♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_سیوهفتم🌸/#احتیاط⛔️ سال اول طلبگی ها
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_سیوهشتم🌸/#یاحسین✋
می گویند اگر میخواهی شیعه ی واقعی آقا ابا عبد الله ان را بشناسی سه بار در مقابل او نام مقدس حسین را بر زبان جاری کنید. خواهید دید که محب و شیعه ی واقعی حالتش تغییر کرده و اشک در چشمانش حلقه می زند. شدت علاقه و محبت هادی به امام حسین وصف ناشدنی بود. او از زمانی که خود را شناخت در راه سید و سالار شهیدان قدم بر می داشت. هادی از بچگی در هیئت ها کمک می کرد. او در کنار ذکرهایی که همیشه بر لب داشت، نام یا حسین را تکرار می کرد. واقعا نمی شود میزان محبت او را توصیف کرد. این سالهای آخر وقتی در برنامه های هیئت شرکت میکرد حال و هوای همه تغییر می کرد. یادم هست چند نفر از کوچک ترهای هیئت می پرسیدند: چرا وقتی آقا هادی در جلسات هیئت شرکت میکند حال و هوای مجلس ما تغییر می کند؟ ما هم می گفتیم به خاطر اینکه او تازه از کربلا و نجف برگشته. اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا ابا عبد الله با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود. او تا حدودی امام حسین را شناخته بود. برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او می بردند اختیار از کف می داد. وقتی صبح ها برای نماز به مسجد می آمد. بعد از نماز صبح در گوشه ای از مسجد به سجده می رفت و در سجده کل زیارت عاشورا را قرائت می کرد.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_سیوهشتم🌸/#یاحسین✋ می گویند اگر میخ
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_سیونهم🌸/#یاحسین✋
هادی هر جا می رفت برای هیئت امام حسین هزینه می کرد. درباره ی هیئت رهروان شهدا که نوجوانان مسجد بودند نیز همیشه جزء بانیان هزینه های هیئت بود. زمانی که هادی ساکن نجف بود هر شب جمعه به کربلا می رفت. در مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا میشد و خلوت عجیبی با مولای خود داشت. خوب به یاد دارم که هادی از میان همه ی شهدای کربلا به یک شهید علاقه ی ویژه داشت بعضی وقتها خودش را مثل آن شهید می دانست و جمله ی آن شهید را تکرار می کرد. هادی می گفت: من عاشق جون، غلام آقا ابا عبدالله هستم. چون در روز عاشورا به آقا حرفهایی زد که حرف دل من به مولا است. او از سیاه بودن و بدی بودن خودش حرف زد و اینکه لیاقت ندارد که خونش در ردیف خون پاکان قرار گیرد. من هم همین گونه ام. نه آدم درستی هستم. نه .... در این آخرین سفر هادی مطلبی را برای من گفت که خیلی عجیب بود! هادی می گفت یک بار در نجف تصمیم گرفتم که سه روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلا نخورم تا ببینم مولای ما امام حسین در روز عاشورا چه حالی داشت. این کار را شروع کردم. روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد. وقتی خواستم از خانه بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می رود. من همه جا را مثل دود میدیدم آن قدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین را می فهمم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🌸|@ebrahim_babak_navid_delha
.