چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده اند. دو ساعت گذشته و هنوز یك سوم تریلی هم خالی نشده،😕 عرق از سر و صورتشان می ریزد.😓 یك بسیجی لاغر و كم سن و سال می آید طرفشان. خسته نباشیدی می گوید و مشغول می شود.😊 ظهر است كه كار تمام می شود.سربازها پی فرمانده می گردند تا رسید را امضا كند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاك می كند، رسید را می گیرد و امضا می كند.☺️😍
#شهید_زین_الدین
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
🍃🌸
#خاطرات_شهید🌱
◽در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.
🔻آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد.
آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد.
⚡خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند.
🌷بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر!
#ازشهدابیاموزیم🙃
#شهید_زین_الدین
#ما_ملت_امام_حسینیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆