🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
#قسمت_سی_و_نهم
🌷جايزه🌷
به نقل از قاسم شبان ؛
يكــي از عمليات هاي⚔نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رســيد😉بچه ها👥را فرستاديم عقب.
پس از پايان عمليات✌️،يك يك ســنگرها را نگاه كرديم👀. كسي جا نمانده بود🙂،ما آخرين نفراتي بوديم كه بر ميگشتيم😑 ..
ســاعت🕐يك نيمه شــب🌌بود،ما پنج🖐نفر مدتي راه رفتيم🚶😓، به ابراهيم گفتم :
آقا ابرام خيلي خسته ايم😞،اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم🙏.
ابراهيم موافقت كرد💚و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم😇
هنوز چشـ👁ـمانم گرم نشده بود،که احساس كردم از سمت دشمن👺كسي به ما نزديك ميشود!
يكدفعه از جا پريدم😖،از گوشه ای نگاه كردم👀 درست فهميده بودم☑️در زير نور ماه🌕كاملا مشخص بود،يك عراقي👤در حالي كه كسي را بر دوش حمل ميكرد به ما نزديك ميشد😶!
خيلي آهسته ابراهيم را صدا زدم😑،اطراف را خوب نگاه كردم👀. كسي غير از آن عراقي نبود!
وقتــي خوب به ما نزديك شــد،از ســنگر بيرون پريديم😏و در مقابل آن عراقي قرار گرفتيم😕
سرباز عراقي خيلي ترسيده بود😨،همانجا روي زمين نشست ..
#ادامه_دارد 🙃
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
🌷🌷🌷
#قسمت_سی_و_نهم
#رفاقت_با_شهدا
#در_ادامه...
🍃🍃🍃
✍دوراني که خادم الشهدا بوديم با ميني بوسي که تحويل #سيد بود، براي بازديد
مناطق رفتيم. نيمه شب بود،درراه برگشت ماشين خراب شد. از طرفي ما بايد زودتر
ميرسيديم چون زائرداشتيم وبراي فردا بايدصبحانه تدارک مي ديديم.
همه بچه هاپکر و ناراحت ازماشين پياده شدند.
توماشين هم هيچ آچار وانبردستي
نبود.
از طرفي هم اگربود هيچکدوم ما ازتعميرات ماشين سردرنمي آورديم.
#سيدآرامشي که داشت آدم رو ُکفري ميکرد!! با اون بذله گوئي اش گفت: بچه ها
چرا نگران هستيد؟!
الان خود شهيد درويشي درستش ميکنه،ماصاحب داريم،هيچ
وقت کم نمي اريم.
بي حوصله حرفهاي #سيد رو گوش کرديم.
باورش سختهاما خدا ميدونه چند دقيقه از حرفهاي #سيد نگذشته بود که توي
تاريكي شب آقايي اومد وگفت: چرا اينجاوايساديد؟!
گفتيم ماشين مون خرابه،آستينهاش روبالا زد، گفت نگران نباشيد، من خودم
راننده ماشين سنگين هستم. توکل به خدا دستي بهش بزنم انشاالله درست ميشه.
ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷