♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_پنجاه_پ
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_پنجاه_شش 6⃣5⃣
پدرم جوابت رامیدهد؛
_ خب اگرطول ڪشید...دخترمن باید منتظـــــرت بمونه؟😕
احساس ڪردم لحن ها داردسمت بحث وجـــــدل ڪشیده میشود.
ڪه يک دفعه حاج اقا درچارچوب درهال می آید ؛
_ سلام علیڪم! "این را خـــــطاب ب پدرو مادرم میگوید"
عذرمیخوام من دخالت میڪنم ولی بهتر نیست باآرامــــش بیشتری صحبت ڪنید؟
پدرم_ وعلیکم السلام!حاج اقا يه چیزی میگین ها...دختـــــرمه....
حاج اقا_ میدونم پدرعزیز...من توجریان تمام اتفاقات هستم ازطرف آسیـــــدعلی..ولی خب همچین بیراهم نمیگه ها! قرارنیست اسمش بره تو شناسنامش ڪه.
مادرم_ بلاخره دخترمن بایدمنتظرش باشه!😕
حاج اقا_ بله خب بارضـــــایت خودشه!🙂
پدرم_ من اگر رضایت ندم نمیتونه عقدڪنه حاجی ...
حاج اقالبخندمیزند ومیگوید؛
_ چطوره يه استخـــــاره بگیریم...ببینیم خداچی میگه!؟
زهراخانوم ڪه مشخص است ازلحن پدرومادرم دلخـــــور شده .ابرو بالا میندازدومیگوید؛
_ استخاره؟...دیگه حرفاشونو زدن ...😒
تولبت راگازمیگیری ڪه یعنی مامان زشته توهیچی نگو!🤭
پدرم _ حاج اقا جایی ڪه عقـــــل هست وجواب معلومه.دیگه استخاره چیه!؟
حاج اقا_ بله حق باشمـــــاست...
ولی اینجاعقل شما يه جواب داره .اماعقل صاحب مجلس چیزدیگه میگه...
نمیدانم چراب دلم میفتدڪه حتما استخاره بگیریم.
برای همین بلنـــــدمیپرانم ڪه؛
_ استخاره ڪنیدحـــــاج اقا..🙂
مادرم چشمهایش رابرایم گردمیڪند😳
ومن هم پافشاری میڪنم روی خواستـــــه ام.🙈
حدودبیست دقیقه دیگربحث واخر تصمیـــــم همه میشود؛استخاره.
پدرم اطمینان داشت وقتی رضایت نداشته باشد جواب هم خیلی بدمیشود
قضیه عقدهم ڪنسل!
امادرعین ناباوری همه جواب استخاره درهر سه باری ڪ حاج اقا گرفت
"خیلی خـــــــوب درامد " 🙃
درفاصله بین بحث های دوباره پدرم ومن فاطمه ب طبقه بالامیرود وبرای من چادروروسری سفیـــــد می آورد.
مادرم ڪه ڪوتاه آمده اشاره میڪند به دستهای پرفاطمه ومیگوید؛
_ من ڪه دیگه چیزی ندارم برای گفتن...چادرعروستونم اوردید.
سجـــــادهم بعدازدیدن چادروروسری با عجله ب اتاقش میرودو بایڪ ڪت مشڪی واتوخورده پایین می اید؛
پدرم پوزخند میزند😏؛
_ عجـــــب!...بقول خانومم چی بگم دیگه...دخترم خودش بایدبه عاقبت تصمیمش فڪرڪنه!
حسین اقاڪه باتمام صبوری تابحال سڪوت ڪرده بود.دستهایش رابهم می زند ومیگوید:خب پس مبـــــارڪه🙂🌹✨۰
وحاج اقاهم بالبخند صلـــــوات میفرستد
وپشت بندش همه صلواتی بلندتروقشنگ تر میفرستند.💚💚💚
#ادامه_دارد...✨🌹✨
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق_قسمت56📚
#با_ابراهیم_و_نوید_دلها_تا_ظهور✨💚✨
@Ebrahim_navid_delha
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••