🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
شهید مدافع حرم #شهید_مجید_قربانیانی
🌹🍃وصيتنامه شهيد مجيد قربانخاني🌹🍃
بسم رب الشهدا و الصديقين
سلام عرض ميكنم خدمت تمام مردم ايران.
سلام ميكنم به #رهبر_كبير انقلاب و
سلام عرض ميكنم به خانواده عزيزم. اميدوارم بعد از شهادتم ناراحتي نداشته باشيد و
از شما خواهش ميكنم بعد از مرگم خوشحال باشيد و گريه بر مصيبت اباعبدالله كنيد.
سر پيكر بيجان من خوشحال باشيد كه در راه اسلام و شيعيان به شهادت رسيدم.
صحبتم با حضرت امام خامنهاي؛ آقا جان اگر صدبار دگر متولد شدم براي اسلام و مسلمين جان ميدهم و از رهبر انقلاب و بنياد شهدا و سپاه پاسداران و همين طور بسيج خواهشمند هستم كه بعد از به شهادت رسيدن من هواي خانوادهام را داشته باشيد.
و السلام عليكم و رحمهالله و بركاته👋
رقيه جان بر سينه ميزنم كه مبادا درون آن😔
غير رقيه خانه كند عشق ديگري😔
@ebrahimdelha❤️🍃
#پایان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
يه باربا #سيد رفتم دانشگاه، ميخواست با يکي ازاساتيدشون صحبت کنه🍃#سيد
شلوار شش جيب پوشيده بود،پيرهنش هم روي شلوارش بود وريشهاش صورتش
روپوشونده بود🍃
منتظر شديم تا استادبياد، تا استاداومد #سيد رفت به سمتش، خيلي مؤدب سلام
كرد، استادبا سردي جواب سلام #سيد روداد❗️
بعدش با حالت تمسخر گفت: شمادانشجو هستيد⁉️#سيد گفت بله استاد، من با
شمادرس داشتم👌
استاد گفت: پس اين چه تيپيه که براي خودت زدي⁉️ به روزباش، اين ريشها
چيه گذاشتي⁉️
من خيلي ناراحت شدم اما #سيدخيلي مؤدب بااستاد برخورد کرد وچيزي نگفت👌
چون به مسيرش اعتقادداشت ازاين ملامتهاوتمسخرها ناراحت نميشد🌼🍃
#پایان این قسمت
@ebrahimdelha
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
💐✨💐✨💐✨💐✨💐
به من ميگفت:در طول سال با فرمانده ام شرط کردم که هر چي بگي من انجام
ميدهم،
مرخصي هام روهم کمترميرم تابتونم ايام راهيان نور💫برم خادم زائران شهــــ🌹ـــدا
باشم،وهمينطورهم شد و چند هفته اي به مرخصي آمد ورفت منطقه خادم شد🍃
برخي از سربازها بي
نماز📿بودند وتا به حال نماز📿نخونده بودند😕 و... اما #سيد تو اون
فضا بيکارنبود👌
بعدهادردست نوشته هاش ديدم که اسم چند تا از سربازهارونوشته
بودوگفته بود:خدارو شکر🙏
که تونستم اين سربازهاي پاک طينت رواهل نماز📿 کنم🙏
اونجا هم تا ميتونست با سربازها رفيق ميشد🍃مشکلات شون رو حل ميکرد🍃
کمکشون ميکرد🍃مشورت ميداد🍃و... به من ميگفت: يکي از سربازها بد جوري
اعتياد داشت، خانواده شون هم از دستش کلافه شده بود😔 اونجا هم بابت اعتيادش
خيلي اذيت ميشد😕
اما خدا توفيق دادو شهــ🌹ـــداهم عنايت کردند👌 باهاش رفيق شدم🍃
صحبت کرد وراهنمايي اش كردم و... تونستم کمک کنم تا اعتيادش روترک کنه👌
خوشحال😊 بود که تونسته جواني رو دوباره به آغوش خانواده برگردونه، گاهي
اوقات اين وقايع روتو دفترش يادداشت ميکرد که ما بعد از شهـــ🌹ـــادتش متوجه شديم💐✨
#پایان این قسمت
@ebrahimdelha
💐✨💐✨💐✨💐✨💐
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
شهید مدافع حرم
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
موهایش را در معراج شهدا شانه زدم چون روی مرتب بودن موهایش حساس بود
❤️ به معراج شهدا هم رفتید؟
همان روز شنبه، به معراج رفتم
و با خودم شانه بردم تا موهایش را شانه بزنم،
چون روی مرتب بودن موهایش حساس بود✨.
موهایش را شانه زدم و وقتی خواستم پشت موهایش را شانه کنم،
دیدم خونی است و نتوانستم این کار را انجام دهم.
زیر گلویش را هم میخواستم ببینم که به من گفتند: «نگاه نکن، نمیتوانی طاقت بیاوری.»
چون تیر به گلو، قلب و پهلویش خورده بود. وقتی پسرم را در معراج دیدم، خیلی آرامتر شدم. چون موقع رفتنش،
نتوانسته بودم خداحافظی کنم، دوست داشتم دستهایش را دور گردنم،
بیندازم ولی به دلیل اینکه در سردخانه مانده بود، گفتند نمیشود
@ebrahimdelha❤️🍃
#پایان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
پیكر پاكش در شهر بهار به خاك سپرده ميشود.
يكي از بزرگان نقل كردند:
اطرافيان شيخ محمد بهاري در زمان حياتش، به ايشان پيشنهاد ميكنند كه بعد از
رحلتش، جنازه ايشان را به نجف منتقل كنند ودرآن جا به خاكبسپارند🍃
ايشان جايي را نشان ميدهد وباقاطعيت ميگويد:مرادرهمين مكان درشهربهار
دفن كنيد. چون ميخواهم در كنار شهــ🌹ــــيدان باشم❗️
اطرافيان تعجب ميكنند. چون آن زمان سي و پنج سال قبل از شروع جنگ و
دفاع مقدس بود❗️مرحوم شيخ محمد بهاري زماني اينجمله راميگويد که خبري از
جنگ و شهـــ🌹ـادت نبود، اما پيشگويي اين عارف وارسته سالها بعد به وقوع پيوست❗️
مرقد منور آن عارف بزرگ، هم اكنون در ميان قبور مطهر بيش از 160 شهـــ🌹ـيد
سرافراز جنگ تحميلي و دو تن از مدافعان حرم در گلزار بهشت شهــــ🌹ـــداي بهار،
زيارتگاه مردم است.
گاهي اشخاص گرفتار وحاجتمند براي رفع گرفتاري وبرآورده
شدن حاجات خويش،به آستان مبارك و شفابخش آن ابرمرد زهدوتقوا، روي اميد
ميآورند.
كرامات فراواني نيز دراين زمينه ازايشان نقل ومشاهده شده است.🙏
#پایان این قسمت
@ebrahimdelha
💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#سید خودش هم زمين داشت. گاهي اوقات برداشت محصولات کشاورزي
مي افتادماه مبارک رمضان. #سيد خيلي به کارگرهاش سخت نميگرفت.
بعضي از
اونهاروزه نبودند امامرام #سيداجازه نميداد باسختگيري بيمورد،باعث بشه کسي
تو انجام واجباتش کوتاهي کنه وروزه خواري کنه...
#سيدميلاد موتوري داشت كه فروخت به يکي ازدوستان.
اماخريدارنتونست پولش
روبده. #سيدچيزي نگفت وموتورش به همين راحتي رفت❗️
بارهابه من ميگفت پول
دادم به بچه ها اما پس نميدن. مهم نيست خدا چند برابرش رو به ما برگردونده ...👌
دست خيلي هارو ميگرفت.
کمک ميکرد.
بعضي وقتهاميگفتم #سيدجان به
هرکسي پول نده، ميگفت اشکال نداره.
گاهي اوقات من ازدستش حسابي کفري
ميشدم.ميگفتم #سيد جان خيلي ساده اي و... #سيد هم فقط ميخنديد.😊
#سيد داشت ساختماني رادرست ميکرد.
دزداومد و کلي کابل و سيم ازش برده
بود. 😕
#سيد خيلي راحت ايستاده بود.ميگفت: اشکال نداره حتمًا لازم داشته که برده❗️
بعد از مدتي دزد رو پيدا کرد، بهش گفتيم برو ازش شکايت کن اموالت رو پس
بگير. گفت لازم نيست من حلال ميکنم.👌
#پایان این قسمت
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#شهدای_اربعه_حلب
#شهید_احمد_اعطایی
خواهر عزیز شهید❣:
تقدیم به احمد آسمانیام:
دلم، به وسعت همه آسمان گرفته است. بیسیم یادگاریت را که برای محمدعلی نگه داشتهایم، چند ماهیست که دست من است، برمیدارم تا از زمین به آسمان بیسیم بزنم ..کجایی مرد آسمانی؟ همه آرزوی محمدعلی و محمدحسین. مرد خانه! آه جگرسوز همسرت، در نبود مرد خانهاش قلبم را میفشرد.
سوسوی نگاههای به انتظار نشسته ربابت، همه توانم را برده است.
از خونه آبجی به خونه احمد!!! بردار بیسیم را برادر، جواب بده…از خاک به افلاک …کجایی دلاور؟ کجایی پسر خوب بابا کریم! دستهای پدرم، در انتظار بوسه لبهای توست.
چشمهای خیره مانده محمدعلی، در انتظار صدای «بابایی احمد» است. آخر یادت هست داداش؟! میگفتی چقدر چشمات قشنگه ..!! دیگر صدای موتورت، برای این که محمد را ببرد و بچرخاند، به گوشش نمیرسد. خیلی وقت است رخش زمینیات، به جای تو در پارکینگ، هنگام ورود و خروج، استقبال و بدرقهام میکند.
آخ احمدم! کجاست آغوش مهربانت برادر، که در امتداد بوسههای شیرین محمد حسین بفشارد سینه تنگ کوچکش را؟ آخر محمدحسین، دیگر تو را خوب شناخته، روی تمام دیوارهای خانهمان پر است از بابایی احمد وخندههای دلفریبش. بابایی که، لمس نوازشهای زمینیاش را با خود برد و حسرتش را تا دیدار در قیامت، بردل دو دردانهاش گذاشت و قلبهای عزیزانش را مالامال از رنج دوری کرد، تا امثال محمدها در آغوش پدرانشان، آرام بگیرند و از بودنهای پر محبت پدران خود، عکس یادگاری داشته باشند.
بگذار«عباس» خطابت کنم برادر! چون فقط زمانی میتوانم در هجمه دلواپسیهای نبودنت آرام بگیرم، که یادم میآید علمدار شدی و آبروداری کردی.
داروی این روزهای سخت ندیدنت، این شعر است که زیر لب زمزمه میکنم و آرام میگیرم:
این گل را به رسم هدیه، تقدیم نگاهت کردیم
حاشا اینکه از راه تو، لحظه ای برگردیم، "یازینب"
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
شهید مدافع حرم
#شهید_عباس_دانشگر
❤️ خاطره ای که از شهید دارید را برایمان بگویید؟
اولین بار برای صحبت کردن زمان خواستگاری و آخرین بار هم برای صحبت کردن قبل از اعزام به سوریه به گلزار شهدای گمنام قصر فیروزه تهران محل رفتیم.
❤️ خبرشهادت را چطور به شما دادند؟
آن روز ما تازه از سمنان به تهران رفته بودیم که تلفن پدرم زنگ خورد پسرعمویم(برادر شوهرم) بود
انگار پشت تلفن از شهادت عباس خبر داده بود ولی پدرم به ما چیزی نگفت و من از بعدظهر آن روز خیلی استرس داشتم و فقط ذکر می گفتم.
پدرم رفت بیرون گفت برم زنگ بزنم خبر بگیرم بیایم و بعد از یک ربع برگشت گفت #عباس به شدت مجروح شده است که من خیلی حالم بد شد😔
ولی با این حال خداروشکر کردم که زنده است
دوباره گوشی پدرم زنگ خورد که درباره مراسمات صحبت کنند آنجا بود که من فهمیدم از اینکه به آرزویش رسده بود خوشحال بودم اما تحمل دوری اش برایم سخت است.😔❤️🍃
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع وطن #تیپ_صابرین
#شهید_محمد_جعفر_خانی
زمان بازنشستگی اش رسیده بود، ولی محمد گفته بود
من هنوز یک کار نیمه تمام دارم باید انجام بدهم، سال تحویل ها همیشه به #مزار_شهدا می رفتیم. همیشه به حال شهدا غبطه می خورد.
یک سال هم #راهیان_نور به فکه رفتیم. همه مناطق را یکی یکی برای من توضیح می داد. از فکه تا #جزیره_مجنون و مکان هایی که هم روستایی هایمان شهید شده بودند را یکی یکی برای من توضیح می داد که مثلا فلانی در این مکان و به این صورت شهید شده است. یک سری خاطرات خاصی را تعریف می کرد که من تاکنون نه در تلوزیون شنیده بودم و نه در کتابی خوانده بودم.
روز های آخر محمد خیلی #خاص شده بود. انگار یک حسی به من می گفت :
محمد رفتنی است.
یک عکس از محمد در اتاق بود، به عکسش نگاه می کردم و می گفتم : محمد ببین تو می روی و من تنها میگذاری، ۱۵ روز اول ماه رمضان سال ۹۰ را منزل بود.
می گفت : میخواهم همه نبودها را جبران کنم. #سحر ها غذا را آماده میکرد، سفره را می انداخت و بعد ما را بیدار می کرد.
میگفت : احتمال دارد ۱۵ روز دوم ماه رمضان را بخواهم به ماموریت بروم.
مرتبه آخر که می خواست برود، به دخترم زنگ زد و خواست بیاید و از او خداحافظی کرد. ۱۵ روز بعد از #عید_فطر سال ۹۰ به شهادت رسید.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع وطن #یگان_صابرین
#شهید_مسلم_احمدی_پناه
ایشان همیشه به خاطر حیای زیادی که داشت موقع رفتن به سر کار وقتی به ترمینال میبردیمش، موقع خداحافظی فقط دستش را برایم بلند میکرد و از من
خداحافظی میکرد،
در آخرین روز وداع وقتی به اتفاق برادرم مسلم را برای رفتن به سر کارشان ترمینال بردیم،
بر حسب عادت خداحافظی که با هم داشتیم دستم را بلند کردم و خداحافظی کردم،
ولی مسلم گفت: از ماشین پیاده شو وقتی که پیاده شدم گفت : حواست به خودت و زهرا باشد و همیشه قوی باشید؛ #دستانم را گرفت و در #دستهایش فشرد با نگاهی مهربان از من خداحافظی کرد.
و مسلم در ۱۳ شهریور سال ۹۰ در ارتفاعات جاسوسان، آسمان نشین شد.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع وطن #یگان_صابرین
#شهید_محمد_منتظر_القاءم
داشت می رفت لحظه آخر برگشت به من گفت:
شاید در این عملیات شهید شوم، اگر برگشتم با هم میرویم تهران زندگیمان را شروع میکنیم. اگر برنگشتم توکل به خدا را فراموش نکن، مواظب حجابت باش، محمدطاها را خوب تربیت کن. مرگ حقه، همه ما یک روزی از این دنیا میرویم.
ما در این دنیا مسافریم،دستهایش را رو به آسمان دراز کرد و گفت:خدایا توی این عملیات قسمت من را شهادت قرار بده!
وقتی رفت پیام داد :
پاسداری هنری است بزرگ، گذشتی است بی کرانه، گذشتی چون کوه، دلی دریا و روانی خدایی می خواهد.
و یک پیام دیگر که : همسر عزیزم برای بلند شدن باید خم شد، اگر گاهی #غم تو را #خم کرد، بدان آغاز ایستادن است.
چند روزی گوشیش خاموش بود یک روز دیدم گوشی ام زنگ میخورد، گفتم:
قطع کن من زنگ میزنم. گفت:
نه،این جایی که من هستم به سختی آنتن میدهد.
صدای تیراندازی به خوبی از پشت تلفن مشخص بود. گفتم:محمد چیه؟چه خبره؟ خندید و گفت: بچه ها اینجا درگیری سختی داشتند. بعضی از آنها هم شهید شدند. گفت:اگر شهید شدم و برنگشتم توکلت به خدا باشد. مواظب خودت و محمد طاها باش.
من هم گفتم: محمد جان، #آرام جانم، نگران نباش، مواظب خودت باش، شما را به خدا میسپارم هرچه خدا بخواهد همان می شود. و محمد صبح ساعت چهار 13 #شهریور سال 90 به شهادت رسید.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع وطن #یگان_صابرین
#شهید_یوسف_فدایی_نژاد
یکی از دوستان یوسف تعریف میکرد:
در اتاق محل کارمان، آخر شبها یوسف قرآن تلاوت میکرد .
البته خیلی آرام میگفتیم : یوسف لامپ را خاموش کن .
میخواهیم بخوابیم ، خسته ایم. میگفت : چشم #ببخشید الان، لامپ را خاموش میکرد و میرفت زیر پتو و چراغ مطالعه را هم باخودش میبرد . همان زیر قرآن میخواند . و ما درحیرت از یوسف.
یوسف به اتفاق من و پدرش به بازار رفتیم. در حین خرید، رسیدیم به یک پیرمردی که سیب میفروخت ، سیب هایش پلاسیده بودند و درجه یک نبودند. یوسف گفت : یک لحظه صبر کنید میخواهم ازاین پیر مرد سیب بخرم . یکی گفت: آقا چی را میخواهی بخری ؟ همه اش پلاسیده شده. یوسف دید پیر مرد #خجالت کشید. دلش سوخت . همه سیب هایش را خرید .
پیر مرد هم برایش #دعا کرد که جوان ، خدا در دو دنیا خیرت بدهد و پدر مادرت را حفظ کند.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع وطن #یگان_صابرین
#شهید_محمد_غفاری
خلاصه دوستان روحانی بودند و گفتند که شهید معرکه است و نیازی به غسل و کفن ندارد و جلوی آفتاب هم مانده بود و بدنش سوخته بود. به حاج خانم و فامیل ها و دوست و آشنا گفتیم شما حالا تشریف ببرید تا ان شاءالله بعد از ظهر. خودم که رفته بودم نجف از کنار حرم حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) یک کفن برای خودم گرفته بودم گفتم این هم هدیه محمد. یک بیست لیتری گلاب هم تهیه کردند، غسلش دادیم و کفنش هم کردیم.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع وطن #یگان_صابرین
دل نوشته ی زیبا از دوست شهید بزرگوار
#شهید_علی_بریهی
وچه زیبا دل به دریا زدی ..!
ساحل انتظار وشنهای داغی که پا برهنگان را می آزارد ، ما هنوز به این اسکله های زنگ زده دل بسته ایم وتو از طلاطم امواج نهراسیدی ، بی زورق وبی پارو اقیانوسها در نوردیدی.
در حیرتم از اینهمه غرور .!
آری ! تومغروری تو آن عابر لب تشنه که به دریا دل نمی بستی .تومغروری! توآن دردی که هرجایی پی مرهم نمی گشتی ، تو مرموزی تو رازت را به محرم هم نمی گفتی تو حتی از جدایی ها نمی گفتی .پس چه شد چرا این گونه تنها می روی ؟
تو رفتی اما در میان هستی همه می گویند روزی رد پایت را جزر ومدهای روزگار از ساحل خاطرت خواهد شست. اما افسوس نگفتند که چه چیزی می تواند رد پایت را از کوچه پس کوچه ها ی خلوت دلمان پاک کند.
علی جان !
فلک می چرخد واز لحظه ی شوم تقدیر تاکنون قلب ساعت هزاران بار تپید اما قلب ما بی یاد تو یک آنی نمی تپید.
غروب تلخ پنج شنبه ها وخاک تو که روز به روز به سردی می گراید اما شعله ی یاد تو در اعماق وجودمان به التهابش می افزاید.
ای شهید ای ناخدای مرکب عشق؛تورا قسم به آشفتگی خواب مادرت ،توراقسم به دلتنگی دوستانت ما را دریاب ونجات بده از این عصر نیرنگ وفریب از این عصر یخبندان عاطفه ها ودوران انجماد افکار.
بگذار عطر نفسهایت در نسیم سحرگاهمان بدمد واز اصطکاک دانه های تسبیحت به ذکر ناقص ما بیفزایی که تو واسطه ی رحمتی وما سرآپا نقص ونیاز.
رفيقت #سعيد_رحيمي_اصل
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع حرم
#سردار_شهید_حاج_شعبان_نصیری
🍃🌹خواهر شهید بزرگوار🌹🍃
من ده سال از برادرم، کوچکتر هستم و حاج شعبان برادر اول و فرزند اول خانواده بود و بعد از شعبان سه برادر بدنیا آمد و بعد من و بعد از من هم دو خواهر بدنیا آمد.
برادرم خیلی به #خواهراشون علاقه داشت و به #خانمها خیلی #احترام می گذاشت.
به #دختر خودشون هم همینطور. قبل از انقلاب که ما خیلی هم بچه بودیم، برادرم خیلی احساس مسئولیت نسبت به ما داشت و خیلی متذکر می شدند که در جامعه و مدرسه چطور برخورد کنیم.
خیلی دوست داشت که ما در #جمع #حضور داشته باشیم، موافق حضور زنان در فعالیتهای اجتماعی بود.
من فکر می کنم که برادرم اگر عراق هم جنگ نبود و نمی رفت بالاخره جایی را برای تلاش و #ظلم_ستیزی پیدا می کرد چون روحیه ظلم ستیزی داشت. همانطور مدتی در #افریقا بود.
یک #عقلانیت_انقلابی در ایشان حاکم بود و هر جایی که کسی فریاد "هل من ناصر ینصره" سر می داد، این جوانمردی که با #امام بیعت کرده بود و امام را خوب شناخته بود و بعد از ایشان نایب بر حقشان #امام_خامنه ای را به فریادشان می رسید.
ایشان با تمام وجود به امام اقتدا کرد،اهدافش در راستای عدالت اجتماعی و اقتصادی و زمان و مکان و ملیت برایش مهم نبود.
#پایان
@ebrahimdelha🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع حرم
#شهید_محرم_علی_مراد_خانی
همرزم سردار نقل می کند که سردار تیربار به دست گرفت و از خاکریز بلند شد و شروع کرد به تیراندازی کردن به طرف نیروهای تکفیری. بگونه ای سردار تیراندازی می کرد که ما می دیدیم که سردار یکی پس از دیگری دارند تکفیری ها رو به درک می فرستند و شروع کردند به رجز خواندن که:
"ای تکفیری ها من محرمعلی مرادخانی شیعه علی بن ابی طالب از ایران آمدم تا همه شمارو به درک واصل کنم"
وقتی بچه های خودی این شجاعت فرمانده را دیدند جان تازه ای گرفتند و پشت سر سردار دوان دوان حرکت کرده و درگیر شدند. اولین کسی که بعد از سردار به پاخاست شهید حسین بواس بودند که در عملیات بعدی به شهادت رسیدند. سردار به دویدن و تیراندازی کردن ادامه میدهند تا زمانی که به تپه ای میرسند، و در روی تپه بودند که توسط تک تیرانداز حرامی تکفیری که در بالای درخت زیتون پنهان شده بود هدف گلوله قناصه قرار می گیرند و گلوله به پشت سر سردار اصابت کرده و به حالت سجده در می آید و عباس گونه به شهادت می رسند. در همان عملیات تک تیرانداز تکفیری به درک واصل شد.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع حرم
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
❤️درباره جمله خاص ایشان که گفته بود: «شیعه به دنیا آمدیم تا در امر ظهور موثر باشیم» چه احساس و نظری دارید؟
محمودرضا خیلی به #خانواده_شهدا احترام می گذاشت، به #شهید_حسن_باقری ارادت خاصی داشت و می گفت:
«امام زمان(عج) امروز #سرباز #باهوش و #پای_کار می خواهند؛ آدمی که #شجاع و مرد میدان باشد.»
می گفت: «بأبي انت و امي الان برای امام زمان(عج) لازم است. الان باید نسبت به امام مان این جمله را بگوییم و اینگونه باشیم برای حضرت(عج)».
سفارش می کرد که در شعرهایت اینها را بگو.
همه برنامه های محمودرضا #هدفمند بود، منظورم نوع خاصی از هدفمندی است.
ممکن است من هر روز صبح برای کارهای روزانه ام برنامه ریزی داشته باشم که این کار را چطور انجام بدهم و آن کار را چه بکنم و ... اما فقط برای همان روز برنامه ریزی می کنم اما محمودرضا و امثال او برنامه ریزی صدساله داشتند.
من الان متوجه می شوم که هدف محمودرضا،#رضایت_دل_امام_زمان اش بود.
دنبال گرفتن تایید امام زمان(عج) بود.
همیشه می گفت: «ما باید پرچم امام زمان(عج) را بالا ببریم.»
و سخن پایانی ...
محمودرضا هیچ گاه درباره شهادت حرفی نمی زد، شما وصیت نامه محمودرضا را هم بخوانید، خطاب به همسرش مواردی را یادآوری می کند که باید فلان کار و بهمان کار را انجام دهید؛ هیچ اشاره ای نمی کند که من می روم و شهید می شوم ...
از نظر من محمودرضا زنده است حالا دیگر سابقه دوستی ما به 20 سال رسیده است.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع حرم
#شهید_امیررضا_علیزاده
❤️پدر و مادر عزیزم
لقمههای پاک شما که با زحمت فراوان و با سختی تهیه و به کام بچههایتان دادید باعث شد تا نتیجه آن بروز افرادی با اعتقادات انقلابی اسلامی در جامعه شود. فلذا زحماتتان ببار نشست و الگویی از یک خانواده اصیل مسلمان را به معرض دید گذاشتید.
در زمانی که اکثر مردم با حرص تمام بدنبال دنیاپرستی بودند و هستند شاهد بودم که شما بدنبال تحصیل شرافت، آزادگی و رهایی ازبندهای تجمل و تملق و رشد فکری وفرهنگی و… بودید و هستید.
ایمان به خدا و توکل و توسل به رسول اکرم و ائمه معصومین و پیروی از خط مشخص شده خداوند در خصوص تبعیت از ولایت الهی چنان در وجود تکتک اعضای خانواده رسوخ کرد که اگر بخواهم شکرش را بجا آورم زبانم قاصر است. فقط می گویم که الحمد لله رب العالمین کما هو اهله.
❤️برادران و خواهران عزیزم
شما را توصیه میکنم تا درحفظ و گسترش حق و حقطلبی کوشش کنید.
به حرف افراد بیهویت و معلوم الحال و بعضاً گرگهای در لباس میش گوش ندهید و تحت تاثیر قرار نگیرید. سعی کنید مباحث مهم و مطرح روز را بررسی کنید و پس از شناخت کامل از زوایای مختلف آن، به دفاع یا رد آن بپردازید.
سعی کنید حزب الله باشید و حزب الله باقی بمانید، نه حزب باد که در مواجهه با حزب الشیطان دچار از هم گسیختگی روحی، روانی و فکری میشوند و در کلام و عمل همراه آنها میشوند.
❤️علی گلم و مطهره گلم
توصیه و وصیتم به شما این است که در تمام کارهای روزمرهتان بدنبال کسب رضایت الهی باشید
و...
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع حرم
#شهید_مصطفی_شیخ_الاسلامی
گفتيد وقتي همسرتان ميرفت، هنوز چشم انتظار تولد فرزندتان بوديد؟
من و مصطفي سه سال و يك ماه و چهار روز با هم بوديم و حاصل زندگيمان هم يك فرزند پسر چهار ماهه است به نام اميرحافظ كه 57 روز بعد از شهادت پدرش يعني 12 بهمن 94 ساعت 5/9 صبح به دنيا آمد.
با توجه به شرايطي كه داشتيد چطور راضي به رفتنش شديد؟
راضي شدني در كار نبود. زماني كه مصطفي اعزام شد چند روزي قبل از شروع پيادهروي زائران كربلا براي اربعين بود و من آن زمان امير حافظم را شش ماهه باردار بودم. ايشان هم براي اينكه من نگران نشوم به من گفت ما براي تأمين امنيت مسافران كربلا ميرويم و به من اطمينان داد كه خطري تهديدش نميكند. فقط به پدرش گفته بود كه سوريه ميرود. كس ديگري خبر نداشت. همكارش به مصطفي گفته بود به خانمت بگو كجا ميروي كه بداند اما مصطفي گفته بود اگر بفهمد نگران ميشود. نگراني نه براي خودش خوب است نه براي فرزندم.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع حرم
#شهید_اسماعیل_خانزاده
در بعضي از محافل فرهنگي و مذهبي و يادواره شهدا با توجه به اينكه با نام اهل بيت (ع) برگزار مي شود ولي از سوي بعضي افراد رنگ و بوي ريا مشاهده مي شود و البته مردم هم كاملا به احوال آنها آشنايي دارند . ملت ايران بلكه جهان اسلام زماني پيروز خواهيد شد كه تحت فرماندهي حضرت آيت الله خامنه اي باشيد و زماني كه از اين مراد و مقتداي خود فاصله گرفتيد شكست خود را در آغوش بگيريد.
برادران و خواهران ، بدانيد كه من با فكر باز و عقلي سالم و در صحت و سلامت كامل و بدون هيچ گونه اجباري راه خود را انتخاب نمودم و اگر توفيق شهادت نصيبم شد دوست دارم با لباس سبز و مقدس پاسداري و بدون كفن و بدون غسل دفن شوم چرا كه فرداي محشر پيش اربابم و مولايم حسين (ع) شرمنده نباشم.
بگذاريد دستانم از تابوت بيرون باشد تا دشمنان بدانند كه من شهادت را در آغوش گرفتم و با دست خالي رفتم و از دار دنيا چيزي با خودم نبردم و در پايان از شما عاجزانه تقاضا دارم كه اين شاگرد تنبل سپاه پاسداران را مورد عفو و گذشت خود قرار دهيد و بدانيد كه همواره به دعاي خير شما محتاجم و مرا از دعاي خير خود بي بهره نسازيد.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🍃
🌸
به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی».
پیکر مصطفی را بوسیدید؟
خیلی.🌸
تسنیم: آخرین باری که مصطفی را بوسیدید چیزی هم به او سپردید؟
بله. تربیت بچه ها را سپردم. قرار بود که با هم بچهها را تربیت کنیم. از این به بعد هم باهم تربیتشان میکنیم.🌸🍃
نسبت به مادیات خیلی بیتفاوت بود و برای او ارزشی نداشت، بحث بچهها یعنی فاطمه و محمدعلی که بماند چون آنها را در کنار چیز دیگری میدید. همه چیز برای او شبیه پلههای یک نردبان بود و او با گذر از آنها میخواست به یک چیز جدید برسد؛ در نهایت هم پله پله از همه چیز گذشت و به آن چیزی که میخواست رسید.🌹
#پایان
🌸
🍃
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
داستان عشق شیما . #قسمت_دهم چرا دستان بابک سرد و بی جان شده است... نکند.. نکند... نه این چه حرفی است
داستان عشق شیما
.
#قسمت_یازدهم
پریچهر خانم را با چهره ای ناراحت میبینم ، اشک روی گونه هایش خشک شده است
- شما از کجا مرا پیداکردید ، چه شده است؟ بابک کجاست؟
مرا نوازش کرد و با همان لحن آرام و مهربانی که داشت گفت باهم میریم پیشش ، فقط زود خوب شو
- نمیتونم تحمل کنم الان ، الان میخوام ببینمش
- الان نمیشه ، باید استراحت کنی..خیلی ضعیف شدی
- میخوام بابک ببینم... الان میخوام ببین
از هوش میروم
دارن خاک میریزن.. رو جنازه ای که جسمش...
بابک رفت..پر کشید ...نشد عروسش بشم... نشد ...
نمی تونم گریه کنم...نمی تونم هیچی بگم........
فقط تو خودم زجه میکشم به خاطر لحظه های زیبایی که چه زود تموم شد!
ای کاش اونشب باها ش نمیرفتم......
ای کاش خدا کمی صبر میکرد یا من باید صبر میکردم؟
وهزاران هزار تا اي كاش و اي كاش و اي كاش و ای کاش ها ... و سوال های مختلف
حالا بعد اون تصمیم ازدواج ندارم و میخوام برا همیشه با رویاهای بین منو اون تنها باشم...
هرشب به امید اینکه توی خواب باهاش باشم سرمو روی بالش میذارم.
سر انجام ..........
منم ديگه حالا يه تغييري كردم..ميدونين چيه ؟؟؟اون اينه كه من عشقم رو تو قلبم نگه ميدارم نه كنارم.و به اين اميد زنده ميمونم...
.
این داستان نه کاملا ولی واقعی بود....
#پایان
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_صد_هفدهم سریع چشمانش را باز کرد اما دیگر اثری از تابوتی که در خیالش به ا
📜#رمان_جانم_میرود
🔷#قسمت_صد_هجدهم
ــ یه عملیاتی دو روز پیش انجام شد که ارش هم بود که اون روستا رو از دست داعش گرفتند و ارش بود که منو پیدا کرد حال من خیلی بد بود اونقدر که امیدی به زنده بودن من نبود ،برای همین به مامان گفته بودن که من شهید شده بودم ،مامان ازشون خواسته بود خبرت نکنن،امروز صبح مامانم با دیدنم از حال رفت،هنوزم غیر از تو و مادرم کسی خبر نداره
مهیا نگاهی به پا و دست شهاب انداخت و خوشحال لبخندی زد،شهاب کنجکاو پرسید:
ــ به چی فکر میکنی که چشمات اینطور برق میزنن؟؟
مهیا دستی به گچ پای شهاب کشید و گفت:
ــ حالا که اینطور درب و داغون شده دیگه نمیری درست میگم؟
شهاب بلند خندید و گفت:
ــ اولا درب و داغون خودتی ،خجالت نمیکشی اینطور به شوهرت میگی
و با شوخی ادامه داد:
دوما ،این همه فرماندهی عملیات به عهده ی من بود و با موفقیت انجام شده ،انتظار نداری که منو خونه نشین کنن
تا مهیا می خواست حرفی بزند شهاب گفت :
ــ چیه باز میخوای بگی،خب چیکارت کنم مدال بندازم گردنت
مهیا با تعجب به شهاب خیره شد این حرف را به شهاب در دیدار اولشان گفته بود شروع کرد به خندیدند !!
ششها از خنده ی مهیا لبخند عمیقی بر لبانش نقش بست؛
ــ هنوز یادته؟؟
ــ مگه میشه یادم بره ،نمیرفتم که منو همونجا یه کتک مفصل مهمونم می کردی
مهیا دوباره خندید سرش را به شانه ی شهاب تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد:
ــ خدایا شکرت
و در دل ادامه داد "خدایا شکرت به خاطر این آرامش،شکرت به خاطر بودنت ،شکرت به خاطر بودن این مرد در زندگیم"
با شنیدن صدای ذوق زده ی مریم که به طرف اتاق می آمد از شهاب جدا شد ،به اندازه ی کافی کنار شهاب بود ،الان باید کمی به خانواده ی شهاب هم اجازه میداد که کنارش باشند،با حال شهاب کمِ کمِ یک ماه خانه نشین شده ،و فرصت زیادی برای نشستن و حرف زدن و کمی غر زدن به جان شهاب را داشت...
#پایان🌹
#نویسنده_فاطمه_امیری
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
••
#سوالات_متداول_درمورد_شهدا❣
🔴چگونه با شهدا رفیق بشیم⁉️
#گام_های_رفاقت_با_شهدا:
1⃣گام اول: انتخاب فقط یک شهید👌
خیلی مهمه که فقط یک شهید انتخاب کنید. نگید من یه گردان شهید رو انتخاب می کنم، بلکه یکیشون جوابمو بده! شهدا در آخرالزمان اینقدر غریب و مظلوم اند که منتظر یک نیت پاک و با صفا هستن تا خودشونو نشون بدن. اولین ملاک انتخاب شهید، قیافه و صورت شهیده. ببینید با لبخند کدوم شهید ته دلتون خالی میشه، ذوق می کنید، به وجد میایید!؟
2⃣گام دوم: عهد بستن با شهید🤝
یه جا که جلوی چشمتون باشه، بنویسید و امضاء کنید: با دوست شهیدم عهد می بندم که پای رفاقت او تا لحظه شهادت خودم خواهم ماند، و از تذکرات دوستانه او به هیچ وجه روی بر نمیگردانم.
3⃣گام سوم: شناخت شهید😇
تا میتونید از دوست شهیدتون اطلاعات جمع آوری کنید. ( عکس- متن- صوت- کلیپ- دست نوشته- وصیتنامه- خاطرات همرزمان- خاطرات همسر شهید و ...)
4⃣گام چهارم: هدیه کردن ثواب اعمال خود به روح شهید🎁
از همین حالا هر کار خیر و ثوابی که انجام میدید، مثل (نماز مستحبی- ادعیه- زیارات- صدقه- حتی درس خواندن برای رضای خدا- روزه- خمس- زکات و ... ) سریع در ابتدا یا انتهای آن به زبان بیاورید:
خدایا طاعت من اگرچه ناقص است، ولی یک نسخه از ثوابش را هدیه می کنم به روح دوست شهیدم🙂
طبق روایات نه تنها از ثواب شما کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم خواهد شد!
توجه: شهید با کمالات و رتبه ای که داره، نیازی به این ثواب ماها نداره. پس دلیل این گام چیه؟
جواب: شما با این کار ارادت و خلوص نیت و علاقتونو به شهید نشون میدید، یعنی به شهید میگید چیزی بهتر از ثواب اعمال یافت نکردم که تقدیم دوست کنم♥️
5⃣گام پنجم: درگیر کردن خود با شهید🧐
سریع همین الآن عکس بک گراند گوشی موبایلتونو عوض کنین و عکس شهید رو بذارید.
از امروز همه پیامک ها و تماس هاتون توسط دوست شما بررسی میشه!
همینکارو برای دستکتاپ کامپیوتر هم انجام بدید.
محل کارتون،کیف جیبی، داشبورد ماشین، هرجا میتونید یه عکس یا نشونه از شهیدتون بذارید.
صبح اولین نفر به دوست شهیدتون صبح بخیربگید و شب هم آخرین شب بخیر...
در طول روز تا میتونید با روح شهید، حرف بزنید.
مدام به او فکر کنید.
6⃣گام ششم: عدم گناه در حضور رفیق❌
خود این شهید اسم این گام رو گذاشته: آخرین حجاب!
روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه و تمایل زیادی برای شروع رابطه داره ولی! آیا در حضور دوست معنوی به این با صفایی میتوان گناه کرد!؟
نگاه هامون- رابطه هامون با همکلاسی ها و اساتید نامحرم- غیبت- دروغ- کاهلی در نماز- کم فروشی- کم کاری در شغل- بد اخلاقی در منزل و ...
7⃣گام هفتم: اولین پاسخ شهید😍
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آن چنان شیرینی ای در این گام برای شما خواهد داشت،
که در گام بعدی انجام گناه براتون سخت تر از انجام ندادن اونه! با افتخار منتظر برخی از نشانه ها باشید:
دیدن خواب دوست شهیدتون
دعوت به قبور شهدا و راهیان نور
پیامی، نشانه ای، گفت و گویی
انواع روزهای معنوی جدید و...
8⃣گام هشتم: حفظ و تقویت رابطه تا شهادت🕊
گام های سختی را گذرانده اید، درست است؟
مطمئناً با شیرینی ای که چشیده اید از این
مسیر خارج نخواهید شد.( انشاء اللّه )
#پایان🌱
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
•• #سوالات_متداول_درمورد_شهدا❣ 🔴چگونه با شهدا رفیق بشیم⁉️ #گام_های_رفاقت_با_شهدا: 5⃣گام پنجم:
••
#سوالات_متداول_درمورد_شهدا❣
🔴چگونه با شهدا رفیق بشیم⁉️
#گام_های_رفاقت_با_شهدا:
7⃣گام هفتم: اولین پاسخ شهید😍
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آن چنان شیرینی ای در این گام برای شما خواهد داشت،
که در گام بعدی انجام گناه براتون سخت تر از انجام ندادن اونه! با افتخار منتظر برخی از نشانه ها باشید:
دیدن خواب دوست شهیدتون
دعوت به قبور شهدا و راهیان نور
پیامی، نشانه ای، گفت و گویی
انواع روزهای معنوی جدید و...
8⃣گام هشتم: حفظ و تقویت رابطه تا شهادت🕊
گام های سختی را گذرانده اید، درست است؟
مطمئناً با شیرینی ای که چشیده اید از این
مسیر خارج نخواهید شد.( انشاء اللّه )
#پایان🌱