♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_بیست_یکم سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود، نمی ت
🌸هوالعشــق🌸
.
📜 #رمان_پلاک_پنهان
💟 #پارت_بیست_دوم
وقتی جوابی از کمیل نشنید با گریه فریاد زد
- جوابمو بده لعنتی
و صدای هق هق اش در فضای اتاق بپیچید.
کمیل که از دیدن اشک های سمانه و عجزش عصبی و ناراحت بود، و اینکه نمی دانست چه بگوید تا آرام شود
بیشتر کلافه شد، البته خودش هم نیاز داشت کسی آرامش کند، چون احساس می کرد اتشی در وجودش برافروخته شده و تا سمانه را از اینجا بیرون نبرد خاموش نخواهد شد
سمانه آرام تر شده بود ، اما هنوز صدای گریه ی آرامش به گوش می رسید
با صدای کمیل سرش را بلند کرد ، متوجه چشمان سرخ کمیل و کلافگی اش شده بود!
- باور کنید خودمم ، نمیدونم اینجا چه خبره، فکر نمیکردم اینجا ببینمت
ولی مطمئنم هرچی تو این پرونده در مورد تو هست اشتباهه ، مطمئنم اینو هم بدون که من حتی دوس ندارم یک دقیقه دیگه هم اینجا باشی
پس کمکم کن که این قضیه تموم بشه، الانم دوربین و شنود این اتاق خاموشه
خاموش کردم تا فکر نکنی دارم بازجویی میکنم ، الان فقط کمیل پسرخالتونم
هرچی در مورد این موضوع میدونید بگید.
سمانه زیر لب زمزمه کرد
- بازجویی در مورد کارت دروغ گفتی؟
وای خدای من
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و گفت :
- الان وقت این حرف ها نیست
سمانه ناباور به کمیل خیره بود، آنقدر شوک بزرگی به او وارد شده بود که نمی توانست تسلطی بر رفتارهایش داشته باشد.
الأن بگید، اون پوسترایی که تو تظاهرات دست بقیه بودند برا چی طراحی کردید کی ازتون خواسته بود؟
سمانه دستای لرزانش را بر روی میز مشت کرد و لبانش را تر کرد و گفت:
- من پوستری برای این تجمع طراحی نکردم
- اما چند نفر از دانشجوها گفتند که این پوسترارو شما بهشون دادید ، که به دست بقیه برسونن
- آره ولی من این پوسترارو ندادم، من پوسترایی که طراحی کردم به بچه ها دادم
اخمی بر روی پیشانی کمیل نشست؟
- کی پوسترای طراحی شده رو چاپ کرد؟
- آقای سهرابی
کمیل سریع پرونده را باز کرد و نگاهی به آن انداخت، اما اسمی از سهرابی نبود.
- کی هست؟
- مسئول دفتر
- اینجا که نوشته عظیمی مسئول دفتر
- آقای عظیمی بیمارستان بستریه.برای همین این مدت آقای سهرابی مسئوله
- این سهرابی چطور آدمیه
- آدم خوبیه کمیل سری تکان می دهد
- به کسی شک نداری؟ سمانه کمی فکر کرد اما کسی به ذهنش نرسید
- نه
- خب cd هایی که تو دانشگاه پخش شده بودند..
سمانه سریع گفت :
- باور کنید ، آقای سهرابی به من به cd داد گفت مداحی هست برم رایت کنم به عنوان فعالیت فرهنگی بدم به بچه ها، منم تعجب کردم آخه این فعالیت ها خیلی قدیمی شده بودند.
اما گفت که بخشنامه است باید انجام بشه
- بخشنامه رو دارید؟
- نه، قرار بود بفرسته برام اما نفرستاد
- میدونستید تو اون Cd ها کلی سخنرانی ضد نظام بود
سمانه با حیرت به کمیل نگاه می کند و آرام می گوید:
- چی؟ ولی آقای سهرابی گفتن که مداحيه، حتی به نمونه به من داد
- الان دارید این نمونه رو؟
- آره هم cd هم یه نمونه از پوستر تو اتاقم تو دفتر هستش
و cd هارو قبل از اینکه پخش کردید جایی گذاشتید؟
- یه روز کامل تو دفتر بودن
کمیل سری تکان می دهد و سریع برگه ای به سمت سمانه می گیرد
- آدرس کافی نتی که رفتید و برام بنویسید
نویسنده:فاطمه امیرے
.
#ادامه_دارد.....
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆