هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
.🌱
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری...
.
به نام او که مهربانترین است
.🌸
سلام علیکم
با نزدیک شدن به سالروز شهادت شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی تصمیم داریم قدمی هرچند کوچک، برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا همچنین آشنایی دیگران با شهید هادی برداریم.
.
از این جهت، قراره رزق های فرهنگی و معنوی تهیه بشه و به مدت ۳ روز ( از پنجشنبه یعنی ۲۰ بهمن تا ۲۲ بهمن که سالروز شهادت شهید هادی هست) سر مزار یادبودشون در بهشت زهرا به زائرین تقدیم بشه.
.🌟
اگه دوست داری تو هم قدمی در این راه برداری، کافیه نیت کنی و هرمبلغی که در توانت هست رو به شماره کارت زیر واریز کنی (حتی هزار تومن) :
💳
5892101340144621بانک سپه | محمدجواد صالحی طاهری | روی شماره کارت بزن کپی میشه| . ⭕️(شماره کارت بالا، مختص جمع آوری نذورات شماست، لذا نیازی به ارسال فیش واریزی نیست) . ان شالله عاقبت بخیر بشی و توی بهشت همنشین شهدا باشی . التماس دعا🌹 .🌱
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣
✅ فصل اول
پدرم مریض بود. میگفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوب خوب شد.
همه فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر میدانستند.
عمویم به وجد آمده بود و میگفت: « چه بچه خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر. » آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگتر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکردﺓ پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
ما در یکی از روستاهای رزن زندگی میکردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذتبخش بود. دورتادور خانههای روستایی را زمینهای کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمینهای گندم و جو، تاکستانهای انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قد و نیمقد همسایه توی کوچههای باریک و خاکی روستا میدویدیم. بیهیچ غصهای میخندیدیم و بازی میکردیم. عصرها دم غروب با عروسکهایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، میرفتیم روی پشتبام خانة ما.
تمام عروسکها و اسباببازیهایم را توی دامنم میریختم، از پلههای بلند نردبان بالا میرفتیم و تا شب مینشستیم روی پشتبام و خالهبازی میکردیم.
🔰ادامه دارد....🔰
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
✨آیت الله بهجت (ره):
🍃اگر نمازتان را مراقبت و محافظت نکنید، اگر میلیاردها قطره اشک هم برای سیدالشهدا بریزید، درآخرت شما را نجات نمیدهد.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
برای وصف تــو❤️
کلمه ها کم می آورند..
گویی هیچ حرفی نیست
که تو را بیان کند..🌱
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
حقوقم رو به این خونه ها بده...
🌱خاطرهای از شهید ابراهیم هادی🌱
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اشک، رمز شهادت🌷
📝خاطره زیبای رهبری از
#شهید_علی_چیت_سازیان
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
🌟چرا شهید ابراهیم هادی رو الگو و
دوست شهید خودت انتخاب کردی؟!
( #دلنوشته ۳ )
.
🌱من از طریق دوستم با شهید هادی آشنا شدم. ایشون همیشه عکس شهید هادی روی پروفایلش بود همیشه از خودم می پرسیدم چرا شهید هادی؟🤔
.
🌸 تا اینکه ازم خواست کتاب سلام بر ابراهیم رو بخونم. وقتی شروع کردم به خوندن احساس کردم شهید هادی یک مرد آسمانیه و با ما زمینی ها خیلی فرق داره،ایشون نمونه ی بارز یک مرد باتقوا و خدایی هستن جامعه امروزه ما به شهید هادی ها نیازمنده.من معتقدم همه اونایی که با شهید هادی دوست شدن خوده ابراهیم دعوتشون کرده. 😔
آقا ابراهیم خیلی دوستت دارم❤️
.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
شهید ابراهیم هادی
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣ ✅ فصل اول پدرم مریض بود. میگفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من ک
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣
✅ فصل اول
بچهها دلشان برای اسباببازیهای من غنج میرفت؛ اسباببازیهایی که پدرم از شهر برایم میخرید. میگذاشتم بچهها هر چقدر دوست دارند با آنها بازی کنند.
شب، وقتی ستارهها همة آسمان را پر میکردند، بچهها یکییکی از روی پشتبامها میدویدند و به خانههایشان میرفتند؛ اما من مینشستم و با اسباببازیها و عروسکهایم بازی میکردم. گاهی که خسته میشدم، دراز میکشیدم و به ستارههای نقرهای که از توی آسمان تاریک به من چشمک میزدند، نگاه میکردم.
وقتی همهجا کاملاً تاریک میشد و هوا رو به خنکی میرفت، مادرم میآمد دنبالم. بغلم میکرد. ناز و نوازشم میکرد و از پشتبام مرا میآورد پایین. شامم را میداد. رختخوابم را میانداخت. دستش را زیر سرم میگذاشت. برایم لالایی میخواند. آنقدر موهایم را نوازش میکرد، تا خوابم میبرد.
بعد خودش بلند میشد و میرفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه میگرفت. آنها را توی سینی میچید تا صبح با آنها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار میشدم. نسیم روی صورتم مینشست. میدویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، میشستم و بعد میرفتم روی پای پدر مینشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه میگرفت و توی دهانم میگذاشت و موهایم را میبوسید.
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یکبار از روستاهای اطراف گوسفند میخرید و به تهران و شهرهای اطراف میبرد و میفروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش میکرد. در این سفرها بود که برایم اسباببازی و عروسکهای جورواجور میخرید.
🔰ادامه دارد....🔰
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌱گوشیتو خوشگل کن
🎨#تم ایتا: شهید حاج قاسم سلیمانی۴
📲بفرست واسه دوستات
🌟تم های بیشتر در👇
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
شهید ابراهیم هادی
🦋🌱گوشیتو خوشگل کن 🎨#تم ایتا: شهید حاج قاسم سلیمانی۴ 📲بفرست واسه دوستات 🌟تم های بیشتر در👇 https://ei
🏞پیش نمایش تم شهید حاج قاسم سلیمانی۴
🌼امام رضا (ع):
✨هرکسی گره از کار مومنی بگشاید، خداوند هم در قیامت کار بسته او را میگشاید و اندوهش را می زداید.
📚اصول کافی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
🌺میگفت من برای کار در منزل طلبه ها و افراد مستحق پول نمی گیرم!
🔆 در نجف روال زندگی هادی ذوالفقاری همین بود. یا درس می خواند یا برای افراد مستحق لوله کشی آب انجام میداد.
🍃یکبار گفتم: آخه پسر این چه کاریه؟ تو پول بگیر ولی کمتر. تو پس فردا به این پول احتیاج پیدا میکنی. نگاهی به چهره من انداخت و گفت: حرفی که میزنم تا زنده ام نقل نکن. من هر زمان احتیاج به پول داشته باشم خود مولا مرا کمک می کند.
🔶 یکبار از تهران زنگ زدند و پول میخواستند. مادرم یک میلیون تومان پول می خواست. شب طبق معمول رفتم حرم. کنار ضریح بودم که یک نفر صدایم کرد و گفت: این پاکت مال شماست. فکر کردم مربوط به حوزه است. وقتی برگشتم پاکت را باز کردم. یک میلیون تومان پول داخل آن بود....
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
زندگینامه مدافعحرم شهید هادی ذوالفقاری
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
🌟امروز، بهترین روز من است...🌟
● ابراهیم همیشه در کار خیر پیش قدم بود. دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد. دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن مینوشت.
● روزی که خیلی برای خدا کار انجام میداد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود.
● یادم هست یکبار به من گفت: «امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد و توانستم گره از کار چندین بنده خدا وا کنم.»
📚سلام بر ابراهیم2
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
اینطوری نفسش رو شکست میداد...
🌱خاطرهای از شهید ابراهیم هادی🌱
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
شهید ابراهیم هادی
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣ ✅ فصل اول بچهها دلشان برای اسباببازیهای من غنج میرفت؛ اسباببازیهایی
🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣
✅ فصل اول
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر میرفت، بدترین روزهای عمرم بود. آنقدر گریه میکردم و اشک میریختم که چشمهایم مثل دوتا کاسه خون میشد. پدرم بغلم میکرد. تندتند میبوسیدم و میگفت: « اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هرچه بخواهی برایت میخرم. »
با این وعده و وعیدها، خام میشدم و به رفتن پدر رضایت میدادم. تازه آنوقت بود که سفارشهایم شروع میشد. میگفتم: « حاجآقا! عروسک میخواهم؛ از آن عروسکهایی که موهای بلند دارند با چشمهای آبی. از آنهایی که چشمهایشان باز و بسته میشود. النگو هم میخواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندلهای پاشنهچوبی که وقتی راه میروی تقتق صدا میکنند. بشقاب و قابلمة اسباببازی هم میخواهم. »
پدر مرا میبوسید و میگفت: « میخرم. میخرم. فقط تو دختر خوبی باش. گریه نکن. برای حاجآقایت بخند. حاجآقا همه چیز برایت میخرد. »
من گریه نمیکردم؛ اما برای پدر هم نمیخندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم میآمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند.
گاهی که با مادرم به سر چشمه میرفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباسها را بشوید، زنها سربهسرم میگذاشتند و میگفتند: « قدم! تو به کی شوهر 💍میکنی؟! »
میگفتم: « به حاجآقایم. »
میگفتند: « حاجآقا که پدرت است! »
میگفتم: « نه، حاجآقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد. »
🔰ادامه دارد....🔰
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
.🌱
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری...
.
به نام او که مهربانترین است
.🌸
سلام علیکم
با نزدیک شدن به سالروز شهادت شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی تصمیم داریم قدمی هرچند کوچک، برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا همچنین آشنایی دیگران با شهید هادی برداریم.
.
از این جهت، قراره رزق های فرهنگی و معنوی تهیه بشه و به مدت ۳ روز ( از پنجشنبه یعنی ۲۰ بهمن تا ۲۲ بهمن که سالروز شهادت شهید هادی هست) سر مزار یادبودشون در بهشت زهرا به زائرین تقدیم بشه.
.🌟
اگه دوست داری تو هم قدمی در این راه برداری، کافیه نیت کنی و هرمبلغی که در توانت هست رو به شماره کارت زیر واریز کنی (حتی هزار تومن) :
💳
5892101340144621بانک سپه | محمدجواد صالحی طاهری | روی شماره کارت بزن کپی میشه| . ⭕️(شماره کارت بالا، مختص جمع آوری نذورات شماست، لذا نیازی به ارسال فیش واریزی نیست) . ان شالله عاقبت بخیر بشی و توی بهشت همنشین شهدا باشی . التماس دعا🌹 .🌱
🍃امام صادق عليه السلام:
🦋شيعيان ما را در سه چيز بيازماييد:
در وقت نماز، چگونگى مواظبتشان بر آن،
در نگهدارى اسرارشان از دشمنان ما،
و در همدردى و كمك مالى به برادرانشان
📚ميزان الحكمه جلد6 صفحه 114
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
✨خیلی تأکید بر نماز اول وقت داشت.
هر هفته میرفتیم فوتسال غروب که میشد به محض اینکه صدای اذان رو میشنید کنار زمین شروع میکرد به نماز خواندن با همون لباس ورزشی.
🌹شهید محسن فانوسى🌹
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
⚽️توپ را در دستش گرفت.
آمد بزند که صدائی آمد...
الله اکبر...
ندای اذان ظهر بود.
💫توپ را روی زمین گذاشت.
رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت.
در فضای دبیرستان صدایش پیچید...
بچه ها رفتند...
عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه.
🌱او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند.
جماعتی شد داخل حیاط...
همه به او اقتدا کردیم.
#شهید_ابراهیم_هادی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
شهید ابراهیم هادی
🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣ ✅ فصل اول روزهایی که پدرم برای معامله به سفر میرفت، بدترین روزهای عمرم ب
🌷 #دختر_شینا – قسمت 4⃣
✅ فصل اول
....میگفتند: « حاجآقا که پدرت است! »
میگفتم: « نه، حاجآقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد. »
بچه بودم و معنی این حرفها را نمیفهمیدم. زنها میخندیدند و درگوشی چیزهایی به هم میگفتند و به لباسهای داخل تشت چنگ میزدند.
تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول میکشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بیکاری حوصلهام سر میرفت. بهانه میگرفتم و میگفتم: « به من کار بده، خسته شدم. » مادرم همانطور که به کارهایش میرسید، میگفت:« تو بخور و بخواب. به وقتش آنقدر کار کنی که خسته شوی. حاجآقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی. »
دلم نمیخواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. میگفتند: « مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کردهای. چقدر پیِ دل او بالا میروی. چرا که ما بچه بودیم، با ما اینطور رفتار نمیکردید؟!» با تمام توجهای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آنها را راضی کنم تا به مدرسه بروم.
پدرم میگفت: « مدرسه به درد دخترها نمیخورد. »
معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاسها هم مختلط بودند. مادرم میگفت: « همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد. »
اما من عاشق مدرسه بودم. میدانستم پدرم طاقت گریة مرا ندارد. به همینخاطر، صبح تا شب گریه میکردم و به التماس میگفتم: «حاجآقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه. »
پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، میگفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا میفرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر میکردم پدرم راست میگوید.
🔰ادامه دارد.....🔰
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
🌺امام سجاد(ع) :
✨هر که در روزگار غیبت قائم ما را بر ولایت ما استوار ماند، خداوند پاداش هزار شهید به مانند شهیدان بدر واحد به وی عطا فرماید.
📚بخارالانوار/ج۵۲
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
🌱دل انگیز است صبحی
که خورشیدش نگاه توست..
#سلام_بر_ابراهیم ❤️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
࿐᪥✧🍃🌸🍃✧᪥࿐
📖قرآن می گوید: اگر بخواهی از اکثریت مردم فقط به این خاطر که اکثریت هستند پیروی کنی بدون شک از راه خدا دور می شوی همیشه با چشمانی باز تصمیم بگیر .
🔻برای ابراهیم هیچ گاه حضور در میان اکثریت ملاک نبود بارها دیده بود که دوستانش به دنبال عمل نادرستی می روند. با اینکه بیشتر جوان ها همراهی با دوستان و همسالان را دوست دارند اما ابراهیم به خاطر خدا از جمع آن ها جدا می شد و تلاش می کرد آن ها را هدایت کند.
📚خدای خوب ابراهیم
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
🌹هر لحظه تو را میخواهم
حضورت را، وجودت را،بودنت را
حتی برای اندکی...
چقدر جای خالیات خودنمایی میکند
🌼باز آینه،آب و سینی چای و نبات
🍃باز پنجشنبه و یادشهدا باصلوات
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
🌿هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد میکنند.
بیاد #شهید_سیدسجاد_حسینی
شادی روحش صلوات 🌺
📃خاطره ای از شهید:
❤️سربندش رو بسته بود، اومد در حالی كه قاب عكست رو بغل كرده بود، گفتم مواظب باش الان ميوفته روی پاهات خيلی سنگينه.
🥀عزيزم چكار به قاب عكس بابا داری
گفت ميخوام با ، بابا سجادم سلفی بگيرم .
حرفی برای گفتن نداشتم...
قاب عكست رو گذاشت كنار ديوار و نشست كنارت و عكس دو نفری كه ميخواست رو گرفت.
😍گفت مامان عجب عكسی شد.
ببين انگار بابا سجاد منو بغل كرده
انگار نشستم روی پاهاش.
🔆راوی: همسر شهید
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8