🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
#قسمت_چهل_و_یک
🌺دوست🌺
راوی:مصطفی هرندی
خيلي بيتاب بود😟. ناراحتي در چهره اش موج ميزد😔. پرسيدم: چيزي شده🤔!؟
ابراهيــم با ناراحتي🙁گفت: ديشــب🌌با بچه هــا رفته بوديم🚶شناســائي، تو راه برگشــت، درست در كنار مواضع دشمن⛺️، ماشاءالله عزيزي رفت رو مین😰و شهيد شد💔. عراقي ها تيراندازي🔫كردند. ما هم مجبور شديم برگرديم😞.
تازه علت ناراحتي اش را فهميدم🙁. هوا كه تاريك شد🌌ابراهيم حركت كرد🚶،
نيمه هاي شب هم برگشت😉، خوشحال و سرحال☺️!
مرتب فرياد🗣ميزد؛ امدادگر💊... امدادگر💊... سريع بيا🏃، ماشاءالله زنده است😊!
بچه ها خوشــحال بودند😍، ماشــاءالله👤 را ســوار آمبولانس🚑كرديم. اما ابراهيم💚
گوشه اي نشسته بود به فكر🤔!
كنارش نشستم🙂. با تعجب پرسيدم😳: تو چه فكري🤔!؟
مكثي كرد و گفت: ماشاءالله وسط ميدان مين🛎 افتاد، نزديك سنگر⛺️عراقي ها.
اما وقتي به سراغش رفتم🚶آنجا نبود😧.
كمي عقب تر پيدايش كردم🤔، دور از ديد دشمن👺. در مكاني امن👀! نشسته بود منتظر من😳
خون زيادی از پاي من رفته بود😰. بي حس شــده بــودم😓. عراقي ها👥اما مطمئن بودند که زنده نیستم😵
#ادامه_دارد💖
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
حالت عجيبي داشتم😥. زير لب فقط ميگفتم: يا صاحب الزمان(عج) ادركني❤️.
هوا تاريك🌌شده بود. جواني خوش سيما😍و نوراني☀️بالای سرم آمد🚶. چشمانم👀 را به سختي باز كردم.
مرا به آرامي بلند كرد. از ميدان مين🛎خارج شــد. در گوشه اي امن⛺️مرا روي زمين گذاشت. آهسته و آرام😇.
من دردي حس نميكردم😳! آن آقا کلی با من صحبت کرد❤️.
بعد فرمودند: كسي مي آيد🚶و شما را نجات ميدهد😌. او دوست ماست😉! لحظاتي بعد ابراهيم💚آمد. با همان صلابت هميشگي😊.
مرا به دوش گرفت💪و حركت كرد🚶. آن جمال نوراني❤️ابراهيم را دوست خود معرفي كرد💚. خوشا به حالش😊اينها را ماشاءالله نوشته📝بود. در دفتر خاطراتش📖از جبهه گيلان غرب😉.
ماشــاءالله👱سال ها در منطقه حضور داشت😉. او از معلمين📚با اخلاص وبا تقواي گيـلان غرب بود☺️ كــه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شــجاعانه😎در جبهه هاو همه عمليات ها⚔حضور داشت.
او پس از اتمام جنگ🙂، در سانحه رانندگی🚗 به ياران شهيدش پيوست💔.
#پایان_قسمت_چهل_و_یک 💖
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#عنایت_حضرت_فاطمه
به شهید عزیز #عبدالحسین_برونسی
آن شب تنها گردانی که رسید پای کار، گردان ما بود؛💪 سیصد، چهارصد تا نیروی بسیجی، دقیقاً پشت سر هم، آرام و بی صدا قدم بر می داشتیم به سوی دشمن، توی همان دشت صاف و وسیع.😓
🌴
سی، چهل متر مانده بود برسیم به موانع، یک هو دشمن منور زد، آن هم درست بالای سر ما!😨 تاریکی دشت به هم ریخت و آنها انگار نوک ستون را دیدند. یک دفعه سر و صداشان بلند شد.😮 پشت بندش صدای شلیک پی در پی گلوله ها، آرامش و سکوت منطقه را زد به هم. صحنه نابرابری درست شد؛😣 آنها توی یک دژ محکم، پشت موانع و پشت خاکریز بودند، ما توی یک دشت صاف، همه خیز رفته بودیم روی زمین، تنها امتیازی که ما داشتیم، نرمی خاک آن منطقه بود؛ طوری که بچه ها خیلی زود توی خاک فرو رفتند.😞
#ادامه_دارد
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🕊یـــا دلیـــل من لا دلیـــل لــــه
🏴الســـلام علیـــک یا علـــی ابن موســی الرضــا المرتضـــی
◾️جان فـــدای حرمـــت یـــار خراســـانی مـن
چاره درد و غـــم و رنـــج و پریـــشانی مـن
میــرسد نغـــمه ات از ســـبزترین پنجــره ها
ای تــو آرام دل خســـته و طوفـــانی مـن
به نیـــابت جمیـــع شهـــدا
🕊و به ویـــژه
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن (شهید انرژی هسته ای)
@ebrahimdelha
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#عاقبت_نماز_خواندن_در_جبهه_با_لباس_نجس_و_پشت_به_قبله!
💠به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو
آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . .
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
🍃حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
بعد دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد.
ترکشی به سینه اش اصابت کرده بودو جای زخم را با دست فشار می داد.
✳️سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم.
گفتم برادر اسمت چیه؟جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به
رو نداشت، زیر لب چیزهای می گوید.
فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم.
🌸مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد .
✨گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟
گفت نماز می خواندم .
💠نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
گفتم ما که رو به قبله نیستیم، تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه.
☘️گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد.
گفتم نماز عصر را هم خوندی ؟گفت بله
گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را
عوض می کردی، آن وقت نماز می خوندی.
✨گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
💠گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..
🔴با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با
بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه!!
♻️در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
گفت: تا خدا چی بخواد.
با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
🌟بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح
نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و
رفت…..
💥تمام وجودم لرزید.
🌺بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده:
🔵آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم! من می خواهم به تو پیشنهاد یک
معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
🔷من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو،
🌕 و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی
را که تو در میدان جنگ بدون وضو
پشت به قبله
با لباس خونی
و بدن نجس
خوانده ای از تو بگیرم... آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی...؟!
📘خاطرات سردار شهید حسین همدانی
#عاقبت_نماز_خواندن_در_جبهه_با_لباس_نجس_و_پشت_به_قبله!
🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃
🌷
#شهیدمحمدعلی_جهان_آرا
#قسمت_پنجم
🌷برادری تعریف می كند:
«روزهای آخر این مقاومت بود💔 كه بچهها با بی سیم📞 به شهید جهانآرا اطلاع دادند كه شهر دارد سقوط میكند😢. او با صلابت💪 به آنها پیام داد كه باید مواظب باشیم ایمانمان✨ سقوط نكند.✌️»
✨شهید جهانآرا میگفت:
«آرزو میكنم در راه آزاد كردن خونینشهر💔 و پاك كردن این لكه از دامان جوانان شهید شوم❣.»
💚من و همرزمانم با توكل به خدا، خالصانه جانفشانی كردیم❤️. در برابر دشمن👿 ایستادیم و با فرهنگ شهادتطلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح‼️، مقاومت كردیم و زیر بار ذلت نرفتیم😠 و یكبار دیگر حماسه حسینی را در كربلای ایران اسلامی تكرار نمودند.✊
✨سردار غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی میگوید:
«مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت✔️، بلكه در سرنوشت كلی جنگ نیز تاثیر گذاشت‼️ و باعث تاخیر حمله عراقیها به اهواز گردید و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند✌️. برادر عزیز شهید جهانآرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) ❤️و یارانش به ما آموخت كه چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید.»💪
#ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷
🌷🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃
🌷
🌷ویژگیهای اخلاقی
شهید جهانآرا در كنار فعالیتهای گسترده نظامی💪، به مسئله خودسازی و ✨جهاد با نفس و كوششهای عرفانی✨ در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند💫 با تلاوت پیوسته قرآن📖، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژهای داشت.‼️
✨از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود😊 و نفوذ كلام عجیبی داشت.☺️
🍃خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توكل، فداكاری🍃، ✨اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره)✨ و خستگیناپذیری💪 از خصوصیات بارز وی بود.☺️
#ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷
🌷🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃
🌷
✨به برادران میگفت:
«انقلاب بیش از هرچیز برای ما یك امتحان الهی ✨و یك آزمایش تاریخی و اجتماعی است‼️ و در جریان آن امتحان باید 🍃رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات🍃 را با آغوش باز بپذیریم☺️ و در برابر آشوبها و فتنهها با خلوص و شهامت، محكم بایستیم💪 و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم❌، زیرا علاوه بر اینكه خود را از قید افكار شركآلود و وابستگیها، پاك و خالص میكنیم😃، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر میشود 🙂و از انحراف و شكست مصون میماند.»💪
🌷در مبارزات، هیچگاه به مسیر انحرافی گام ننهاد❌ و همیشه از محضر علما و روحانیون كسب فیض میكرد.☺️ عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت😍 و تكه كلامش این بود: من مخلص و چاكر امام هستم❤️. از جمله سخنانش این بود كه: مادامی كه به خدا اتكا داریم✨ و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم.😊
🍃پایان قسمت پنجم🍃
@ebrahimdelha
🌷
🌷🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃🌷🍃