نکته‼️‼️ نکته ‼️‼️
لطفا برای بالا رفتن بازدید پست خود، پست مربوطه را از کانال فوروارد و برای سایرین ارسال کنید
❣سپاس از همراهی و توجه شما🙏
#سلام_امام_زمانم 💚
لذت شعر به آن است که والا باشد
هدف شعر ظهور گل زهرا باشد😌
جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان 🥀
علت هستی ما حضرت مولا باشد🌱
#مهدویت
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم مهدوي❣
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
══💝══
بيا فكر كنيم حجاب محدوديت است،
من ازادانه عاشقت هستم💝
اي زيباترين محدوديت دنيا...!
#حجاب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
1_209231635.mp3
1.09M
🎵 خیلی حسین(ع) زحمت ما را کشیده است ..
#استاد_پناهیان 👤
#امام_حسین 💞
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشـق🌸 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_پانزدهم _اصلا نمیخوام اون شب یادم بیاد . در مورد چیزی که د
🌸هوالعشـق🌸
📜 #رمان_پلاک_پنهان
💟 #پارت_شانزدهم
سمانه با صدای گوشی ، سریع کیفش را باز کرد و گوشی را از کیف بیرون آورد، با دیدن اسم صغری لبخندی زد:
- جانم
- بی معرفت، نمیگی یه بدبخت اینجا گوشه اتاق افتاده، برم یه سری بهش بزنم
- غر نزن ، درو باز کن دم درم و تنها صدایی که شنید ، صدای جیغ بلند صغری بود.
خندید و "دیوونه ای " زیر لب گفت.
در باز شد و وارد خانه شد، همان موقع یاسین با لباس های سبز پاسداری از خانه بیرون آمد، با دیدن سمانه لبخندی زد و گفت:
- به به دختر خاله، خوش اومد
ی
- سلام، خوب هستید؟
- خوبم خداروشکر، تو چطوری ؟ این روزا سرت حسابی شلوغه
- بیشتر از شما سرم شلوغ نیست
- نگو که این انتخابات حسابی وقتمونو گرفته،الانم زود اومدم فقط سری به صغری بزنم و برم، فردا انتخاباته امشب باید سر کار بمونیم.
- واقعا خسته نباشید، کارتون خیلی سنگینه
لبخندی زد و گفت:
- سلامت باشید خواهر، در خدمتیم ، من برم دیگه
سمانه آرام خندید و گفت:
- بسلامت، به مژگان و طاها سلام برسونید.
- سلامت باشید، با اجازه
- بسلامت
سمانه به طرف ورودی رفت ، سمیه خانم کنار در منتظر خواهرزاده اش بود، سمانه با دیدن خاله اش لبخندی زد و که سمیه خانم با لبخندی غمگین جوابش را داد که سمانه به خوبی ، متوجه دلیل این لبخند غمگین را می دانست، بعد روبوسی و احوالپرسی به اتاق صغری رفتند ، صغری تا جایی که توانست ، به جان سمانه غر زده بود و سمانه کاری جز شنیدن نداشت، با تشر های سمیه خانم ، صغری ساکت شد، سمیه خانم لبخندی زد و رو به سمانه گفت:
- سمانه جان
- جانم خاله
امروز هستی خونمون دیگه؟
- نه خاله جان کلی کار دارم ، فردا انتخاباته، باید برم دانشگاه
- خب بعد کارات برگرد
صغری هم با حالتی مظلوم به او خیره شد، سمانه خندید و مشتی به بازویش زد:
- جمع کن خودتو
- باور کن کارام زیادن، فردا بعد کارای انتخابات ، باید خبر کار کنیم، و چون صغری نمیتونه بیاد من خسته باشم هم باید بیام خونتون
سمیه خانم لبخندی زد:
- خوش اومدی عزیز دلم
سمانه نگاهی به ساعتش انداخت
- من دیگه باید برم ، دیرم شد، خاله بی زحمت برام به آژانس میگیری
- باشه عزیزم
سمانه بوسه ای بر روی گونه ی صغری زد و همراه سمیه خانم از اتاق خارج شدند.
بعد از اینکه کرایه را حساب کرد ، وارد دانشگاه شد، اوضاع دانشگاه بدجور آشفته بود،
گروهایی که غیر مستقیم در حال تبلیغ نامزدها بودند، و گروهایی که لباس هایشان را با رنگ های خاص ست کرده بودند، از کنار همه گذشت و وارد دفتر شد ، با سلام و احوالپرسی با چند تا از دوستان وارد اتاقش شد ، که بشیری را
دید، با تعجب به بشیری خیره شد!!
بشیری سلامی کرد، سمانه جواب سلام او را داد و منتظر دلیل ورود بدون اجازه اش به اتاق کارش بود!
- آقای سهرابی گفتن این بسته های برگه A4 رو بزارم تو اتاقتون چون امروز زیاد لازمتون میشه
- خیلی ممنون، اما من نیازی به برگه A4 نداشتم، لطفا از این به بعد هم نبودم وارد اتاق نشید.
بشیری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد، سمانه نگاهی به بسته های A4انداخت، نمی دانست چرا اصلا حس خوبی
به بشیری نداشت، سیستم را روشن کرد و مشغول کارهایش شد.
با تمام شدن کارهایش از دانشگاه خارج شد ، محسن با او هماهنگ کرده بود که او به دنبالش می آید، با دیدن ماشین محسن به طرف ماشین رفت و سوار شدن
- به به سلام خان داداش - سلام و درود بر آجی بزرگوار
تا می خواست جواب دهد ، زینب از پشت دستانش را دور گردن سمانه پیچاند و جیغ کنان سلام کرد، سمانه که شوکه
شده بود، بلند خندید و زینب را از پشت سرش کشید و روی پاهایش نشاند:
- سلام عزیزم، قربونت برم چقدر دلتنگت بودم
بوسه ای بر روی گونه اش كاشت که زینب سریع با بوسه ای بر روی پیشانی اش جبران کرد.
- چه خوب شد زینبو اوردی، خستگی از تنم رفت
- دختر باباست دیگه، منم با اینکه گیرم، این چند روزم میدونم که خونه بیا نیستم به چند ساعت مرخصی گرفتم کارمو سپردم به یاسین اومدم خونه.
نویستده:فاطمه امیرے
.
#ادامه_دارد...
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
{○•🥀🕊•○}
سلام بر سبک بالان عشق✋
شَھادت یعنے:
وارد شدن درحریم خلوت الھےو
میھمانـ شدن برسرسفره ے
ضیافتـ الھے♥️
این ڪم چیزے نیست
این خیلے بـاعظمتـ استـ 💪
#شهیدانه🥀
#رهبری🕊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
📚#معرفی کتاب
❣حسین(ع) از زبان حسین(ع)❣
🔻زندگی و زمانه امام حسین(ع) از زبان ایشان
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍎🍎🍎🍎🍎
#كرونا #👹
🔰 تقویت قوای دفاعی و ایمنی بدن در برابر بیماری ها از جمله ویروس کرونا 🔰
✅ سبک زندگی سالم و پرهیز از پرخوری
✅ حجامت عام
✅ چشیدن نمک طبیعی قبل و بعد از غذا
✅ روزانه جویدن ۷ عدد سیاهدانه + یک قاشق مرباخوری عسل
✅🌟 داروی امام کاظم علیه السلام
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆