🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐
#طنزجبهه
صدام آش فروشه!... 😯
روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پسکوچههای شهر برای خودمان میگشتیم. روی دیوار خانهای عراقی هانوشته بودند: «عاش الصدام»
یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!...😟
کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... عاشَ! یعنی زنده باد.😆😆
@ebrahimdelha🌹
🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐🌱💐
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
#سلام_بر_ابراهیم ✋🌻✨
#قسمت_چهاردهم
🌺یدالله
به نقل از سيد ابوالفضل كاظمي:
ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشـغول کار بود.☺️يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! 😕
دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود،جلوي يک مغازه،کارتن ها را روي زمين گذاشت.
وقتي کار تحويل تمام شد،جلو رفتم و سلام کردم.🖐 بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته،اين کار باربرهاست نه کار شما! 😟
نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره! 😊
گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشـ💪ــكاري و... خيلي ها ميشناسنت.
ابراهيــم خنــ😅ــديد وگفت: اي بابا، هميشــه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم. ✌️💞
خلاصه به همراه چند نفر از دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت ميكرديم👨❤️👨
يكي از دوســتان كه ابراهيم را نميشـناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد.👀
بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟😐
#ادامه_دارد 🤗
🕊 @ebrahimdelha 🕊
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
باتعجب گفتم: خب بله، چطور مگه؟!😳
گفت: من قبلا تو بازار سلطاني مغازه داشتم.
اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سر بازار مي ايستاد🚶يه كوله باربري هم مي انداخت روي دوشش و بار ميبرد. 😞
يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟🤔
گفت: من رو يدالله صدا كنيد!😐
گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار،تا ايشون رو ديد با تعجب گفت:
اين آقا رو ميشناسي!؟🤔❓
گفتم: نه، چطور مگه!
گفت: ايشــون قهرمان واليبال وكشـ💪ـتيه،آدم خيــلي باتقوائيه،براي شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه،اين رو هم برات بگم كه آدم خيلي بزرگيه!😊 بعد ..
#ادامه_دارد 🙃
🕊 @ebrahimdelha 🕊
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم!
صحبت هاي آن آقا خيلي من رو به فــ🤔ــكر فرو برد. اين ماجرا خيلي براي من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با نفس اصلا با عقل جور در نمي آمد.😖
مدتي بعد يكي از دوستان قديم را ديدم.☺️
در مورد كارهاي ابراهيم صحبت ميكرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب، يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما.😇
من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابي🍛، بهترين غذا و ســالاد و نوشابه را سفارش داد.
خيلي خوشـ😋ـمزه بود.
تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم.
بعد از غذا آقا ابراهيم گفت: چطور بود؟😉
گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توي بازار باربري كردم.😓 خوشمزگي اين غذا به خاطرزحمتيه كه براي پولش كشيدم!!🙂
#پایان_قسمت_چهاردهم ☺️❤️
🕊 @ebrahimdelha 🕊
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
سلاااااام
🍀همونطور که مطلع هستین درباره #چله_نمازشب در کانال اطلاع رسانی شده😊
این دوست عزیزمون بهمون پیام دادن که بنر کانال وقتی بدست شون رسیده که خیلی ناراحت و ناامید بودن وحال خوبی نداشتن‼️
عنایت خدا وشهدا شامل حالشون شده و میخوان به امیدخدا این #چله رو انجام بدن.
@ebrahimdelha🌹
یه مدت بود خیلی حالم بد بود😓ازلحاظ روحی به خاطر یه اتفاقی کلا ریخته بودم بهم😢 هیچی خوشحالم نمیکرد😔
به ظاهر خوب بودم،میخندیدم😊ولی توی دلم آشوب بود😔
حس میکردم خدا ازم ناراحته❗️نمیدونستم باحالم چه کنم‼️
تااینکه یه روز یه وویس گوش دادم درباره دوست شهید داشتن🙂
#شهیدهادی رو ازقبل کمی میشناختم. نمیدونم چرا اولین شهیدی که اومد توی ذهنم ایشون بود!
یه مدت شروع کردم باهاشون حرف زدن🙂 حس میکردم میشنوه!!!میفهمه!!! اصلا یه جوری بهم میفهموند که داره گوش میده😶
کم کم بهتر شدم‼️یه شب ساعت 1/30نصف شب بود. داشتم باهاش حرف میزدم و گریه میکردم😭گفتم آقا ابراهیم یه جوری دستم رو بگیر بزار همیشه،همه جا تو رو کنار خودم داشته باشم!! مگه نمیگن شهدا زنده و حاضرو ناظر!! پس کمک کن از این دل آشوبی خلاص شم😔
یهو دیدم بالای صفحه گوشیم یه پیام اومد😐اسم پروفایل بود (ابراهیم هادی)😳 بازش کردم و دیدم یه نفر بااین اسم پروفایل منو دعوت به گروه ذکر شهید هادی کرده😭
شدت اشکم بیشتر شد!!! نمیدونستم گریه م برای چیه! ولی الان 5ماهه که تمام لحظات من با #ابراهیم_هادی پرشده☺️😍
حال خوبیه وقتی یکی همیشه حواسش بهت هست!!! البته خواست واراده خداوند که شهدا اینجوری هوای همه رو دارن☺️
امیدوارم لایق باشیم.
#خادم
@ebrahimdelha🌹
✍شاید خیلی ازشما عزیزان هم توسل به شهدا کردین و حتما هم کمکتون کردن😊
خوشحال میشیم اگه مایل بودین حتما به این آیدی #دلنوشته_هاتون رو بفرستین☺️👇
@Hadyyyy
✨ساعت عاشقی به وقت امام رئوف✨
#صلوات خاصه امام رضا(ع)🌹
#به نیابت از شهـــدا
اللخصوص
#سردار_شهید_عبدالحسین _برونسے
💠 اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی، الامامِ التّقیِّ النّقیِّ و حُجّتکَ
عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری،
الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةً
مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.💠
@ebrahimdelha
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❣
🌹
بشنوید ازخلبان منصورکاظمیان👇
💥قبل از اینکه انجام این عملیات را به ما اعلام🗣 کنند عباس دوران به «امیدیه» رفته بود و قرار بود در صورتی که در «عملیات رمضان» نیاز شد، پرواز🛩 کند زیرا نیروی زمینی ارتش در این عملیات نیاز به حمایتهای هوانیروز داشت.‼️ در نتیجه✌️ دو روز قبل از شروع عملیات عباس دوران به ما ملحق شد و به ما توضیح دادند که به علت حساسیت ویژه❌ این عملیات با سه هواپیما انجام خواهد شد. ✅«هواپیمای شماره ۱ » *من بودم و عباس دوران*. ✅«هواپیمای شماره ۲ » *محمود اسکندری بود و ناصر باقری* و ✅«هواپیمای شماره ۳ »، *توانگریان و خسروشاهی* که البته قرار شده بود هواپیماهای شماره ۱ و ۲ به عمق خاک عراق و شهر بغداد بروند و علاوه بر بمباران💣 پالایشگاه «الدوره» دیوار صوتی این شهر را نیز بشکنند و هواپیمای شماره ۳ نزدیک مرز به عنوان پشتیبان و نیروی جایگزین مستقر شود تا در صورت بروز هرگونه مشکلی برای این دو هواپیما، عملیات را ادامه دهد.‼️
#ادامه_دارد...
@ebrahimdelha🌹
🌹
🌺
🌸
🌿🍃
🍃🌺🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❣
🌹 ما به سمت بغداد پرواز🛩 کردیم. تقریباً ۱۵ کیلومتری بغداد بودیم که با دیوار آتش 🔥و پدافند دشمن روبهرو شدیم و در همین فاصله چند گلوله به هواپیمای ما اصابت کرد.😐 وقتی این گلولهها به هواپیمای ما اصابت کرد عباس به من گفت که چراغ موتور💥 سمت راست روشن شده و ظاهراً موتور از کار افتاده است.😶 به عباس گفتم چارهای نیست و باید به عملیات ادامه دهیم.💪 زیرا در آن شرایط اگر باز میگشتیم دوباره در دیوار آتش🔥 دشمن قرار میگرفتیم بنابراین به سمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آنجا بود ادامه مسیر دادیم و با این که پدافند دشمن بسیار قوی بود تمام بمبها 💣را روی این پالایشگاه تخلیه کردیم.👏💪
#ادامه_دارد...
@ebrahimdelha🌹
🌹
🌺
🌸
🌿🍃
🍃🌺🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❣
🌹
بعد از تخلیه بمبها مسیری را ادامه دادیم که دقیقاً به سمت همان هتلی ختم میشد که قرار بود کنفرانس غیرمتعهدها در آن برگزار شود.
زمانی که ما بمبها💣 را روی پالایشگاه الدوره میریختیم آتش🔥 بیامان و شدید دشمن قطع نمیشد. در همان موقع بود که هواپیما مورد اصابت چند گلوله دیگر قرار گرفت😐 و قسمت عقب آن به طور کلی از بین رفت.😑
وقتی به پشت سرم نگاه کردم پالایشگاه را دیدم که در آتش 🔥میسوزد. در آن لحظه بود که دیدم قسمت دم هواپیما تا وسط کابین از بین رفته 😳و در آتش🔥 میسوزد. دیگر حتی فرصت نشد که به عباس این قضیه را بگویم و نمیدانم چطور شد که صندلی من به بیرون پرت شد.😞
🌹🍃پایان قسمت سوم🌹🍃
@ebrahimdelha🌹
🌹
🌺
🌸
🌿🍃
🍃🌺🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺