eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ✨از بس که تلخی غم هجران چشیده ام ☄جانی نمانده است برایم، بریده ام ✨عیب وصال چیست نصیبم نمی شود ☄خیری که ازفراق وجدایی ندیده ام 🌺 #تعجيل_در_فرجش_صلوات 🌺 @ebrahimdelha🌹
دارد دلِ مـا از تو تمنای نگاهــی💞 محروم مگردان دل ما را ، که روا نیـست ...😔 رفیق شهیدم؟برادر ابراهیم؟ ای که مرا خوانده ای... راه نشانم بده!🌺 @ebrahimdelha🌹
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 ای خواهر! اگر در بیرون از خانه حجابت را حفظ نکردی بدان که رگباری به قلب💔 من زده ای ،😔 خواهر بدان که حجاب تو از خـون شهیـدان کمتر نیست.✋ 🌷شهید همت الله مسترشد🌷 محل شهادت: رقابیه عملیات فتح المبین ، ۱۳۶۱/۱/۲ 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
#آقامونه اگر فرمان دهد رهبـ💚ـر بتازیمـ🌪ـ اگر او خواهد از ما سر ببازیمـ⚔ـ اگر صبر وقرار از ما بخواهد😌 بشینیم و بسوزیم و بسازیمـ❣💪 #لبیڪـ‌یا‌خامنہ‌اے✋ @ebrahimdelha🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐 صدام آش فروشه!... 😯 روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پسکوچه‌های شهر برای خودمان می‌گشتیم. روی دیوار خانه‌ای عراقی هانوشته بودند: «عاش الصدام» یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!...😟 کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... عاشَ! یعنی زنده باد.😆😆 @ebrahimdelha🌹 🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا﷽🌻﷽🌻﷽ ا🌻﷽🌴﷽ ا﷽🌴﷽ ا🌻﷽ ا﷽ ا🌻 سلااااام😊 خسته نباشید همگی🌺🌹🍃 نمازتون قبول باشه ان شاءالله☺️ خب رفقا بریم ادامه کتاب رو باهم ورق بزنیم😉 👇👇👇👇👇
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ ✋🌻✨ 🌺یدالله به نقل از سيد ابوالفضل كاظمي‌: ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشـغول کار بود.☺️يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! 😕 دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود،جلوي يک مغازه،کارتن ها را روي زمين گذاشت. وقتي کار تحويل تمام شد،جلو رفتم و سلام کردم.🖐 بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته،اين کار باربرهاست نه کار شما! 😟 نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره! 😊 گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشـ💪ــكاري و... خيلي ها ميشناسنت. ابراهيــم خنــ😅ــديد وگفت: اي بابا، هميشــه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم. ✌️💞 خلاصه به همراه چند نفر از دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت ميكرديم👨❤️👨 يكي از دوســتان كه ابراهيم را نميشـناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد.👀 بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟😐 🤗 🕊 @ebrahimdelha 🕊 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 باتعجب گفتم: خب بله، چطور مگه؟!😳 گفت: من قبلا تو بازار سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سر بازار مي ايستاد🚶يه كوله باربري هم مي انداخت روي دوشش و بار ميبرد. 😞 يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟🤔 گفت: من رو يدالله صدا كنيد!😐 گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار،تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو ميشناسي!؟🤔❓ گفتم: نه، چطور مگه! گفت: ايشــون قهرمان واليبال وكشـ💪ـتيه،آدم خيــلي باتقوائيه،براي شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه،اين رو هم برات بگم كه آدم خيلي بزرگيه!😊 بعد .. 🙃 🕊 @ebrahimdelha 🕊 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم! صحبت هاي آن آقا خيلي من رو به فــ🤔ــكر فرو برد. اين ماجرا خيلي براي من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با نفس اصلا با عقل جور در نمي آمد.😖 مدتي بعد يكي از دوستان قديم را ديدم.☺️ در مورد كارهاي ابراهيم صحبت ميكرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب، يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما.😇 من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابي🍛، بهترين غذا و ســالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلي خوشـ😋ـمزه بود. تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهيم گفت: چطور بود؟😉 گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توي بازار باربري كردم.😓 خوشمزگي اين غذا به خاطرزحمتيه كه براي پولش كشيدم!!🙂 ☺️❤️ 🕊 @ebrahimdelha 🕊 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
▪️در مجلس عزاي شما گريه مي كنم ▪️امشب فقط براي شما گريه مي كنم ▪️عطر گلاب مرقدتان بر مشام خورد ▪️در گوشه ي سراي شما گريه مي كنم 🏴 وفات حضرت معصومه (س) تسلیت باد @ebrahimdelha🌹
سلاااااام 🍀همونطور که مطلع هستین درباره در کانال اطلاع رسانی شده😊 این دوست عزیزمون بهمون پیام دادن که بنر کانال وقتی بدست شون رسیده که خیلی ناراحت و ناامید بودن وحال خوبی نداشتن‼️ عنایت خدا وشهدا شامل حالشون شده و میخوان به امیدخدا این رو انجام بدن. @ebrahimdelha🌹
یه مدت بود خیلی حالم بد بود😓ازلحاظ روحی به خاطر یه اتفاقی کلا ریخته بودم بهم😢 هیچی خوشحالم نمیکرد😔 به ظاهر خوب بودم،میخندیدم😊ولی توی دلم آشوب بود😔 حس میکردم خدا ازم ناراحته❗️نمیدونستم باحالم چه کنم‼️ تااینکه یه روز یه وویس گوش دادم درباره دوست شهید داشتن🙂 رو ازقبل کمی میشناختم. نمیدونم چرا اولین شهیدی که اومد توی ذهنم ایشون بود! یه مدت شروع کردم باهاشون حرف زدن🙂 حس میکردم میشنوه!!!میفهمه!!! اصلا یه جوری بهم میفهموند که داره گوش میده😶 کم کم بهتر شدم‼️یه شب ساعت 1/30نصف شب بود. داشتم باهاش حرف میزدم و گریه میکردم😭گفتم آقا ابراهیم یه جوری دستم رو بگیر بزار همیشه،همه جا تو رو کنار خودم داشته باشم!! مگه نمیگن شهدا زنده و حاضرو ناظر!! پس کمک کن از این دل آشوبی خلاص شم😔 یهو دیدم بالای صفحه گوشیم یه پیام اومد😐اسم پروفایل بود (ابراهیم هادی)😳 بازش کردم و دیدم یه نفر بااین اسم پروفایل منو دعوت به گروه ذکر شهید هادی کرده😭 شدت اشکم بیشتر شد!!! نمیدونستم گریه م برای چیه! ولی الان 5ماهه که تمام لحظات من با پرشده☺️😍 حال خوبیه وقتی یکی همیشه حواسش بهت هست!!! البته خواست واراده خداوند که شهدا اینجوری هوای همه رو دارن☺️ امیدوارم لایق باشیم. @ebrahimdelha🌹
✍شاید خیلی ازشما عزیزان هم توسل به شهدا کردین و حتما هم کمکتون کردن😊 خوشحال میشیم اگه مایل بودین حتما به این آیدی رو بفرستین☺️👇 @Hadyyyy
✨ساعت عاشقی به وقت امام رئوف✨ #صلوات خاصه امام رضا(ع)🌹 #به نیابت از شهـــدا اللخصوص #سردار_شهید_عبدالحسین _برونسے 💠 اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی، الامامِ التّقیِّ النّقیِّ و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری، الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.💠 @ebrahimdelha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان و همراهان عزیز🌹 خب بریم ادامه زندگی منو باهم ورق بزنیم😊 #عباس_دوران
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❣ 🌹 بشنوید ازخلبان منصورکاظمیان👇 💥قبل از اینکه انجام این عملیات را به ما اعلام🗣 کنند عباس دوران به «امیدیه» رفته بود و قرار بود در صورتی که در «عملیات رمضان» نیاز شد، پرواز🛩 کند زیرا نیروی زمینی ارتش در این عملیات نیاز به حمایت‌های هوانیروز داشت.‼️ در نتیجه✌️ دو روز قبل از شروع عملیات عباس دوران به ما ملحق شد و به ما توضیح دادند که به علت حساسیت ویژه❌ این عملیات با سه هواپیما انجام خواهد شد. ✅«هواپیمای شماره ۱ » *من بودم و عباس دوران*. ✅«هواپیمای شماره ۲ » *محمود اسکندری بود و ناصر باقری* و ✅«هواپیمای شماره ۳ »، *توانگریان و خسروشاهی* که البته قرار شده بود هواپیماهای شماره ۱ و ۲ به عمق خاک عراق و شهر بغداد بروند و علاوه بر بمباران💣 پالایشگاه «الدوره» دیوار صوتی این شهر را نیز بشکنند و هواپیمای شماره ۳ نزدیک مرز به عنوان پشتیبان و نیروی جایگزین مستقر شود تا در صورت بروز هرگونه مشکلی برای این دو هواپیما، عملیات را ادامه دهد.‼️ ... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❣ 🌹 ما به سمت بغداد پرواز🛩 کردیم. تقریباً ۱۵ کیلومتری بغداد بودیم که با دیوار آتش 🔥و پدافند دشمن روبه‌رو شدیم و در همین فاصله چند گلوله به هواپیمای ما اصابت کرد.😐 وقتی این گلوله‌ها به هواپیمای ما اصابت کرد عباس به من گفت که چراغ موتور💥 سمت راست روشن شده و ظاهراً موتور از کار افتاده است.😶 به عباس گفتم چاره‌ای نیست و باید به عملیات ادامه دهیم.💪 زیرا در آن شرایط اگر باز می‌گشتیم دوباره در دیوار آتش🔥 دشمن قرار می‌گرفتیم بنابراین به سمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آنجا بود ادامه مسیر دادیم و با این که پدافند دشمن بسیار قوی بود تمام بمبها 💣را روی این پالایشگاه تخلیه کردیم.👏💪 ... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❣ 🌹 بعد از تخلیه بمب‌ها مسیری را ادامه دادیم که دقیقاً به سمت همان هتلی ختم می‌شد که قرار بود کنفرانس غیرمتعهدها در آن برگزار شود. زمانی که ما بمب‌ها💣 را روی پالایشگاه الدوره می‌ریختیم آتش🔥 بی‌امان و شدید دشمن قطع نمی‌شد. در همان موقع بود که هواپیما مورد اصابت چند گلوله دیگر قرار گرفت😐 و قسمت عقب آن به طور کلی از بین رفت.😑 وقتی به پشت سرم نگاه کردم پالایشگاه را دیدم که در آتش 🔥می‌سوزد. در آن لحظه بود که دیدم قسمت دم هواپیما تا وسط کابین از بین رفته 😳و در آتش🔥 می‌سوزد. دیگر حتی فرصت نشد که به عباس این قضیه را بگویم و نمی‌دانم چطور شد که صندلی من به بیرون پرت شد.😞 🌹🍃پایان قسمت سوم🌹🍃 @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺