eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 : ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود روی زمین افتاد و زمزمه می‌کرد دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش داشت آخرین نفساشو می‌زد ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری😉 با لبخند گفت: از مردم کشورم می‌خوام وقتی برای خط کمپوت می‌فرستند عکس روی کمپوت‌ها رو جدا نکنند.😳 گفتم: داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو.😄 با همون طنازی گفت: آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده😁😁😁😁😁 سادات حسینی 🆔 @ebrahimdelha
🌲 ﷽ 🌲 🌿🌲🌲🌿🌲🌲🌿🌲🌲🌿 عراقی سرپران اولین عملیاتی بود که شرکت می‌کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب 🌙عراقی‌ها بپرند تو ستون و سرتان 👱را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم.😰 ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار 🐍در دشتی می‌خزید جلو می‌رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس می‌زند. کم مانده بود از ترس سکته کنم.😨 فهمیدم که همان عراقی سرپران است. تا دست🖐🏻 طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم🔫 محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.🏃 لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست کدام شیر پاک خورده‌ای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده.» از ترس صدایش را در نیاوردم😐 که آن شیر پاک خورده من بوده ام.😝😝 🌿🌲🌲🌿🌲🌲🌿🌲🌲🌿 ╔═ 🌲════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌲 ═╝
🌸 ﷽ 🌸 مواظب ضد هوایی‌ها باش رو به قبله كه قرار می‌گرفت مثل اینكه روی باند پرواز نشسته و با گفتن تكبیر، دیگر هیچ شك نداشت كه از روی زمین بلند شده. خصوصا در قنوت كه مثل ابر بهار گریه می‌كرد، درست مثل بچه‌های پدر، مادر از دست داده. راستی راستی آدم حس می‌كرد كه از آن نماز هاست كه دو ركعتش را خیلی‌ها نمی‌توانند بجا بیاورند. نمازش كه تمام می‌شد محاصره اش می‌كردیم. یكی از بچه‌ها می‌گفت: «عرش رفتی مواظب ضد هوایی‌ها باش.» دیگری می‌گفت: «اینقد میری بالا یه دفعه پرت نشی پایین، بیفتی رو سر ما.» و او لام تا كام چیزی نمی‌گفت و گاهی كه ما دست وردار نبودیم فقط لبخندی می‌زد و بلند می‌شد می‌رفت سراغ بقیه كار هایش. مراسم صبحگاهی بود. روحانی گردان راجع به واجبات و محرمات صحبت می‌كرد. با بچه‌ها خیلی صمیمی‌ بود. برای همین هم در كلاس درس و یا مراسم متكلم وحده نبود و بقیه مخاطب. مثل معلم و كلاس های اول و دوم دبستان غالباً مطلب را ناتمام می‌گذاشت و بچه‌ها آن را خودشان تمام می‌كردند. مثلاً وقتی می‌خواست عبارت «الغیبه اشد من الزنا» را قرائت كند می‌گفت: «دوستان می‌دانند كه الغیبه اشد...؟» بعد بچه‌ها با هم با صدای بلند می‌گفتند: «من الكارهای بد بد.» ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝