🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
••✾ِدوستان گرامی••✾ِ
سلام وعــرض ادب
✍منتظر دلنوشته هاتون هستیم...
✾دوستانی ڪه عنایت شهدا شامل حالشون شده
باعث افتخار ماست ڪه دلنوشته های خودتونو به آیدی زیر ارسال بفرمایید...☺️
••✾ِ✾•
@yaafatemeh135:خادم دلنوشته
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
╔═ 🍃════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha✾
╚═ ⚘════🍃 ═╝
5.mp3
4.12M
🎙مداحی زیبای شهید مدافع حرم جاویدالاثر #مرتضی_کریمی👌
💔 #پناه_حرم...
کجا داری میری ، بگو برادرم
بدرقه ی راهته اشک چشم ترم😭
آهسته تر برو داداش ببین مضطرم😞
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
@ebrahimdelha
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾
احمد بسیار کوشا بود و ثروت باعث نشده بود که تنبل و تن پرور باشد✨ خیلی خوب درس میخواند و دیپلمش را گرفت و با رتبه ۷ وارد مَعهَد شد که در واقع نوعی دانشگاه در لبنان است. احمد دانشجوی نمونه ی دانشگاه امجد بود⭐️ و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته ی فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود.💗اعتقاد داشت که مسلمان واقعی کسی است که در یک دست کتاب نماد تحصیل دین و علم🌸 و در دست دیگر سلاح به نماد مجاهدت داشته باشد.🌺رشد و تعالی احمد در تحصیل و مجهارت مدیون همین #تفکر بی نظیر بود و با توجه به حجم بالای مشغلات کاری و تحصیلی گاهی کتب مذهبی غیر مطالعه می کرد📚✨و هرگز اجازه و هرگز اجازه نمی داد وقتش به بطالت بگذرد💖
احمد به واسطه ی پشتوانه ی مالی
خانوادگی اوضاع بسیار خوبی داشت و اگر تا آخر عمر فقط پول خرج میکرد باز هم نیازی به کسب درآمد نداشت🌼 اما از آنجا که اهل کار و تلاش بود ومثل خیلی ثروت مندان نبود که اهل کار و تلاش نباشد.🌹
🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾
..لذا در کنار تحصیل به مصداق حدیث پیامبر اکرم(ص) که می فرماید کار کردن برای کسب مال حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است☀️ کار و تلاش میکرد. او یک فروشگاه مواد غذایی داشت و در آنجا مثل سایر مردم به کسب روزی حلال مشغول بود.💛 احمد میخواست برای ارتقا فروشگاه آن را به نقطه ی دیگری انتقال دهد و مجبور شد که آن را تعطیل کند مجاهدت در راه خدا مجال نداد تا فروشگاه جدید را افتتاح کند.💗
قسمتی از وصیت نامه ی شهید:💫
<<پروردگارا بگشای سینه ام را و آسان ساز کارم را و بگشای گره زبانم را تا بفهمند سخنم را>>🌟
<<راست گفت خدا وند بلند مرتبه>>
سلام بر اباعبدالله ، #مظلوم_کربلا و رحمت خداوند برکاتش بر او باد .❤️
سلام بر حضرت زیینب(س) ، سلام بر برادرش حضرت اباالفظل العباس (ع)💚 .
سلام بر امام مهدی صاحب الزمان (عج الله) .💛
با آرزوی تعجیل در فرجش و درود بر نائب برحق صاحب الزمان امام خامنه ای و درود بر روح امام راحل بنیان گذار جمهوری اسلامی.💖
ودرود بر مرد مقاومت و استقامت سید حسن نصرالله ودرود ورحمت خدا بر اوباد🌺....
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
تا فردا..💞
یا عباس(ع)🌹
🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 #در_ادامــه.. درهاي رحمت خدا به روي همه بندهاش بازه. از طرفي هم ديگه اين آخرين شب قدر
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#قـسمـت_صدوســےام
#اربعــــیـن
#به_روایت:جــواد_رضــوانـے
🍂🍁🍂🍁🍂
نزديک اربعين بود. با سيد و چند تا از بچه ها مشغول صحبت بوديم. همه مون
هوس زيارت ارباب کرده بوديم. اما هر کدوم ما از مشکلات گفتيم واينکه مشکلات
دست وپا گيرمون کرده ونميتونيم بريم زيارت. سيد رو کردبهمون گفت: جواد
جان،مطمئن هستم که شما امسال زائر کربلا هستي، حالا ميبيني! فقط قَسم ميدم
که من رو اونجا زياد دعا کن. اين رفيق رو حتمًا ياد کن. با حرفهاي سيد بارقه ي
اميدي در وجودم نشست، اما خيلي زود ته دل گفتم نه، امسال قسمت ما نميشه.
نگاه کردم به سيد و گفتم: سيد جان ما رو دست انداختي؟! من ميگم مشکل
دارم، نميتونم برم کربلا، تو ازمن ميخواي تو حرم دعات کنم؟! گفت: حالا ببين.
گفتم سيد اگر جور شد تو هم بايد بيايي. گفت نه من هنوز لایق کربلا نشدم، هر
چقدر اصرار کردم قبول نکرد. بعد دست کرد تو جيبش و گفت جواد جان،اين پول
براي بچه هايي که دوستدارن برن کربلا و پول ندارند. بده بهشون برن زيارت ارباب
ما که لياقت نداريم، حداقل تو اين سفره نمکي داشته باشيم.
من رو قَسم داد وگفت: مديون هستي غير از منو خودت و خداي بالای سرمون
کسي از اين موضوع خبر داشته باشه.
گفتم بروي چشم داداش. چند روزي گذشت تو مغازه نشسته بودم که يکي از
رفقا اومد پیش منو صحبت از کربلا رفتن شد؛ او بُغض کردوگفت: امان از بي پولي که زيارت آقا امام حسين علیه السلام رو هم از ما گرفته.
من منتظر شنيدن اين حرف از دهانش بودم. سريع گفتم فلاني فردا شب ساکت
رو جمع کن بيا اينجا ان شاءالله عازم ميشي. گفت مگه ميشه؟! گفتم چرا نميشه؟!
#ادامـــہ_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــه...
فرداغروب اون بنده خدا اومد مغازه من، پول رو بهش دادمو گفتم: ً اصلا نپرس
اين پول از کجا اومده که نميتونم بگم. فقط اونجاصاحب پول روهم دعا کن. اون
جوان ازهيجان چشمانش بازمونده بود. خوشحالي از سراسر وجودش ميباريد.
اما غمي سراسر وجودم رو گرفت، ته دلم راضي بودم برم. مادرم هم خيلي
اصرار ميکرد که بروم، اما نميشد. خونه يکي ازآشناها کار ساختماني ميکردم.
نميتونستم نيمه کاره کار رو رها کنم. خانه زندگي اون بنده خدا به هم ريخته بود،
خدارو خوش نمياومد زن وبچه مردم رواذيت کنم. اما سه روزبه اربعين بود که
صاحب اون خونه بهم زنگ زد گفت: ميدونم دلت مثل سيرو سرکه ميجوشه که
بري کربلا، برو نگران خونه من نباش. من عجله ندارم.رفتي ماروهم دعا کن...
سريع گوشي رو برداشتم و زنگ زدم به يکي از علماي بزرگ شهر تا ازشون
استخاره بگيرم.اون بنده خدا تا گوشياش روبرداشت بهم نگفت:پسرم زيارت رفتن
استخاره نميخواد عجله کن که در کار خير بايد عجله داشته باشي (فاستبقوالخيرات)
گوشيام روي آيفون بود. يکي ازبچه ها هم پيش من بود ناخودآگاه هردوتامون
گريه کرديم. گوشي رو قطع کردم. يادم افتاد که صبح با همين عالم تماس گرفتم،
گوشياش دردسترس نبود چون رفته بود کربلا، الان چطور شد؟!
دوستم متعجب بود!دوباره چندين بارتماس گرفتيم اما گوشي ازدسترس خارج
شده بود! سريع آماده شدمو راه افتادم.روز بعد خودم رو تو بين الحرمين ديدم. حال
عجيبي داشتم. سيد ميلاد خيلي التماس دعا گفته بود. همش ياد سيد بودم. چون
حضورم رو مديون دعا رفقاي پاکي مثل سيد ميلاد ميدونستم.
تو حال وهواي خودم بودم که يکدفعه چشمم افتاد به اون بنده خداييکه سيد
ميلاد هزينه کربلاش رو داده بود. تا من رو ديد اومد به استقبالم. همديگر رو بغل
کرديم وزيارت قبولي به هم گفتيم.
به نظر من آقا جواد اينجا بهشته، جاي تمام اونها که نيومدند خاليه. بايد دعاشون
کنيم. بعد رو کرد به من و گفت: راستي ديشب خواب سيد ميلاد رو ديدم، اينجا
مرتب سيد ميلادميياد تو ذهنم، با اينکه خيلي ها التماس دعا گفتند، اما سيد ميلاد
همش تو ذهن منه، گفتم حتمًا خواست خداست، شما هم دعاش کن، سيد ميلاد
خيلي دوست داشت بياد اما قسمت نشد،من طوري وانمود کردم که قضيه لو نره.
#ادامـــہ_دارد..
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
گذشت واز کربلا برگشتيم. چند ماه بعد خبر شهادت سيد ميلاد تو شهر پيچيد،
اما هنوز پيکرش برنگشته بود. تو مغازه نشسته بودم که اون بنده خدا اومد سلام دادو
نشست: گفت آقا جواد يه چيزي ميگم راستش روبگو، گفتم در خدمتم.
گفت اون پول کربلا رو سيد ميلاد داده بود؟! گفتم براي چي ميخواي بدوني؟!
گفت نه بايدبه من بگي.ديدم تقريبًا خبر شهادت سيد ميلاد قطعي شده وميتونم
ّسر رو فاش کنم. گفتم آره داداش، اون پول رو سيد ميلاد داده بود. اون جوان خيلي
گريه کرد.
بهش گفتم: يادته تو بين الحرمين اومدي گفتي همش اينجا سيد ميلاد مياد تو
ذهنم. بي دليل نبود. چون تو کامپيوتر خدا هيچي گم نميشه.
اون جوان با گريه گفت:ديشب خواب ديدم که يک نفر به من گفت پول کربلات
رو سيد ميلاد داده. تا اين رو گفت سيد ميلاد روش رو برگردوند تا من خجالت
نکشم. حالا اومدم مطمئن بشم که خوابم صحت داشت يا نه. گفتم بله...
ميگفت: مدتي بعد،دنبال اين بودم كه مادرم روببرم كربلا.دلم آشوب بود که
کربلا قسمت ما ميشه يا نه. گفتند: ازثبت نام جا موندين اما ميتوني بياي!؟
مدارک رو شبونه فرستادم. صبح يادشون رفته بود که مدارک منم براي ويزا ببرند.
گفتند اگه ميخواي خودت ويزا بگير انفرادي با کاروان ما همراه شو.ديگهً کلا نااميد
شدم. کلي گريه کردم. يکي ازدوستام من رو ديد متوجه شد خيلي به هم ريخته ام
گفت برو مزار آقا سيد ميلاد.
برام عجيب بود که چرا يادم رفته.همون لحظه رفتم سرمزارآيت الله بهاري و آقا
سيدميلاد،واسشون سوره يس خوندم.
گفتم سيدجان، نائب الزيارتون ميشم، کمک کنيد من امسال برم کربلا. به
آقاسيدگفتم شماروبه مادرتون قسم به مادرخودتون وحضرت زهرا سلام الله علیه که خيلي
بهش ارادت داشتيد کمک کنيد مادرم امسال راهي بشه و کربلاش امضا شه.
ميدونم دلتون نمياد من شرمنده مادرم بشم... ميدونم که اينبارم کمک ميکنيد
که مادرم نائب الزياره مادرتون بشه...
باورش سخته ولي همه چي به راحتي درست شد.
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷