#حجاب اسلحه محکمی است که زن با آن می تواند از حقوق و ارزش هایش دفاع کند.
#چالش_دختران_فاطمی
عزیزان وهمراهان همیشگی ،عکس دختر دلبند خود یا اطرافیان عزیزتان را با حجاب برای ما ارسال کنید تا با نام خودشون درکانال به اشتراک بزاریم 😍
🌟لطفا هنگام ارسال عکس به خاطر داشته باشید که:
1)حتما اسم فرزند دلبندتون رو همراه ،سن و نام شهری که ساکن هستید ذکر کنید.
2) لازم به ذکر است رده سنی شرکت در این چالش تا 8 سال میباشد.
عکس رو به آیدی زیر ارسال کنید،منتظر عکس
فرشته های کوچولوتون هستیم 😍
@Yaaliiiiiiii👈
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸 ═╝
✅🌻☀️⭐️🍀💠❤️🍏💎🍁💚
✋🌹🕊🍂🍀🌴
🌔⭐️☀️
🍂🌙
🌴
«یاٰ حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمـَّد! یاٰ عاٰلي بِحَقِّ عَلي! یاٰ فاٰطِرُ بِحَّقِّ فاٰطـِمِة! ...»
#دسته_جمعی_دعا_کنیم
💟پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
هرگاه جماعتى گِرد هم آیند و برخى دعا کنند و برخیشان آمین گویند، حتما خداوند، دعایشان را اجابت میکند.
‼️❗️‼️❗️‼️❗️‼️
#شمادوستان میتوانید در گروه ختم قرآن و گروه ذکر، برای حاجت روایی وشفای بیماران مدنظر
به آیدی زیر مراجعه بفرمایید.👇👇
#خادمین گروه ذکر:
@Iezadi
@Marfou97
@Yamahdi_fp
#خادمین گروه ختم قرآن:
@Yazahra1373
@Soltani_Zahra
@Yamahdi2097
🌴
🍂🌙
🌔⭐️☀️
✋🌹🕊🍂
✅🌻☀️⭐️🍀💠❤️🍏💎🍁
🌸🍃✨✍🌸🍃✨✍🌸🍃
🌺✨سلام علیکم
#رفیق_شهیدمن_ذاکرالحسین_حاج_حسین #معزغلامی هست
ولی به #شهیدابراهیم هادی هم ارادت دارم خیلی وقت بود دنبال کتاب های این دوشهید بودم🌸🍃✨
🌺 ولی هرچی تلاش میکردم نمیتوستم تهیه کنم چند روز پیش قراربودازطرف بسیج دانشجویی ببرن راهیان نور
🌸خیلی دلم میخاست ولی بنابه دلیلی نمیشد به رفیق شهیدم وشهید ابراهیم هادی توسل کردم ودعوت شدم😍
اونجا تونستم کتاب سلام برابراهیم روتهیه کنم اما بازم کتاب شهیدحاج حسین معزغلامی(کتاب سروقمحانه)رو نتونستم تهیه کنم حتی محصول فرهنگی ایشون هم نبود .🕊🌸🍃
به #شهیدمعزغلامی گفتم هرچی گشتم کتاب یاچیزی ازشما پیدانکردم خودتون کمکم کنید،
ایشون مداح اهل بیت(ع)بودن به ایشون توسل کردم وتونستم شب جمعه تواردوگاه
نوحه شب جمعه روبه نیابت ایشون وشهیدابراهیم هادی بخونم.😊
╔═ 🌸✍════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha ✾
╚═ ⚘════🌸✍ ═╝
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺
#همسرشهید
به رختخوابها تكيه داده بود. دستش را روي زانویش كه توي سينهاش كشيده بود، دراز كرده بود و دانههاي تسبيحش تند تند روي هم ميافتاد. منتظر ماشين بود؛ دير كرده بود.مهدي دور و برش ميپلكيد. هميشه با ابراهيم غريبي ميكرد، ولي آن روز بازيش را گرفته بود. ابراهيم هم اصلاً محل نميگذاشت. 🍃
هميشه وقتي ميآمد مثل پروانه دور ما ميچرخيد، ولي اينبار انگار آمده بود كه برود. خودش ميگفت «روزي كه من مسئلهي محبت شما را با خودم حل كنم، آن روز، روز رفتن من است.»💫
عصباني شدم و گفتم «تو خيلي بيعاطفهاي. از ديشب تا حالا معلوم نيست چته.»
صورتش را برگردانده بود و تكان نميخورد. برگشتم توي صورتش. از اشك 😭خيس شده بود.بندهاي پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود،با حوصله بست. مهدي را روي دستش نشاند و همينطور كه از پلهها پايين ميرفتيم گفت «بابايي! تو روز به روز داري تپلتر ميشي. فكر نميكني مادرت چهطور ميخواد بزرگت كنه؟» و سفت بوسيدش.
چند دقيقهاي ميشد كه رفته بود. ولي هنوز ماشين راه نيافتاده بود. دويدم طرف در كه صداي ماشين سر جا ميخكوبم كرد. نميخواستم باور كنم. بغضم را قورت دادم و توي دلم داد زدم «اونقدر نماز ميخونم و دعا ميكنم كه دوباره برگردي.»🌷
#خاطره
#شهیدابراهیم_همت
╔═ 🌸 ════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha✾
╚═ ⚘════ 🌸 ═╝