7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 اربعینیها!
یادتان باشد که ستون به ستون، مدیون قطره قطره خون شهیدان هستید...
💔 اربعینیها!
وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن هایشان مینوشتند:
🌹یا زیارت یا شهادت😭
💔 اربعینیها!
میانِ هرولههای بینالحرمین، یاد کنید از شهدایی که در آرزوی زیارتِ شش گوشهی ارباب پرپر شدند...
💔 اربعینیها!
نمیدانم از کدام مرز میگذرید اما؛ یاد کنید از شهدای مفقودالاثر در مرزهای خسروی... مهران… چذابه… حاج عمران…شلمچه…
🌱اربعینیها...
التمــــاسِ دعای فرج برای عزیز دل حضرت زهرا (س)
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
39.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«««🍎@Teb_Almathur 🍎»»»
خیلی دوست دارم برم پیاده روی اربعین اما …😔
اگه تو راه مریض بشم 🤕، اگه گرمازده بشم ، اگه بدنم دچار کم آبی بشه ، اگه اذیت بشم ، اگه کم بیارم ……….
اگر این سوالات ذهن شما را هم مشغول کرده
این ویدیو را تا آخر دنبال کنید تا پاسخ و راه حل سوالاتتون پیدا کنید😍
و با دوستان و آشنایان خودتون که عاشق پیاده روی اربعین هستن هم به اشتراک بگذارید 🏴
#پیادهرویاربعین
#سرمخوراکی
#طباسلامی
‼️لطفا نشر حداکثری بدید تا دوستان و هم وطنان عزیزمان آسیب نبینند‼️
«««🍎 @Teb_Almathur🍎»»»
محبوبمن!
صُبحکهفرامیرسد
لبریزازدلتنگیمیشوم💔
وتنهادوستداشتنِشماست
کهآرامممیڪند🌱
#السلامعلیكیاصاحبالزمان♥️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
- حاج اسماعیل دولابی
توجهت به هر چه باشد قیمت تو همان است.
اگر توجهت به خدا و خوبان باشد
قیمتی می شوی...
حواس تو به هر که رفت تو همانی..
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
گاهے بعضی نگاه ها، چشـــم دل را
رو بسوی خـدا باز میکند...!
مخصوصاً اگر آن نگاه
از قابِ چشمانی آسمانے باشد..🌷
#سردار_عشق
#حاج_قاسم_عزیز_ما❤️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
یه بار که در منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو درآورده بود...😓
جمعشون کرد و بهشون گفت: نکنه فکر کنین که فلانی ما را آموزش میده ، من خاک پاهای شماهام... من خیلی کوچکتر از شماهام. اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم.😢
ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن، همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه، همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش می گفت: من خاک پای شماهام...💔
#شهید_ابراهیم_همت
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🍃قرار بود صبح زود با هم به جايي برويم. مي دانستم كار مهمي دارد. اما ابراهيم از من خواست به منزل يكي از سادات محل برويم. تا ظهر وقت ما گرفته شد. نمي دانستم چرا ابراهيم به اين پيرمرد سيد التماس مي كند!
🌺 ماجرا از اين قرار بود كه پسر او، سيگار كشيده بود و پدر او را از خانه بيرون كرده بود. حالا ابراهيم آمده بود تا اين خانواده مومن را آشتي دهد. سرانجام توانست دل پدر را نرم كند. او براي تمام مردم محل اينگونه بود.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌱زینب رویِ همهیِ صفحات دفترش نوشته بود:
او میبیند...
🍀 با این کار میخواست هیچوقت خدا را
فراموش نکند...
🌺شهیدهزینبکمایی🌺
📙برگرفته از کتاب شیرین تر از عسل
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠چهار دستور قرآنی برای سعادت دنیا و آخرت💠
🍀 #شکر را ترک مکن
که از زیادی و افزونی محروم خواهی شد.
🌸" لئن شكرتم لأزيدنكم "
اگر شکر گویید بیشتر به شما می بخشم .
🍀 #ذکر خدا را ترک مکن
چون از نگاه پروردگارت محروم می مانی.
🌸" فاذكروني أذكركم "
مرا به یاد آورد تا شما را به یاد آورم .
🍀 #دعا را ترک مکن
چرا که از استجابت محروم می مانی .
🌸" ادعوني أستجب لكم "
از من بخواهید تا اجابت کنم .
🍀 #استغفار را ترک مکن
چرا که از نجات محروم می مانی .
🌸" وما كان الله معذبهم وهم يستغفرون "
چرا که تا زمانی که استغفار گویید هرگز عذابتان نخواهم داد.
📚 قرآن کریم
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi4_5967450835490178094.mp3
زمان:
حجم:
4.48M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۹۰
موضوع: به خدا توکل کن
سخنران: آیت الله ناصری
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۹۰
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت هجدهم نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد، - حدود دو ساعت بع
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت نوزدهم
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد. علی کار خودش رو کرد. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد. با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد. حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد، قبل از من با زینب حرف می زدن. بالاخره من بزرگش نکرده بودم.
وقتی هفده سالش شد، خیلی ترسیدم. یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد. می ترسیدم بیاد سراغ زینب، اما ازش خبری نشد.
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد. توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود. پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود.
هر جا پا می گذاشت، از زمین و زمان براش خواستگار میومد. خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود. مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد، دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید.
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت. اصلا باورم نمی شد.
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن. زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود.
سال 75_76 ، تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود. همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد و نتیجه اش، زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد.
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران، پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید. هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری، پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد. ولی زینب، محکم ایستاد. به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت. اما خواست خدا، در مسیر دیگه ای رقم خورده بود. چیزی که هرگز گمان نمی کردیم.
علی اومد به خوابم. بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین،
- ازت درخواستی دارم، می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته. به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه. تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی.
با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم. خیلی جا خورده بودم و فراموشش کردم. فکر کردم یه خواب همین طوریه. پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود.
چند شب گذشت. علی دوباره اومد، اما این بار خیلی ناراحت،
- هانیه جان؟ چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه.
خیلی دلم سوخت،
- اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو. من نمی تونم. زینب بوی تو رو میده. نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم، برام سخته.
با حالت عجیبی بهم نگاه کرد،
- هانیه جان، باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره. اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای، راضی به رضای خدا باش.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi