eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #پــارت_بــیست‌و‌دوم🌸/#فـــتنه🥷 در ایام فتن
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/💖 اوج جسارت به رهبر انقلاب در ایام فتنه روز سیزده آبان رقم خورد. در این روز باطن اعمال کثیف فتنه گران نمایان شد. آن روز رهبر عزیز انقلاب علناً مورد حملات کلامی آنها قرار گرفت. آنها مقابل دانشگاه تهران تجمع کردند و بعد از اهانت به تصاویر مقام عظمای ولایت قصد خروج از دانشگاه را داشتند. اما با ممانعت نیروی انتظامی روبه رو شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما به جسارت های خود ادامه دادند. خوب به یاد دارم که همان روز یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی تماس گرفت و از من پرسید: امروز جلوی دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده ؟! با تعجب گفتم: چطور ؟! گفت من میخواستم بروم به محل کارم یک لحظه در کنار اتاق در از کشیدم و از خستگی زیاد خوابم برد.با تعجب دیدم که ابراهیم هادی و همه ی دوستان شهیدش نظیر رضا گودینی و جواد افراسیایی و... با لباس نظامی روبه روی درب دانشگاه ایستاده اند و با عصبانیت به درب دانشگاه تهران نگاه می کنند.گفتم یکی از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر می گیرم.به او زنگ زدم و پرسیدم فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه خبر بود؟ ایشان هم گفت: دقیقاً در همین ساعت که می گویی پلاکارد بزرگ تصویر حضرت آقا را پاره کردند و شروع کردند به جسارت کردن به مقام معظم رهبری! 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #پــارت_بیست‌و‌سوم🌸/#فدایی‌رهبر💖 اوج جسارت
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/💖 لباس پلنگی بسیار زیبا و نو پوشیده بود. موتورش را تمیز کرده بود. گفتم: یکی دیگه از بچه ها گفت: این لباس کماندویی رو از کجا آوردی؟ نکنه هادی جان کجا؟ میخوای بری عملیات!؟خبرایی هست و ما نمی دونیم!؟ خندید و گفت: امروز میخوان جلوی دانشگاه تجمع کنند. بچه های بسیج آماده باش هستند. ما هم باید از طریق بسیج کار کنیم. این وظیفه است. گفتم مگه نمیخوای بری سر کار با این کارهایی که تو می کنی صاحب کار حتماً اخراجت می کنه. لبخندی زد و گفت: کار رو برای وقتی میخوایم که تو کشور ما امنیت باشه و کسی در مقابل نظام قرار نگیره بعد به من گفت: برو سریع حاضر شو که داره دیر میشه. رفتیم به سمت میدان انقلاب یک مقری بود که نیروهای بسیج در آن مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهیزات منتظر دستور باشیم. در طی مسیر یک باره به مقابل درب دانشگاه رسیدیم. درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد.هادی وقتی این صحنه را مشاهده کرد دیگر نتوانست تحمل کند! به من گفت: همین جا بمون.... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی دانشگاه. من همین طور داد میزدم هادی برگرد تو تنهایی میخوای چی کار کنی؟ هادی.... هادی...... اما انگار حرفهای من را نمی شنید چشمانش را اشک گرفته بود. به اعتقادات او جسارت میشد و نمی توانست تحمل کند. همین طور که هادی به سمت درب دانشگاه می دوید یک باره آماج سنگ ها قرار گرفت. من از دور او را نگاه میکردم می دانستم که هادی بدن ورزیده ای دارد و از هیچ چیزی هم نمی ترسد. اما آنجا شرایط بسیار پیچیده بود. همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک پاره آجر محکم به صورت هادی و زیر چشم او اصابت کرد. من دیدم که هادی یک دفعه سر جای خودش ایستاد. میخواست حرکت کند اما نتوانست! 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #پـارت_بـیست‌و‌چـهارم🌸/#فدایی‌رهبر💖 لباس پل
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/💖 خواست برگردد اما روی زمین افتاد دوباره بلند شد و دور خودش چرخید و باز روی زمین افتاد. از شدت ضربه ای که به صورتش خورد نمی توانست روی پا بایستد. سریع به سمت او دویدم هر طور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به عقب آوردم. خیلی درد می کشید اما ناله نمی کرد زخم بزرگی روی صورتش ایجاد شده و همه ی صورت و لباسش غرق خون بود. هادی چنان دردی داشت که با آن همه صبر باز به خود می پیچید و در حال بی هوش شدن بود. سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم. چند روزی در یکی از بیمارستانهای خصوصی تهران بستری بود. آنجا حرفی از فتنه و اتفاقی که برایش افتاده نزد.آن ضربه آن قدر محکم بود که بخشهایی از صورت هادی چندین روز بی حس بود. شدت این ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتی هادی لبخند می زد جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود. بعد از مرخص شدن از بیمارستان چند روزی صورتش بسته بود. به خانه هم نرفت و در پایگاه بسیج میخوابید تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز تماس می گرفت تا آنها نگران سلامتی اش نباشند. بعدها رفقا پیگیری کردند و گفتند بیا هزینه درمان خودت را بگیر، اما هادی که همه هزینه ها را از خودش داده بود لبخندی زد و پیگیری نکرد. حتی یکی از دوستان گفت: من پیگیری میکنم و به خاطر این ماجرا و بستری شدن هادی برایش درصد جانبازی می گیرم. هادی جواب او را هم با لبخندی بر لب داد! هادی هیچ وقت از فعالیتهای خودش در ایام فتنه حرفی نزد، اما همه دوستان می دانستند که او به تنهایی مانند یک اکیپ نظامی عمل می کرد. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .