا» فقط همین یک جمله را به آنها میگویم. باطل رفتنی است😌. ما اینها را باطل میدانیم که نمیخواهیم از آنها صحبت کنیم. حالا هر از چند گاهی برای خودشان توهماتی ایجاد میکنند و برای این توهمات سروصدا به راه میاندازند که ماندگار نیست. ما اینها را باطل میدانیم.
🔸محمدحسین وصیتی داشت؟
محمدحسین خیلی روی حجاب تأکید داشت. غیرتی بود. ما تذکر در مورد رعایت حجاب از طرف او نداشتیم اما اگر حتی اقوام را در بیرون از منزل میدید که حجاب درستی نداشتند توجه نمیکرد و گاهی آنها پیش من گله میکردند که محمدحسین ما را در خیابان دید و سلام نداد و توجهی نکرد. من هم میگفتم حجابتان را رعایت کنید تا محمدحسین به شما سلام کند😊. تا مادامی که اینطور هستید توجه نمیکند.
🔸خانم تاجیک در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
من به عنوان یک مادر دلشکسته از همه جوانان غیور کشورم عاجزانه درخواست میکنم که ای عزیزان من، فرزندان من، برای اینکه راهمان را گم نکنیم ، باید به نوری گره بخوریم و چراغ💡راه زندگیمان قرار دهیم. حالا خودتان انتخاب کنید. یک بزرگی را، یک بصیری را تا در این دوره که هزاران گروه انحرافی و شیطانی قارچگونه رویش میکنند ، از مسیر اصلی زندگیمان خارج نشده و راه را گم نکنیم تا مثل شهدا عاقبت بخیر شویم.
برای مردم کشورم هم پیام دارم. از این اغتشاشات و فتنههای کوچک و بزرگ ترس به دل راه ندهید چون دلاوران غیوری چون فرزند شهید من در این سرزمین وجود دارند که خداوند این انقلاب را زیر سایه امام زمان(عج) از همه بلاها حفظ خواهد کرد و من ایمان دارم که اتفاق خواهد افتاد😍. همانطور که امام خامنهای فرمودند: این انقلاب مسیرش را ادامه میدهد و کور باطلها نمیتوانند ببینند. اما این انقلاب در حال رفتن و به کمال رسیدن خودش است.
#ادامه_دارد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🌸 نماز اول وقت🌸
🌸 شهید محمد ابراهیم همت🌸
✍ همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت می گوید: «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود. به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود. این قدر خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود».
👈پیام رفتاری شهید👉
(اقامه نماز در اول وقت،
حتی در حال خستگی فراوان.)
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊
⚘ @ebrahimdelha ⚘
🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃
ـ✿﷽✿-
گروه فعالیتهای ذکر وقرآنی:
«أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ،
با یاد خدا دلها آرامش مىیابد
📿به امید برآورده شدن تمام حاجات قلبی همه ی اعضای گروه به نیابت ازآقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف..
🥀به نیت شهید ابراهیم هادی🥀
به امید🙏🙏🙏🙏
❤️ظهور آقا امام زمان عج
🌼شفای تمام بیماران
🌼خوشبختی و عاقبت به خیر شدن جوونا
🌼عاقبت بخیری گره گشایی ،حاجت روایی عزیزانی که در این ختم ما را یاری میکنند
🙏🙏🙏🙏
آمین🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌿🌻اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.🌻
⭐️خادمین گروه ذکر
@Zahrayyy
⭐️خادمین گروه ختم قران
@Ya_mogibalmoztar
🌺 @ebrahimdelha
🍃
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_ام 0
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی_یکم 1⃣3⃣
دیگر ڪافي بود!هرچ دادو بیداد ڪردي...!ڪافیست هرچ مرا شڪستي و من هنـــــوز هم احمقانه عاشـــقت هستم...!نمیدانم چ عڪس العملي نشان میدهي اما دیگر ڪافیست براي این همه بي تفـــــاوتي و سختي...!دستهایم رامشت مي ڪنم و لبهایم راروي هم فشارمیدهم..ڪلمـــــات پشت هم ازدهانت خارج میشود و من همه را مثل ضبـــــط صوت جمع مي ڪنم تا ب توان بڪشانم و تحویلت دهم..لبهایم میلرزد و اشڪ ب روي گونه هایم میلـــــغزد..
_ تو به خاطر تحریڪ احساسات من حاضـــــري پا بزاري روي غیـــــرتم؟؟؟😡
این جمـــــله ات میشود شلیڪ آخر ب مني ڪ انبوهي ازباروتم!سرم را بالا میگیرم و زل میزنم ب چشمـــــانت!دست سالمم رابالا مي آورم و انگشت اشاره ام را سمتت میگیرم..!
_ تو؟؟؟!!! تو غیرت داري..؟؟؟داشتي ڪه الان دست من اینجوري نبود!!...آره ...آره گیرم ڪ من زدم زیر همه چیز زدم زیر قول و حرفـــــاي طي شده...تو چي..!توام بخـــــاطر ي مشت حرف زدي زیر غیرت و مردونگي..؟؟
چشمهایت گرد و گردتر میشوند..و من درحالي ڪ ازشدت گریه ب هق هق افتاده ام ادامه میدهم..😭
_ تو هنوز نفهمیدي..! بخـــــواي نخـــــواي من زنتم..!شرعأً و قانوناً..! شرع و قانون حرفاي طی شده حالیش نیست..! تو اگر منو مثل غریـــــبه ها بشڪني تا سرڪوچه ام نمیبرنت چ برسه مرز برا جنگ!...میفهمي؟؟ من زنتم...زنت..! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم ڪه تو ي روزي میري...اما قرار نزاشتیم ڪ همو له ڪنیم...زیر پا بزاریم تا بالا بریم..! توڪ پسر پیغمبري..آسید آسید از دهن رفیـــــقات نمیفته!توڪه شاگرد اول حوزه اي...ببینم حقي ڪه ازمن رو گردنته رو میدوني..؟اون دنیا میخـــــواي بگي حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟چ جالب!
چهره ات هرلحـــــظه سرخ تر میشودصدایت میلرزد و بین حرف میپري..
_ بس ڪن!..بسه!😡
_ ن چرا!! چرا بس ڪنم حدود ي ماهه ڪ ساڪت بودم..هرچي شد بازم مثل احمـــــقا دوست داشتم ! مگه نگفتي بگو...مگه عربده نڪشیدي بگو توضـــــیح بده...ایناهمش توضیحه...اگر بعداز اتفـــــاق دست من همه چیو میسپردم ب پدرم اینجور نمیشد.. وقتي ڪ بابام فهمید تو بودي و من تنها راهي ڪلاس شدم بقدري عصـــــباني شد ڪه میگفت همه چي تمومه! حتي پدرمم فهمید از غیرت فقـــــط اداشو فهمیدي... ولي من جلوشو گرفتم و گفتم ڪ مقصر من بودم.بچـــــه بازي ڪردم...نتونستي بیاي دنبـــــالم...نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادي و بهم تهمت نمیزدي! حتي خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن ڪه تو مقصر بودي...آره تو!اما من گذشتم باغیـــــرت! الان مشڪلت شام پارڪ لباس الان منه؟؟؟ تو ڪ درس دین خوندي نمیفهمي تهمت گنـــــاه ڪبیرس!!!آره باشه میگم حق باتوعه
باز میگویي..
_ گفتم بس ڪن!!
_ ن گوش ڪن!!...آره ڪاراي پارڪ براي این بود ڪ حرصت رو دربیارم..اما این جا...فڪر ڪردم تویي..!!چون مادرت گفته بود سجـــــاد شب خونه نیست!!..حالا چي؟بازم حرف داري؟ بازم میخـــــاي لهم ڪني..؟
دست باند پیچي شده ام را ب سینه ات میڪوبم...
_ میدوني..میدوني تو خیلي بدي..! خیـــــلي!! از خدا میخـــــام آرزوي اون جنگ و دفاعو بدلت بزاره...
دیگر متوجه حرڪاتم نیستم و پی در پی ب سینه ات میڪوبم...
_ ن!...من ...من خیـــــلي دیوونه ام! ي احمـــــق! ڪ هنوزم میگم دوست دارم... آره لعنتي دوست دارم... اون دعامو پس میگیرم! برو... باید بري! تقصـــــیر خودم بود ...خودم ازاول قبول ڪردم..
احساس مي ڪنم تنت درحال لرزیدن است.سرم را بالا میگیرم.گریه مي ڪني..شدیدتراز من!! لبهایت راروي هم فشار میدهي و شانه هایت تڪان میخورد..میخـــــواهی چیزي بگویي ڪ نگاهت ب دست بخیه خورده ام میفتد...
_ ببین چي ڪار ڪردي ریحـــــان!!
بازوام رامیگیری و بدنبال خود مي ڪشي ب دستم نگاه مي ڪنم خون ازلاب لاي باند روي فرش میریزد..ازهال بیرون و هردو خشڪ میشویم..مادرت پایین پله ها ایســـــتاده و اشڪ میریزد.فاطمـــــه هم بالاي پله ها ماتش برده...
_ داداش..تو چي ڪار ڪردي؟...
پس تمـــــام این مدت حرفهایمان شنونده هاي دیگري هم داشت..همـــــه چیز فاش شد...😔
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
❣ @Ebrahimdelha
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
#نمازشب
💐 نماز شب 11 رکعت است
💐 4 نماز دو رکعتی
💐 به نیت نافله شب
💐 مثل نماز صبح
💝 دو رکعت به نیت شفع
💝 رکعت اول: حمد ➕ توحید ➕ ناس
💝 رکعت دوم: حمد ➕ توحید ➕ فلق
💝 یک رکعت به نیت وتر
💝 حمد ➕ 3 بار توحید ➕ فلق 💝➕ ناس
💝 مستحبات قنوت نماز وتر 🌼🌼
☀️ استغفار 👈 70 مرتبه
📍 استغفرالله ربی و اتوب الیه
☀️ استغفار برای 40 مومن
📍 اللّهمَّ اغْفِر (فلانی) 👈 مثال: اللهم اغفر لِمحمد
☀️ عفو 👈 300 مرتبه
📍الهی الْعَفْو
☀️ 7 مرتبه ذکر پایین
📍 اللهم هٰذا مَقامُ الْعائِذِ بِکَ مِنَ النّار
☀️ گفتن ذکر پایین
📍 ربِّ اغْفِرْلی وَارْحَمْنی وَ تُبْ عَلَیَّ اِنَّکَ اَنتَ التَّوابُ الْغَفورُ الرَّحیم🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
💝 میتوان فقط به خواندن شفع و وتر, و یا حتی فقط وتر اکتفا کرد.
✍ میتوان قنوت نماز وتر را ساده و خلاصه تر خواند. مثلا فقط 70 بار استغفار و یا حتی کوتاه تر.
✍ هر قدر قنوت نماز وتر طولانی تر باشد, ثواب و برکات بیشتری خواهد داشت.
🌸🌸🌸🌸🌸
هر شب میتونید بعد از نمازعشا تا قبل از اذان صبح بخونید
التماس دعا......
از همه شما خوبان
#نماز_شب_بخوانیم_حتی_یک_رکعت
🌸🌸🌼🌼
@ebrahimdelha
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله
السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼
شروع چله24☆9☆98
#ختم_چله_سوره_مبارکہ_الرحمن
🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸
💠روز♡دهم ♡
به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)،
ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله
🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀
🕊🌷 رسول_ خلیلی
🕊🌷 داوود_عابدی
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
🌞امروز سه شنبه
📆 ۳برج دی ۱۳۹۸ ه.ش
📆 ۲۷ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق
📆 ۲۴دسامبر ۲۰۱۹ میلادی
📿ذکر روز 100مرتبه📿
🌹یا اَرْحَمَ الرّاحِمین🌹
🌹ای مهربانترین مهربانان🌹
#ختم_قرآن
🔹صفحه۴۷۱
🔹جزء ۲۴
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
#مقام_معظم_رهبری
هدیه به روح #امام و
#شهدای_والامقام
🌼اللّٰھـُم🌼
🌼؏جِّل🌼
🌼لِوَلیڪَ🌼
🌼الفَرَجْـ🌼
❄️🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺❄️
🌷 @ebrahimdelha 🌷
❄️🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺❄️
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#اهمیتدادنبهمردم
🌸در یکی از عملیات ها چند نفر از بچه های اطلاعات پشت عراقی ها گیر می کنند. فرمانده لشكر و ديگر فرماندهان از بازگرداندن آن ها نا امید می شوند، ولی ابراهیم با بیسیم زدن و دیدن نقشه ها و... به دنبال آنان می رود و پس از چند روز تلاش آنان را سالم به مقر بر می گرداند. برخي از نجات يافتگان آن ماجرا از سرداران فعلي سپاه و مسئولين هستند!
🌹وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جمیعا
هر کس، انسانى را از مرگ رهایى بخشد، چنان است که گویى به همه مردم حیات بخشیده است. (مائده/32)
@Ebrahimdelha
•••••••••••••••••••••••••••••••
حجت الاسلام طائب-انتخابات آینده و نقش جبهه فرهنگی انقلاب-چهاردهمین همایش کشوری ستاد فرهنگی فجر انقلاب اسلامی(0).mp3
21.56M
#تلنگر
💥 صحبت های فوق العاده جالب "استاد #طائب " در زمینه نزدیک کردن ظهور😊👌
علت اتفاقات پس از #گرانی_بنزین.
⭕️ گام اول رسیدن به مرزهای اسرائیل بود، گام دوم نابودی اسرائیل خواهد بود....
💕انتشار واجب....
❤️اگر درایت ودلسوزی حضرت آقا در حوادث اخیر نبود ماها الان نبودیم...
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@ebrahimdelha
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🕊نماز اول وقت🕊
🍁شهید علی صیاد شیرازی🍁
✍ امیر دلاور، سردار دربندی، از هم رزمان شهید بزرگوار علی صیاد شیرازی می گوید: «در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر. دیدم ایشان مدام به ساعت شان نگاه می کند. علت را پرسیدم. گفت: موقع نماز است. همان لحظه به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیاید تا نماز را در اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح بدانید تا مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز را بخوانیم. هلی کوپتر نشست. با آب قمقمه ای که داشت، وضو گرفتیم و نماز ظهر را همگی به امامت ایشان اقامه کردیم».
👈 پیام رفتاری شهید 👉
《 توجه داشتن به اوقات و زمان نماز
و جدیت در به جای آوردن آن در
اول وقت حتی در شرایط ناامن.》
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
🌺 @ebrahimdelha 🌺
🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کلام شهید🌹
حتی اگر احساس بینیازی
داشتی دستت را به سوی اهلبیت بگیر...
اگر مشکل هم نداشتی همیشه
وصل باش مخصوصا به مادرت
زهرا(س) .....
فرزند نباید بیخیال مادر باشه...
#شهید_ابراهیم_هادی
╭─┅═🍁🥀🍁═┅─╮
👉 @ebrahimdelha 👈
╰─┅═🍁🥀🍁═┅─╯
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌸مصاحبه با مادر شهید محمد حسین حدادیان: 🔸فکرش را میکردید محمدحسی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#معرفی_شهدا
#در_ادامه
محمدحسین حدادیان چند روز پیش از به شهادت❤️رسیدنش از سوریه برگشته بود و مدتی در سرزمین شام مشغول دفاع از حرم حضرت زینب (س) بود. آنچه خواهید خواند وصیتنامه این شهید عزیز است قبل از رفتن به سوریه که مینویسد:
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خوشا آنانکه شهادت قسمتشان میشود😍. خدا میداند که بر خود واجب دانسته که به پیروی از علیاکبر امام حسین (ع) در جبهههای حق علیه باطل حضور پیدا کنم و از حرم عمه سادات در حد توان خود دفاع کنم که در روز قیامت شرمنده مادر سادات، حضرت زهرا (س) و ارباب بیکفنم نباشم. جان ناقابلی دارم که پیشکش حضرت صاحبالزمان (عج) و نایب بر حقش میکنم.
پدر و مادر عزیزم! دست شما رامیبوسم و از شما میخواهم بابت تمام اذیتهایی که شما را کردهام، مرا حلال کنید و از حرف آنهایی که میگویند ما برای پول و مادیات دنیا رفتیم ناراحت نشوید😔.
پیرو خط رهبری باشید که قطعاً راه درست و راه امام زمان (عج) میباشد.
اگر شهید نشویم، میمیریم.
#پست_آخر
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════
🕊نماز اول وقت 🕊
🌺شهید حاج علی اکبر رحمانیان🌺
✍ برادر سهراب صدرنشین، در نقل خاطره ای از سردارِ شهید حاج علی اکبر رحمانیان می گوید: «در پایگاه امیدیه بودیم، چند دقیقه ای به اذان صبح مانده بود. علی اکبر را دیدم که بعد از چهار شبانه روز، از منطقه عملیاتی برگشته بود. خستگی شدید در چهره اش آشکار بود. فکر کردم می خواهد استراحت کند و بعد نماز صبح بخواند؛ چون خواب از چشمانش می بارید، ولی برعکس، تا اذان گفتند، جانمازش را پهن کرد و آماده نماز شد. به او گفتم: خسته هستی؛ کمی دراز بکش، بعد نماز بخوان. لبخندی زد و گفت: ما الآن برای همین نماز داریم می جنگیم. وقتی به نماز ایستاد، دیگر آثار خستگی در او نمی دیدم».
👈پیام رفتاری شهید👉
شهید رحمانیان و عنایت
بالای ایشان به نماز اول وقت.
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
💞 @ebrahimdelha 💞
﷽ 🌹﷽ •┈••✾❀🕊🌹🕊❀✾••┈•
🌹﷽🌹
﷽🌹
🌹
🕊#خاطرات_شهدا 🕊
━═━⊰❀❀⊱━═━
_بیمارستان از مجروحین پر شده بود…
حال یکی خیلی بد بود…
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت…
.
_وقتی دکتر مجروح را دید به من گفت بیاورمش اتاق عمل!!!دکتر اشاره کرد #چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم!!
.
_مجروح که چند دقیقه ای بود که به هوش امده بود...
گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و گفت:
من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری…😞
ما برای این چادر میرویم!!😊
چادرم در مشتش بود که #شهید شد…😓😔
_از ان زمان به بعد در بدترین و سخت شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم....😭😌
(راویی خانم موسوی یکی از پرستاران دوران #دفاع_مقدس )
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
↬ @ebrahimdelha
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_یکم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی_دوم2⃣3⃣
اما تو بي اهمیت از ڪنار مادرت رد میشوي ب طـــــبقه بالا میدوي و چنددقیقه بعد با ي چفـــــیه و شلوار ورزشي و سویي شرت پایین میایي...
چفـــــیه را روي سرم میندازي و گره میزني شلوار را دستم میدهي...
_ پات ڪن بدو..!
ب سختي خـــــم میشوم و میپوشم..سوئي شرت را خودت تنم مي ڪنئ از درد لب پایینم را گاز میگیرم..
مادرت باگریه میگوید..
_ علي ڪارت دارم..
_ باشه براي بعد مادر..همه چیو خودم توضـــــیح میدم...فعلا باید ببرمش بیمـــــارستان...
اینهارا همینطور ڪ ب
هال میروي و چادرم را میاوري میگویي بانگراني نگاهم مي ڪني..
_ سرت ڪن تا موتور و بیـــــرون میزارم..
فاطمـــــه ازهمان بالا میگوی.د.
_ باماشین ببر خب..هوا...
حرفش را نیمـــــه قطع مي ڪني..
_ اینجوري زودتر میرسم...
ب حیاط میدوي ومن همانطور ڪ ب سختي ڪش چادرم راروي چفیه مي ڪشم نگاهي ب مادرت مي ڪنم ڪ گوشه اي ایستاده و تمـــــاشا مي ڪند..
_ ریحـــــانه؟...اینایي ڪ گفتید..بادعوا...راست بود..؟
سرم را ب نشانه تاسف تڪان میدهم و بابغـــــض ب حیاط میروم...😪
پرستار براي بار آخر دستم را چڪ مي ڪند و میگوید:
_ شانس آوردید خیلي باز نشده بودن...نیم ساعت دیگه بعدازتمـــــوم شدن سرم، میتونید برید...
این رامیگوید و اتاق را ترڪ مي ڪند..بالاي سرم ایستاده اي و هنوزبغض داری..حس مي ڪنم زیادي تند رفته ام...زیادي غیرت را ب رخت ڪشیده ام.هرچ است سبڪ شده ام...شاید بخاطر گریه و مشتهایم بود..!
روي صـــــندلي ڪنار تخت مینشیني و دستت راروي دست سالمم میگذاري..
باتعجب نگاهت مي ڪنم...
آهسته میپرسي:
_ چندروزه؟...چندروزه ڪه...
لرزش بیشتري ب صدایت میدود...
_ چندروزه ڪ زنمي..؟
آرام جواب میدهم:
_ بیست و هفت روز...
لبخـــــند تلخي میزني...
_ دیدي اشتباه گفتي! بیست و نه روزه!
بهت زده نگاهت مي ڪنم ازمن دقیـــــق تر حساب روزها را داري..!
_ ازمن دقیـــــق تري..!
نگاهت را ب دستم میدوزي بغضـــت را فرو میبري...😔
نتیجه ي همه استخاره ها خیر است..
اگر ب نیت تو واشوند قرآن هااا..
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@Ebrahimdelha💞
#نماز_شب
❤️نماز شب حضرت زهرا علیهاالسلام❤️
امام حسن مجتبی علیه السلام می فرماید: «در دوران کودکی، شبی بیدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا علیهاالسلام ، در حالی که مشغول نماز شب بود، گذراندم.
🔹پس از آنکه نمازش به پایان رسید، متوجّه شدم که در دعاهایش یک یک مسلمین را نام می برد و آنها را دعا می کند، خواستم بدانم که درباره خودش چگونه دعا می کند. اما با کمال تعجّب دیدم که برای خود دعایی نکرد.
فردا از او سؤال کردم: «چرا برای همه دعا کردی، امّا برای خودت دعا نکردی؟»
فرمود:
«پسرم! اول همسایه، بعد خودت.»
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «اما دخترم فاطمه علیهاالسلام ، پس به راستی که او سیده زنان عالمیان از اوّلین و آخرینشان می باشد.»
تا آنجا که فرمود: «زمانی که در محرابش در مقابل پروردگار - جلّ جلاله - می ایستد، نورش برای ملائکه ها پرتوافکنی می کند، آنچنان که ستارگان آسمان برای اهل زمین نورافکنی می نمایند و خداوند متعال به ملائکه هایش می فرماید: «ای ملائکه من! بنگرید سیده کنیزانم، فاطمه که در مقابل من به عبادت ایستاده، به طوری که بدنش از ترس مقام من می لرزد. و با تمام وجود و قلبش بر عبادت و اطاعتم روی آورده، شما فرشتگانم را شاهد می گیرم که خواهیم شد!.»
فاطمه زهرا علیهاالسلام از پدر بزرگوار خود درخواست انگشتری نمود. آن جناب فرمود: چیزی که بهتر از انگشتری باشد، به تو نیاموزم؟ هنگامی که نماز شب خواندی، از خداوند بخواه، به آرزوی خود می رسی.
در دل شب، پس از ادای نافله، دست به درگاه خدا دراز کرد ودرخواست انگشتری نمود. هاتفی گفت:
«فاطمه! آنچه خواستی، در زیر مصلّی آماده است.»
👈دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله دست به زیر جانماز برد. انگشتری بی مانند از یاقوت مشاهده کرد، آن را برداشت.
همان شب در خواب دید وارد قصرهای بهشتی گردید، در سوّمین قصر تختی را دید که بر سه پایه ایستاده است.
فرمود:
«این قصر متعلق به کیست؟»
گفتند:
«از آنِ دختر پیغمبر فاطمه زهرا علیهاالسلام است.»
جواب دادند: «چون صاحبش در دنیا انگشتری خواسته است، به جای آن پایه ای از این سریر کسر گردیده است.»
در این هنگام از خواب بیدار شد.
فردا صبح، خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله شرفیاب گردید و داستان خواب را شرح داد.
حضرت فرمود: «ای بازماندگان عبدالمطلب! برای شما دنیا جایز نیست. شما را بهشت جاویدان سزاوار است. وعده گاهتان آنجاست. دنیای فانی را برای چه می خواهید؟»
سپس رو به زهرا علیهاالسلام کرده، فرمود:
«دخترم! انگشتر را به جای خود برگردان.»
👈همان شب فاطمه زهرا علیهاالسلام انگشتر را زیر مصلی نهاد. در خواب دید وارد قصرهای شب گذشته شد، ولی تخت را با چهار پایه مشاهده فرمود.
پس از سؤال گفتند:
«چون انگشتر را برگردانیدی، پایه تخت نیز به جای خود برگشت.»
🌹دعا برای فرج صاحب الزمان(عج)
را فراموش نکنیم.🌹
#نماز_شب_بخوانیم_حتی_یک_رکعت
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
❤️✨❤️✨❤️✨
@ebrahimdelha
❤️✨❤️✨❤️✨