eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🍃🍃🌷🍃🍃🌷🍃🍃 نماز میت🙏 عد از عملیات خیبر ۶ – ۷ نفر از دوستان آماده شدیم بریم مشهد مقدس زیارت،👥👤 از جمله دوستانی که با ما بودند، که چند نفرشون بعداً به شهادت رسیدند، آقای سید یدالله حسینی رئیس دفتر خادم الشهدا، محمد کریمی، دایی محمد بیطرفان حزب‌الله که شعارهای مرگ بر شاه ایشون معروف بود و درجنگ به شهادت رسید، مجتبی بهاءالدینی، خدا روحشان را شاد کند و ما رو هم با اونا مشحور کند،🙏 ما رسیدیم به مشهد مقدس، غسل زیارت کردیم و وارد صحن امام رضا علیه السلام شدیم، یه مرده تربتی آوردند نماز میت بهش بخونند، منم اون دوران حدود ۱۸ سال داشتم، 👱🏻بار اوّل بود می¬خواستم نماز میت بخونم و نمی دونستم نماز میت چه جوری هست، به دوستان گفتم بریم پشت سر این مرده نماز بخونیم، حدود ۳۰ نفر ایستاده بودند ما هم ۶ نفر بودیم به جمع اون بندگان خدا اضافه شدیم، حاج‌آقا جلو ایستاد، مثل نماز مغرب و عشاء و صبح گفت: الله‌اکبر، ما هم گفتیم الله‌اکبر و ایستادیم به نماز شروع کرد🙏 به نماز مرده خوندن و رفت تو تکبیر دومش، گفت: الله‌اکبر، من رفتم رکوع، مرتب می¬گفتم سبحان‌الله! سبحان‌الله! سبحان‌الله! دیدم همه دارند می خندند و رفقای ما پشت‌سرمون قاه قاه می‌خندند،😆 ما پاگذاشتیم به فرار تو حرم امام رضا علیه السلام، صاحب‌مرده اومد دنبال ما، گفت تو آبروی مرده مارو از بین بردی...😒😠 🍃🍃🌷🍃🍃🌷🍃🍃 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸 فرمانده عراقى اردوگاه تو چاقى و بدقوارگى رو دست نداشت. با صورت سیاه و دماغ گنده و سبیل هاى پاچه گاوى و هیكل چند لایه و خیكى اش بین اُسراى ایرانى به اسى بشكه معروف بود. آن روز بعد از آمار رو كرد به ما و گفت: «اى آتش پرست ها! امروز روز شادى و رقص و آواز است. امروز روز تولد سید الرئیس صدام حسین است!» به زور جلوى خنده مان را گرفتیم. بدمصب ها نمى گذاشتند نماز بخوانیم و روزه بگیریم اما تا دلتان بخواهد ازَمان مى خواستند برقصیم و قِر بدهیم! ما هم كه این كاره نبودیم و زیر بار نمى رفتیم. آن روز هر چه اسى بشكه تهدید كرد و فحش داد و التماس كرد كه برقصیم و دست افشانى كنیم. زیر بار نرفتیم تا اینكه تهدید كرد اسراى نوجوان را شكنجه خواهد كرد. سرانجام راضى شدیم كه فقط كف بزنیم و اسى بشكه خودش زحمت قِر دادن و رقصیدن را بكشد و مراسم شروع شد. اسى بشكه رفت وسط حلقه اسیران و شروع كرد به رقصیدن و نعره زدن كه مثلا ترانه مى خواند. ما هم دست مى زدیم كه یك هو زمزمه اى بلند شد كه: خِرسُ به رقص آوردیم دمِشُ به دست آوردیم! اسى بشكه شكم و كپل مى چرخاند و ما مى خواندیم و كِركِر مى كردیم.😅😂 🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸 ╔═ 🌸🌿════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌿🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸 یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها رو درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها ... چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد: «ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از خاک ریز آورد بالا و گفت: «منم!» ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاک ریز و قبض جناب عزراییل را امضاء کرد!!!😂 دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: «یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!!! ترق!!! چند بار این کار را کرد تا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاک ریز و فریاد زد: «حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت؛ اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد.با دلخوری از خاک ریز سر خورد پایین. یک هو یک صدایی از قناسه چی ایرانی بلند شد: «کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولاکنان رفت بالای خاک ریز و گفت: «من!!» ترق!!😂 جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!!!😁 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸 ╔═ 🌸🍃════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 🍃═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 یکی از روحانیون که سابقه ی زیاد حضور در جبهه داشت ، یک شب پس از پایان نماز عشا و خواندن دعای توسل ، گفت: «عزیزان سرها را روی سجده بگذارید، من یک دقیقه سکوت می کنم، خودتان با خدا درد و دل کنید» در حالی که صدای مناجات بچه ها بلند بود، ناگهان نفرات اول صف، شروع به خندیدن کردند. کم کم آخر مسجد نیز صدای خنده بلند شد، همه فهمیدند که حاج آقا همه را سر کار گذاشته بود و در حالی که همه در سجده بودند، رفته بود.😂😂 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
😊😁 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 😎 یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود . برای خودش یه قبری ڪنده بود . شب‌ها می‌رفت تا صبح با خدا راز و نیاز می‌ڪرد . ما هم اهل شوخی بودیم . یه شب مهتابی سه ، چهار نفر شدیم توی عقبه . گفتیم بریم یه ڪمی باهاش شوخی ڪنیم .😃 خلاصه قابلمه‌ی گردان را برداشتیم با بچه‌ها رفتیم سراغش . پشت خاڪریز قبرش نشستیم . اون بنده‌ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله‌ی شب می‌خوند دیگه عجیب رفته بود تو حال ! ما به یڪی از دوستامون ڪه تن صدای بالایی داشت ، گفتیم : داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه ، بگو : اقراء .😜 یهو دیدم بنده‌ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنی به شدت متحول شده بود و فڪـر می‌ڪرد براش آیه نازل شده !😁 دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت : اقـراء . بنده‌ی خدا با شور و حال و گریه گفت : چی بخونم ؟ رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : بابا ڪرم بخون ! 😉😁😁 📚منبع: نشریه قافله نور ، ص 14 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸 اسیر شده بود! مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟! - عباس اهل کجایی؟! - بندر عباس اسم پدرت چیه؟! - بهش میگن حاج عباس! کجا اسیر شدی؟! - دشت عباس! افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت: دروغ می گویی! او که خود را به مظلومیت زده بود گفت: - نه به حضرت عباس (ع) !!😅 🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸 ╔═ 🌸🍃════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸🍃 ═╝
🍃🕊🕊🍃🕊🕊🍃🕊🕊🍃 برخی از اصطلاحات جالب جبهه های دفاع مقدس آب رشته = آش رشته واجب الحج = کسی که تازه از امور مالی برگشته و پولدار بود. آسایشگاه سالمندان = تدارکات گردان و لشکر (اشاره ای است به مسوولان تدارکات واحدها که معمولا از بین رزمندگان مسن انتخاب می شدند) مال پنجاه میلیون پیرزن = بیت المال آب اروند = آبگوشت فک و فامیل هاچ = حشرات هتل الوارثین = نقاطی از جبهه که بسیار تمیز و پاکیزه بود. حاجی گلابی = پیرمردی که وظیفه گلاب پاشیدن به بچه ها را در منطقه به عهده داشت. اف 14 = نوعی مگس و پشه در منطقه چشم چران = دیده بان ترکش پلو = عدس پلو برادر عبدالله = برای صدا زدن رزمنده ای که اسمش را نمی‌دانستند. تجدیدی = مجروح شدن و به شهادت نرسیدن ایستگاه بدنسازی = ایستگاه صلواتی اوشین پلو = برنج سفید بدون مخلفات ایران تایر = پوتینهای بسیجی ایران گونی = شلوار و اورکت بسیجی ساخت وطن حلوا خور = کسی‌که هرگز شهید نمی‌شود و از همه عملیات ها سالم بازمی‌گردد. 🍃🕊🕊🍃🕊🕊🍃 ╔═ 🍃🕊════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🍃🕊 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿 صبح روز عملیات والفجر۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد از طرفی حدود ۱۰۰اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند. مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند. فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی» اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید! او می‌گفت: قربانی من هستم «انا قربانی»و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند:«لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم.😅 🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿 ╔═ 🌿🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸🌿 ═╝
🕊 ﷽ 🕊 🍃🕊🕊🍃🕊🕊🍃🕊🕊🍃 لگد بر یزید! بعد از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان خالی را به سقا می‌دادیم. او اصرار داشت عبارتی بگوئیم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد. یکی می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر یزید» دیگری می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر صدام» اما از همه بامزه ‌تر عبارت: «سلام بر حسین (ع)، لگد بر یزید» بود که برای همه بسیار جالب بود.😅 🍃🕊🕊🍃🕊🕊🍃🕊🕊🍃 ╔═ 🍃🕊════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🍃🕊 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃 سلامتی راننده صدا به صدا نمی‌رسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید. بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد. بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.» سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😅 🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃 ╔═ 🍃🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🍃🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌷🌷🌷🍃🌷🌷🌷🍃 سنگر یا سنگک؟ همیشه خدا توی تدارکات خدمت می‌کرد. کمی هم گوش هایش سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد، فورا برایش تهیه می‌کرد. یک روز عصر، که از سنگر تدارکات می‌آمدیم، عراقی‌ها شروع کردن به ریختن آتش روی سر ما. من خودم را سریع انداختم روی زمین و به هر جان کندنی بود خودم را رساندم به گودال یک خمپاره. در همین لحظه دیدم که که حاجی هنوز سیخ سیخ راه می‌رفت. فریاد زدم: «حاجی سنگر بگیر!» اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و می‌گفت: «چی؟ سنگک؟» من دوباره فریاد زدم: «سنگک چیه بابا، سنگر، سنگر بگیر...!!» سوت خمپاره‌ای حرفم را قطع کرد، سرم را دزدیدم. ولی وقتی باز نگاه کردم دیدم هنوز دارد می‌گوید: «سنگک؟» زدم زیر خنده. حاجی همیشه همینطور بود از همه کلمات فقط خوردنی‌هایش را می‌فهمید.😅 🍃🌷🌷🌷🍃🌷🌷🌷🍃 ╔═ 🍃🌷════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🍃🌷 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🍃 زدم، نزدم! وسط‌ عملیات‌ خیبر، احمدی‌ خودش‌ را آماده‌ کرد تا هلیکوپتری‌ را که‌ از روبه‌رو می‌آمد، هدف بگیرد. هلیکوپتر که‌ به‌ خاکریز نزدیک‌ شد، احمدی‌ موشک‌ را روی‌ دوش‌ گرفت‌ و پس‌ از نشانه‌گیری‌ آن‌ را شلیک‌ کرد. موشک‌ از کنار هلیکوپتر رد شد. خوب‌ که‌ نگاه‌ کردم‌ دیدم‌ هلیکوپتر شروع‌ کرد به‌ شلیک‌ موشک‌. احمدی‌ که‌ دود حاصل‌ از شلیک‌ موشک ها را دید، به‌ خیال‌ اینکه ‌موشک‌ خودش‌ به‌ هلیکوپتر اصابت‌ کرده‌، کف‌ دست هایش‌ را به‌ هم‌ ‌کوبید وتوی‌ خاکریز بالا و پایین‌ ‌پرید و با خوشحالی‌ گفت‌: ـ زدم‌ زدم‌... زدم‌ زدم‌... ولی‌ تا موشک های‌ هلیکوپتر روی‌ خاکریز خورد و منفجر شدند، احمدی‌ که‌ دید بدجوری‌ خراب‌ کرده‌، برای‌ اینکه‌ ضایع‌ نشود و خودش‌ را کنترل‌ کند، باهمان‌ حال‌ شادی‌ و خنده‌ و در حالی‌ که‌ دست‌ می‌زد ادامه‌ داد: ـ زدم‌ زدم‌... نزدم‌ نزدم‌... نزدم‌ نزدم‌...😅 *به نقل از مصطفی‌ عبدالرضا 🍃🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🍃 ╔═ 🍃🌺════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🍃🌺 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 هوالباقی هرچه می‌گفتی چیزی دیگر جواب می‌داد. غیر ممکن بود مثل همه صریح و ساده و همه فهم حرف بزند. بعد از عملیات بود، سراغ یکی از دوستان را از او گرفتم چون احتمال می‌دادم که مجروح شده باشد، گفتم: «راستی فلانی کجاست؟» گفت بردنش «هوالشافی.» شستم خبردار شد که چیزیش شده و بردنش بیمارستان. بعد پرسیدم: «حال و روزش چطوره؟» گفت: «هوالباقی.» می‌خواست بگوید که وضعش خیلی وخیم است و مانده بودم بخندم یا گریه کنم.😅 🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸 صلوات رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش اول خودش را معرفی می‌کرد. یک روحانی تازه وارد به نام «محمدی» همین کار را می‌کرد. اما تا فامیلش رو می گفت، همه یکصدا صلوات می‌فرستادند. دوباره می‌خواست توضیح بدهد که نام خانوادگی‌ام ... که صلوات بلندتری می‌فرستادند. بچه ها حسابی سرکارش گذاشته بودند و او گمان می‌کرد که برادران منظور او را متوجه نمی‌شوند و این بهانه‌ای برای شوخ طبعی و کسب ثواب الهی می‌شد.😅 🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸 ╔═ 🌸🍃════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸🍃 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃 🔰ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود.همه پکر ☹️☹️بودیم. اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن می ایند.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد. 🔰شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند "بخشی" سر امدادگر داد زد:«نگه دار!» بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده 😃و دوید بین بچه ها گم شد.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!! 🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃 ╔═ 🌸🍃════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸🍃 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 البخیل بچه‌ها را کتک می‌زدند و می‌گفتند بگویید: «الدخیل صدام» یعنی به صدام پناه آورده‌ام. بچه‌ها هم یک‌صدا می‌گفتند: «البخیل صدام» و می‌خندیدند.😅 🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌸🌸🌸🍃🍃🌸🌸🌸🍃 ما گربه‌ایم یکی از بچه‌ها هرروز سهمیه گوشتش را جدا می‌کرد و جلوی گربهٔ اردوگاه می‌انداخت. یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «فلانی فرض کن ما هم گربه‌ایم، یک روز هم سهمیه گوشتش رو به ما بده» این را که گفت همه زدند زیر خنده.😅 🍃🌸🌸🌸🍃🍃🌸🌸🌸🍃 ╔═ 🍃🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🍃🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌸🌸🌸🍃🌸🌸🌸🍃 فیدل کاسترو گفتم: پاسدار نیستم. بازجو گفت: پس چرا ریش داری؟ گفتم: آگه ریش نشونهٔ پاسداریه، پس فیدل کاسترو هم باید پاسدار باشه! و البته به خاطر این جواب یک کتک مفصل نوش جان کردم. راوی فرهاد موجرلو 🍃🌸🌸🌸🍃🌸🌸🌸🍃 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 🍃🌸🌸🌸🍃🌸🌸🌸🍃 الهي دستتان بشكن يكبار در جبهه آقای «فخر الدين حجازی» آمده بود برای سخنرانی و روحيه دادن به رزمندگان. وسطهای حرفهایش به يكباره با صدای بلند گفت: «آی بسيجی ها !» همه گوشها تيز شد كه چی میخواهد بگويد. ادامه داد: «الهی دستتان بشكند عصبانی شديم. مي‌دانستيم منظور ديگری دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟ يک ليوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو اينجا بود كه همه زدند زير خنده!😅 🍃🌸🌸🌸🍃🌸🌸🌸🍃 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
😅 یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع ڪرد و با صدای بلند گفت: ڪی خسته است؟😪 گفتیم: دشمن👊 صدا زد: ڪی ناراضیه؟😢 بلند گفتیم: دشمن👊 دوباره باصدای بلندصدازد: ڪی سردشه؟😣 ما هم با صدای بلندتر گفتیم:دشمن👊 بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا ڪه سردتون نیست می‌خواستم بگم ڪه پتو به گردان ما نرسیده !!!😬😂 یه همچین رزمنده‌هایی داشتیم ما !🤞🏼 🌸شادی روحشون صلوات🌸 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
.. ❇️ خدایا مارو بکش !!😁 آن شب یكے از آن شب‌ها بود؛ 🌚 بنا شد از سمت راست یكے یكے دعا كنند، 🤲🏻 اولے گفت: «الهے حرامتان باشد…» بچہ‌ها مانده بودند كہ شوخے است، جدے است؟ بقیہ دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟😳 كه اضافہ كرد: «آتش جہنم» 😎🔥 و بعد همہ با خنده گفتند: «الهے آمین.»😂 نوبت دومے بود، همہ هم سعے مے كردند مطالب‌شان بكر و نو باشد،👌🏻 تأملے كرد🤔 و بعد دستش را بہ طرف آسمان گرفت🤲🏻 و خیلے جدے گفت: «خدایا مار و بكش…»😇 دوباره همہ سكوت كردند و معطل ماندند كہ چه كنند 🙄 و او اضافہ كرد: «پدر و مادر مار و هم بكش!»😇 بچہ‌ها بیش تر به فكر فرو رفتند،🤔 خصوصاً كہ این بار بیش تر صبر كرد،😎 بعد كہ احساس كرد خوب توانستہ بچہ‌ها را بدون حقوق سركار بگذارد،😈 گفت: «تا ما را نیش نزند!》😂😬 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
anjavi - komeil.mp3
859.6K
😄 🌸 وقتے شہید جلیل گندمڪار شروع ڪرد بہ خوندن یہ فراز از دعاے ڪمیل " وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ" ....😂😂 🎤 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
ツ ͜͡💣 ؎خنده‌حلالツ🌱 قبلِ‌عملیات بود، داشتیم‌باھم‌تصمیم‌مےگࢪفتیم اگرگیر افتادیم‌چطورتوی‌ بےسیم به‌همرزمامون‌خبربدیم که‌تکفیریانفهمن. یھوشهیدمصطفی‌صدرزاده بلند گفت: اقا اگه‌من‌پشت‌،بےسیم گفتم همه‌چۍآرومه من‌چقدرخوشبختم :/ بدونید که تموم شد‌نابود شدیم رفت .😁
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
ھمـہ‌چـےآࢪومـہ‌ツمن‌چقـدرخوشبختم😅🌱
𝁞🌿 ⃟ ⃝𝀋 راستےبࢪاين‌لبخند زيباودلنشين چه‌ شرحۍمی‌توان‌نوشت؟!♥️ لبخندتــوخلاصه‌خوبی‌هاست لختی‌بخند، خنده‌گل‌زيباست💐 |
؎خنده‌حلالツ یڪبارسعیدخیلےازبچہ‌هاڪارڪشید فرماندھ‌دستھ‌‌بود شب‌براش‌جشن‌پتوگرفتن حسابۍ‌ڪتڪش‌زدن🤭 من‌هم‌ڪہ‌دیدم‌نمےتونم‌نجاتش، بدم،خودم‌هم‌زیرپتورفتم‌تاشاید ڪمترکتك‌بخوره..!😅 سعیدهم‌نامردی‌نڪرد،‌بہ‌تلافےاون‌ جشن‌پتو،نیم‌ساعت‌قبل‌ازوقتِ‌نمازصبح، اذان‌گفت...🌱 همہ‌هم‌بیدارشدن‌نمازخوندن!!! بعدازاذان‌فرماندھ‌گروهان‌دیدهمہ بچہ‌ها‌خوابن...بیدارشون‌ڪردوَگفت: اذان‌گفتن!چراخوابیدید!؟🤔 گفتن:مانمازخوندیم..!😎 گفت: الآن‌اذان‌گفتن،چطورنماز خوندید!؟ گفتن:سعیدشاهدےاذان‌گفت! سعیدهم‌گفت‌من‌برایِ‌نمازشب‌اذان‌گفتم نہ‌نمازصبح..!😂 /