🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
حالت عجيبي داشتم😥. زير لب فقط ميگفتم: يا صاحب الزمان(عج) ادركني❤️.
هوا تاريك🌌شده بود. جواني خوش سيما😍و نوراني☀️بالای سرم آمد🚶. چشمانم👀 را به سختي باز كردم.
مرا به آرامي بلند كرد. از ميدان مين🛎خارج شــد. در گوشه اي امن⛺️مرا روي زمين گذاشت. آهسته و آرام😇.
من دردي حس نميكردم😳! آن آقا کلی با من صحبت کرد❤️.
بعد فرمودند: كسي مي آيد🚶و شما را نجات ميدهد😌. او دوست ماست😉! لحظاتي بعد ابراهيم💚آمد. با همان صلابت هميشگي😊.
مرا به دوش گرفت💪و حركت كرد🚶. آن جمال نوراني❤️ابراهيم را دوست خود معرفي كرد💚. خوشا به حالش😊اينها را ماشاءالله نوشته📝بود. در دفتر خاطراتش📖از جبهه گيلان غرب😉.
ماشــاءالله👱سال ها در منطقه حضور داشت😉. او از معلمين📚با اخلاص وبا تقواي گيـلان غرب بود☺️ كــه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شــجاعانه😎در جبهه هاو همه عمليات ها⚔حضور داشت.
او پس از اتمام جنگ🙂، در سانحه رانندگی🚗 به ياران شهيدش پيوست💔.
#پایان_قسمت_چهل_و_یک 💖
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀