دفترچھای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن مینوشت✍🏻
روزۍ که خیلی کار برای خدا انجام میداد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود . یادم هست یک بار گفت :
امروز بهترین روزِ من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم :)💘
#شهیدابراهیمهادی
#روایت_عشق
#شهیدانه
#شهیدعلیخلیلی
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
پنجسالشکهبود،نمازمیخوند . . .
خیلیعلاقه ی شدیدینشونمیداد به مهروتسبیح . . .
مخصوصاتسبیحروخیلیدوستداشت!
هرجامیرفتیهتسبیـحمیخرید .
کلاسِاولابتدائیبود،اولیندوستیکه
پیداکرد؛حافظِقرآنبود :)
ازهمونکلاسسوم،چهارمِابتدائیروزهاییکه صبحیبود،ظھرمیرفتمسجد…
روزهاییکهبعدازظهریبود،
شبهامیرفتمسجد(:
پنجشنبه جمعههمکھ بایدحتمامسجدمیرفت .
همہمیگفتند،اصلاعلیمثلِیه مردِ
کوچكمیمونه'!
ماتوشبچگیندیدیم!همیشه یه
روحِبزرگیداشت،حرفایخیلیبزرگیمیزد . .🌱"
راوی:
مادرشهید
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
ظهر شده بود برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت، رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.
چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد، امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه.
وقتی جواب نه شنید غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران، وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...❤️
#شهیدامیرسیاوشی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
#شهیداحمدمشلب
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
احمدبه خاطر شغلش درحزب الله معمولاً ۱۰ الی ۱۵ روز از خانه دور بود و میزان این دور بودن بستگی به مناطق مأموریتش داشت ولی آخرین باری که رفت به إدلب تقریبا ۱۰ روز آنجا بود .
ماه رمضان وقتی از ماموریتش برمی گشت هرشب تا صبح درمسجد می ماند و دعای افتتاح رابادوستانش می خواند و نماز صبح رابه جماعت می خواندو با دوستانش افطار آماده میکرد .
راوی :
دوست شهید🍃
#شهیدعلیخلیلی
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
پنجسالشکهبود،نمازمیخوند . . .
خیلیعلاقه ی شدیدینشونمیداد به مهروتسبیح . . .
مخصوصاتسبیحروخیلیدوستداشت!
هرجامیرفتیهتسبیـحمیخرید .
کلاسِاولابتدائیبود،اولیندوستیکه
پیداکرد؛حافظِقرآنبود :)
ازهمونکلاسسوم،چهارمِابتدائیروزهاییکه صبحیبود،ظھرمیرفتمسجد…
روزهاییکهبعدازظهریبود،
شبهامیرفتمسجد(:
پنجشنبه جمعههمکھ بایدحتمامسجدمیرفت .
همہمیگفتند،اصلاعلیمثلِیه مردِ
کوچكمیمونه'!
ماتوشبچگیندیدیم!همیشه یه
روحِبزرگیداشت،حرفایخیلیبزرگیمیزد . .🌱"
راوی:
مادرشهید
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
#شهیدسعیدچشمبراه
#اخلاق_شهدایی
#روایت_عشق
سعید چند خصلت بارز داشت، نخست خلوص نیت و اینکه هرکار او برای خدا بود، خیلی به پدر و مادر خود احترام میگذاشت، بسیار زیاد، حرف رو حرف ما نمیزد، حتی اگر به ضررش بود، اما دفعه آخر که آمده بود، حاج آقا گفت بابا من حسرت دارم ازدواج کنی، گفت بابا جنگه! پدرش گفت جنگ باشه، جنگ تمام میشود و باید ازدواج کنی، دید پدرش خیلی اصرار میکند، گفت بابا چشم، ۱۵ روز دیگر خبرش را میدهم و سر ۱۵ روز خبر شهادتش آمد.
آقای نیلیپور (پسربرادرم) تعریف میکرد «با هم مشهد بودیم، نماز و راز و نیازهایش عجیب بود که همه را شیفته خود میکرد»، خیلی خوش برخورد و خوش اخلاق و بشاش و بسیار مرتب بود، مردها معمولاً خیلی مرتب نیستند، اما سعید حتی جورابهایش را زیر پشتی سرش میگذاشت تا صبح که بلند میشد اتو کرده باشد.🙂🌱
راوی:
مادرشهید
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
#شهیدحمیدقربانی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
پول حرام نه!!!
🔸توی یکی از مأموریت هاش یکبار لبنیات فاسدی را کشف کرده بود صاحب بار به حمید میگه ۲۵میلیون بهت میدن صورتجلسه نکن. با همه این مشکلات مادی که داشتیم حمید قبول نکرد و بهش گفته بود همین پیشنهاد رشوه رو هم صورتجلسه میکنم.
🔸شهید مدافع وطن حمید قربانی رئیس پلیس مبارزه با موادمخدر فسا استان فارس یکم خرداد۹۶ در حین تعقیب و گریز با قاچاقچیان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
#شهیدسعیدچشمبراه
#اخلاق_شهدایی
#روایت_عشق
سعید چند خصلت بارز داشت، نخست خلوص نیت و اینکه هرکار او برای خدا بود، خیلی به پدر و مادر خود احترام میگذاشت، بسیار زیاد، حرف رو حرف ما نمیزد، حتی اگر به ضررش بود، اما دفعه آخر که آمده بود، حاج آقا گفت بابا من حسرت دارم ازدواج کنی، گفت بابا جنگه! پدرش گفت جنگ باشه، جنگ تمام میشود و باید ازدواج کنی، دید پدرش خیلی اصرار میکند، گفت بابا چشم، ۱۵ روز دیگر خبرش را میدهم و سر ۱۵ روز خبر شهادتش آمد.
آقای نیلیپور (پسربرادرم) تعریف میکرد «با هم مشهد بودیم، نماز و راز و نیازهایش عجیب بود که همه را شیفته خود میکرد»، خیلی خوش برخورد و خوش اخلاق و بشاش و بسیار مرتب بود، مردها معمولاً خیلی مرتب نیستند، اما سعید حتی جورابهایش را زیر پشتی سرش میگذاشت تا صبح که بلند میشد اتو کرده باشد.🙂🌱
راوی:
مادرشهید
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
#شهید_محمد_حسن_حسنیان
#روایت_عشق
#شهیدانه
همچـون مقـتدايش حضـرت ابوالفـضل العبـاس(ع) هـر دو دستش جـدا میشود و چشمانش هم مورد اصابت گلوله قرار ميگيرد.
دمادم صبح، یارانی که در کنارش بودند دیدند که حسن نیـمخـیز شد و عرضـه داشت
الســلام علــیک یــا ابـــاعــبداللـــه ع
و بعد سـر به زمین گذاشت و به آسمـان پرکشید 💔🥺
مدتی قبل برای دوستان نزدیکش، تاریخ و نحوۀ شهادتش را بیان کرده بود! و دقيقاً روز شهادتش با سالروز تولدش يكی می شود.
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
ازش پرسیدم : "دوست دارے روی قبرت چی بنویسن؟"
کمے فکر کرد و گفت:
" آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنے هر دو جهانش بخشے...
دیوانه ے تو هر دو جهان را چه کند؟! :)"
✍🏻به روایت دوست شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊
در نهایت هم همین شعر روی مزارشون نوشته شد💔✨
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
🕊⃟🇮🇷
دفترچھای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن مینوشت✍🏻
روزۍ که خیلی کار برای خدا انجام میداد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود . یادم هست یک بار گفت :
امروز بهترین روزِ من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم :)💘
#شهیدابراهیمهادی
#روایت_عشق
#شهیدانه
#روایت_عشق^''^
ازش پرسیدم : "دوست دارے روی قبرت چی بنویسن؟"
کمے فکر کرد و گفت:
" آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنے هر دو #جهانش بخشے...
دیوانه ے تو هر دو جهان را چه کند؟! :)"
✍🏻به روایت دوست شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده...🕊
در نهایت هم همین شعر روی مزارشون نوشته شد....💔✨