♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هشتادوچهارم🌸/#آخرینشب🌓 بارها از دو
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادوپنجم🌸/#آخرینشب🌓
برای قبر هم که قبلاً با یک شیخ نجفی صحبت کرده بود و یک قبر در ابتدای وادی السلام از او گرفته بود. برخی دوستان هادی را بارها در کنار مزار خودش دیده بودند که مشغول عبادت و دعا بود!! هادی تکلیف همه ی امور دنیایی خودش را مشخص کرد و آماده ی سفر شد. معمولا وقتی به جای مهمی می رفت بهترین لباس هایش را می پوشید. برای سفر آخر هم بهترین لباسها را پوشید و حرکت کرد. برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و از طلاب ایرانی نجف می گفت: صورت هادی خیلی جوش میزد از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود. پیش یکی دو تا دکتر در ایران رفته بود و دارو استفاده کرد، اما تغییری در جوشهای صورتش ایجاد نشد. شب آخر دیدم که با آن پیرمرد نابینا خدا حافظی می کرد. پیرمرد با صفایی که هر شب منتظر بود تا هادی به دنبال او بیاید و به مسجد بروند. آخر شب بود که با هم صحبت کردیم هادی حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستی دیگه برای جوشهای صورتت کاری نکردی؟ هادی لبخند تلخی زد و گفت به انفجار احتیاجه که این جوش های صورت ما رو نابود کنه دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخی گفتم: هادی تو شهید شو، ما برات به مراسم سنگین برگزار می کنیم. بعد ادامه دادم به شعر زیبا هست که مداح ها می خونن میخوام توی تشییع جنازه تو این شعر رو بخونم هادی منتظر شعر بود که گفتم: جنازه ام رو بیارین بگید فقط به زیر لب حسین .... هادی خیلی خوشش آمد. عجیب بود که چند روز بعد درست در زمان تشییع به یاد این مطلب افتادم یکباره مداح مراسم تشییع شروع به خواندن این شعر زیبا کرد.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.