eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_پنجاه_پ
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 6⃣5⃣ پدرم جوابت رامیدهد؛ _ خب اگرطول ڪشید...دخترمن باید منتظـــــرت بمونه؟😕 احساس ڪردم لحن ها داردسمت بحث وجـــــدل ڪشیده میشود. ڪه يک دفعه حاج اقا درچارچوب درهال می آید ؛ _ سلام علیڪم! "این را خـــــطاب ب پدرو مادرم میگوید" عذرمیخوام من دخالت میڪنم ولی بهتر نیست باآرامــــش بیشتری صحبت ڪنید؟ پدرم_ وعلیکم السلام!حاج اقا يه چیزی میگین ها...دختـــــرمه.... حاج اقا_ میدونم پدرعزیز...من توجریان تمام اتفاقات هستم ازطرف آسیـــــدعلی..ولی خب همچین بیراهم نمیگه ها! قرارنیست اسمش بره تو شناسنامش ڪه. مادرم_ بلاخره دخترمن بایدمنتظرش باشه!😕 حاج اقا_ بله خب بارضـــــایت خودشه!🙂 پدرم_ من اگر رضایت ندم نمیتونه عقدڪنه حاجی ... حاج اقالبخندمیزند ومیگوید؛ _ چطوره يه استخـــــاره بگیریم...ببینیم خداچی میگه!؟ زهراخانوم ڪه مشخص است ازلحن پدرومادرم دلخـــــور شده .ابرو بالا میندازدومیگوید؛ _ استخاره؟...دیگه حرفاشونو زدن ...😒 تولبت راگازمیگیری ڪه یعنی مامان زشته توهیچی نگو!🤭 پدرم _ حاج اقا جایی ڪه عقـــــل هست وجواب معلومه.دیگه استخاره چیه!؟ حاج اقا_ بله حق باشمـــــاست... ولی اینجاعقل شما يه جواب داره .اماعقل صاحب مجلس چیزدیگه میگه... نمیدانم چراب دلم میفتدڪه حتما استخاره بگیریم. برای همین بلنـــــدمیپرانم ڪه؛ _ استخاره ڪنیدحـــــاج اقا..🙂 مادرم چشمهایش رابرایم گردمیڪند😳 ومن هم پافشاری میڪنم روی خواستـــــه ام.🙈 حدودبیست دقیقه دیگربحث واخر تصمیـــــم همه میشود؛استخاره. پدرم اطمینان داشت وقتی رضایت نداشته باشد جواب هم خیلی بدمیشود قضیه عقدهم ڪنسل! امادرعین ناباوری همه جواب استخاره درهر سه باری ڪ حاج اقا گرفت "خیلی خـــــــوب درامد " 🙃 درفاصله بین بحث های دوباره پدرم ومن فاطمه ب طبقه بالامیرود وبرای من چادروروسری سفیـــــد می آورد. مادرم ڪه ڪوتاه آمده اشاره میڪند به دستهای پرفاطمه ومیگوید؛ _ من ڪه دیگه چیزی ندارم برای گفتن...چادرعروستونم اوردید. سجـــــادهم بعدازدیدن چادروروسری با عجله ب اتاقش میرودو بایڪ ڪت مشڪی واتوخورده پایین می اید؛ پدرم پوزخند میزند😏؛ _ عجـــــب!...بقول خانومم چی بگم دیگه...دخترم خودش بایدبه عاقبت تصمیمش فڪرڪنه! حسین اقاڪه باتمام صبوری تابحال سڪوت ڪرده بود.دستهایش رابهم می زند ومیگوید:خب پس مبـــــارڪه🙂🌹✨۰ وحاج اقاهم بالبخند صلـــــوات میفرستد وپشت بندش همه صلواتی بلندتروقشنگ تر میفرستند.💚💚💚 ...✨🌹✨ 💘 📚 ✨💚✨ @Ebrahim_navid_delha ✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••