eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_و_هفت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 8⃣3⃣ . روی صندلی خشڪ و سرد راه آهن جابجا میشوم و غرولنـــــد می ڪنم.مادرم گوشه چشمی برایم نازڪ می ڪند ڪه: _ چته ازوقتی نشستی هی غرمیزنی. پدرم ڪ درحال بازی باگوشی داغون و قدیمی اش است میگوید _ خب غرغراز دوری شوهره دیگه خـــــانوووم! خجـــــالت زده نگاهم راازهردویشان میدزدم و ب ورودی ایســـــتگاه نگاه می ڪنم.دلشوره ب جانم افتاده " نڪند نرسند و ماتنها برویم"ازاسترس گوشه روسری صـــــورتی رنگم را ب دور انگشتم میپیچم و بازمی ڪنم. شوق عجیـــــبی دارم،ازین ڪ این اولین سفرمان است. طاقت نمی آورم ازجا بلند میشوم ڪ مادرم سریـــــع 🗣میپرسد: _ ڪجا؟ _ میرم آب بخورم. _ وا آب ڪ داریم تو ڪیف منه! _ میدونم! گرم شده! شمـــــا میخورین بیارم؟ _ ن مادر! پدرم زیر لب میگوید: واسه من ی لیـــــوان بیار آهسته چشم میگویم و سمت آب سردڪن میروم اما نگاهم میچرخد درفڪراین ڪ هرلحـــــظه ممڪن است برسید. ب آب سردڪن میرسم ی لیـــــوان ی بارمصرف راپراز آب خنڪ می ڪنم و برمیگردم.حواسم نیست و سرم ب اطراف میگردد ڪ یدفه ب چیزی میخورم و لیـــــوان ازدستم می افتد .. _ هووی خانوم حواست ڪجاست!؟😕 روبه رو رانگاه می ڪنم مردی قدبلند و چهارشانه باپیرهن جذب ڪ لیـــــوان آب من تمـــــاما خیسش ڪرده بود!بلیط هایی ڪ دردست چپ داشت هم خیس شده بودند! گوشه چادرم را روی صـــــورتم می ڪشم ،خـــــم میشوم و همانطور ڪ لیـــــوان راازروی زمین برمیدارم میگویم: _ شرمنده!ندیدمتون! ابروهای پهن و پیوسته اش رادرهم می ڪشد و درحالی ڪ گوشه پیرهنش را تڪان میدهد تاخشڪ شود جواب میدهد: _ همـــــینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید.. دردلـــــم میگویم خب چیزی نیست ڪ ...خشڪ میشه! اما فقـــــط میگویم.. _ بازم ببخشید نگاهم ب خانوم ڪناری اش می افتدڪ آرایش روی صـــــورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتـــــقل می ڪند! خب پس همـــــین!!دلش ازجای دیگر پراست! سرم راپایین میندازم ڪ ازڪنـــــارش رد شوم ڪ دوباره میگوید _ چادریین دیگه!ی ببخشید و سرتونو میـــــندازید پایین هری! عصبی میشوم اما خونسرد فقـــــط برای بارآخر نگاهش می ڪنم _ درحدخودتون صحبت ڪنید آقا!!😡 صورتش راجمـــــع می ڪند و زیر لب آرام میگوید برو بابا دهاتی! ازپشت همـــــان لحظه دستی روی شانه اش مینشیند.برمیگردد و با چرخشش فضـــــای پشتش را میبینم.تو!! با لبخند و نگاهی آرام ،تن صدایت را ب حداقل میرسانی... _ ی چند لحـــــظه !! مرد شانه اش را ڪنار می ڪشدوبالحن بدی میگوید _ چندلحـــــظه چی؟حتمن صاحابشی! _ مگه اسباب بازیه؟...نه آقای عزیزبزارید تو ادبیات ڪمڪ تون ڪنم! خانومم هستن.. _ برو آقا!برو بحد ڪافی اسباب بازی گونی پیچت گنـــــد زد ب اعصــابم...ببین بلیطارو چی ڪار ڪرد! نگرانی ب جانم می افتد ڪ الان دعوا می شود.اما تو سرد و تلــــخ نگاهت را ب چهره مرد میدوزی.دست راستت رابالا می آوری سمت دڪمه آخر پیرهن مرد نزدیڪ گردنش و دری چشم بهم زدن انگشتت را در فضـــــای خالی بین دودڪمه میبری و بافشار انگشتت دودڪمه اول را میکَنی!!! مرد شوڪع نگاهت می ڪند.باحفظ خونسردی ات سمت من می آیی و بالبخند معـــــناداری میگویی _ خـــــاستم بگم این دوتا دڪمه رو ما دهاتیا میبندیم!بهش میگن یقه آخوندی...اینجوری خوشتیپ تری! این ڪمترین جواب بود برای اون ڪلمه ی گونی پیچت! یاعـــــلی !!☺️ بازوی مرامیگیری و بدنبال خود می ڪشی.مرد عصبی داد میزند وایسا بینم!و سمتمـــــان می اید.باترس آستینت را می ڪشم. _ علی الان می ڪشتت! اخم می ڪنی و بلند جوابش را میدهی _ بهتره نیای! وگرنه باید خودت جوابشون رو بدی و ب حراست اشاره می ڪنی. مرد می ایستد و باحرص داد میزند _ آره اونام ازخودتون!! میخـــــندی _ اوهوم! همه دهاتی!! و پشتت ب اومی ڪنی و دست مرا محڪم میگیری.باتعجب نگاهت می ڪنم.زیر چشمی نگاهم می ڪنی _ اولن سلام دومن چیـــــع داری قورتم میدی باچشات؟ _ نترسیدی؟ازین ڪ... _ ازین ڪ بزنه ترشیم ڪنه؟ _ ترشی؟ _ اره دیگه ! مگه منظورت له نیست؟ میخندم.😅 _ آره!ترشی! _ ن! اینا فقـــــط ادا و صدان! _ ڪارت زشت نبود؟...این ڪ دڪمشوپاره ڪردی _ زشت بود!اما اگر خودمو ڪنترل نڪرده بودم .....لااله الا الله...میزدم... فقط بخاطر ی ڪلمش... دردلم قند آلاسڪا میشود!!چقـــــدر روم حساسی!!! ♻️ ... 💘 @ebrahimdelha