eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
687 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5965518993560175886.mp3
7.59M
موضوع: روی درب دوم جهنم چی نوشته؟ سخنران: حجه الاسلام ماندگاری 《 کانال @Ebrahimhadi
📖قرائت یک صفحه از قرآن به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷 《 کانال @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📚 #اینک_شوکران زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷 💠قسمت بیست و یکم: دلم پر بود. چند روز پیش هم سر دستکار
📚 زندگینامه 🌷 💠قسمت بیست و دوم: دوباره ایوب بستری شد برای پیدا کردن قرص و دوایش باید بچه ها را تنها می گذاشتم. سفارش هدی و محمد حسن را به حسین کردم و غذای روی گاز را بهشان نشان دادم و رفتم. وقتی برگشتم همه قایم شده بودند. صدای هق هق محمد حسین ازپشت دیوار مرا ترساند. با توپ زده بودند به قاب عکس عمو حسن و شیشه اش را خرد کرده بودند. محمد حسین اشک هایش را با پشت دست پاک کرد: "بابا ایوب عصبانی می شود؟" روی سرش دست کشیدم "این چه حرفی است!؟ تازه الان بابا ایوب بیمارستان است میتوانیم با هم شیشه ها را جمع کنیم. ببینم فردا هم که باز من نیستم چه کار میکنی؟ مواظب همه چیز باش، دلم نمیخواهد همسایه ها بفهمند که نه بابا خانه است و نه مامان و شما تنها هستید." سرش را تکان داد "چشم" 😟 . فردا عصر که رسیدم خانه بوی غذا می آمد. در را باز کردم،هر سه آمدند جلو، بوسیدمشان مو و لباسشان مرتب بود. گفتم: "کسی اینجا بوده؟ محمد حسین سرش را به دو طرف تکان داد. - نه مامان محمد حسن خودش را کثیف کرده بود، عوضش کردم. هدی را هم بردم حمام ناهار هم استامبولی پلو درست کردم. در قابلمه را باز کردم، بخار غذا خورد توی صورتم. بوی خوبی داشت☺️ محمد حسین پشت سر هم حرف میزد: "میدانی چرا همیشه برنج های تو به هم می چسبند؟ چون روغن کم میریزی. سر تا پای محمد حسین را نگاه کردم. اشک توی چشم هایم جمع شد.😢 قدش به زحمت به گاز می رسید. پسر کوچولوی هفت ساله ی من، مردی شده بود. ایوب وقتی برگشت و قاب را دید، محمد حسین را توی بغلش فشار داد. "هیچ چیز آنقدر ارزش ندارد که آدم به خاطرش از بچه اش برنجد." ❤️ توی فامیل پیچیده بود که ربابه خانم و تیمور خان، دختر شوهر نداده اند، انگار خودشان شوهر کرده اند، بس که با ایوب مهربان بودند و مراعات حالش را می کردند. اوایل که بیمارستان ها پر از مجروح بود و اتاق ریکاوری نداشت، ایوب را نیمه بیهوش و با لباس بیمارستان تحویلمان می دادند. تاکسی آقاجون می شد اتاق ریکاوری، لباس ایوب را عوض می کردم و منتظر حالت های بعد از بی هوشیش مینشستم تا برسیم خانه. گاهی نیمه هشیار دستگیره ماشین را می کشید وسط خیابان پیاده می شد. آقاجون می دوید دنبالش، بغلش می کرد و بر می گرداند توی ماشین. ♦️ادامه دارد... 《 کانال @Ebrahimhadi
شعري که آيت الله بهجت در اواخر عمرشان زمزمه مي کردند: با کدام آبرويي روز شمارش باشيم؟ عصرها منتظر صبح بهارش باشيم؟ سال ها منتظر سيصد و اندي مرد است آنقدر مرد نبوديم که يارش باشيم... گيرم امروز به ما اذن ملاقاتي داد مرکبي نيست که راهي ديارش باشيم سال ها در پي کار دل ما افتاده يادمان رفت کمي در پي کارش باشيم ما چرا؟ خوبترين ها به فداي قدمش حيف او نيست که ما ميثم دارش باشيم؟ اگر آمد خبر رفتن ما را بدهيد به گمانم که بنا نيست کنارش باشيم 🌱 اللهم عجل لوليک الفرج 🌱 《 کانال @Ebrahimhadi
🌼{عَلَیھ‌ِالسَلامـ}می‌فَرمایَند: 🌺هـرکس نمیتواند کفاره گناهاش را بپردازد، بسیار صلوات بفرستد، زیرا صلوات گناهان را کاملا از بین میبرد. 📚| آثار‌صادِقین جِلد۱۱ ، صَفحِہ۲۴۱ 《 کانال @Ebrahimhadi
🌷 خدایا؟! 🌿در «شهادت» چه لذتی است كه مخلصان تو به دنبال آن اشک شوق می ریزند؟! و این گونه شتابان اند..؟؟!! سلام بر علمدار کمیل سلام بر ابراهیم❤️ 《 کانال @Ebrahimhadi
🌷شهیدی که برات شهادتش را از آیت‌الله بهجت گرفت آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟گفت: طلبه هستم. آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️ دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد آقای بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان(عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید. 🌷شهید عبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید. 《 کانال @Ebrahimhadi
دوره رایگان حفظ سوره واقعه 💫✨ به همراه تدبر و مفاهیم آیات ☺️ با این سوره زندگیتو پربرکت کن😍 💚شروع دوره از 👈 از همین حالا بیا تو گروه وشروع کن https://eitaa.com/joinchat/2015101499Cdd920f4402 🤲 به همراه شروع چله حدیث کسا و آموزش نکات تربیتی و سبک زندگی این حدیث شریف 🦋 با اهدای جوایز در پایان دوره🎁 ویژه بانوان https://eitaa.com/joinchat/2015101499Cdd920f4402
🌹شهید یوسف داورپناه🌹 🟢من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم. پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کار رو نکرد. به من گفتند توهین کن گفتم چنین کاری نمیکنم گفتند: بچه‌ت را می‌کشیم بازهم قبول نکردم پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند. گفتند به خمینی توهین کن بازم توهین نکردم من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند؛ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها می‌گردانیم.. شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم:یافاطمةالزهرا، یازینب‌کبری... انگار همه عالم کمکم می‌کردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر... فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو... کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم.. به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم. شادی روحش صلوات🌹 《 کانال @Ebrahimhadi
4_5972093184036046666.mp3
3.97M
موضوع: خدمت به مردم سخنران: آیت الله مجتهدی تهرانی 《 کانال @Ebrahimhadi
📖قرائت یک صفحه از قرآن به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷 《 کانال @Ebrahimhadi
آدم باید هرکاری می‌تواند برای بنده های خدا انجام دهد. 🌱خاطره‌ای از شهید ابراهیم هادی🌱 《 کانال @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📚 #اینک_شوکران زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷 💠قسمت بیست و دوم: دوباره ایوب بستری شد برای پیدا کردن
📚 زندگینامه 🌷 💠قسمت بیست و سوم: مامان با اینکه وسواس داشت، اما به ایوب فشار نمی آورد. یک بار که حال ایوب بد بود، همه جای خانه را دنبال قرص هایش، گشت حتی توی کمد دو در قدیمی مامان. ظرف های چینی را شکسته بود. دستش بریده بود و کمد خونی شده بود. مامان بی سر و صدا کمد را برد حیاط تا اب بکشد. حالا ایوب خودش را به آب و آتش می زد تا محبتشان را جبران کند. تا می فهمید به چیزی احتیاج دارند حتی از راه دور هم آن را تهیه می کرد. بیست سال از عمر یخچال مامان می گذشت و زهوارش در رفته بود. بدون آنکه به مامان بگوید برایش یخچال قسطی خریده بود و با وانت فرستاد خانه ایوب فهمیده بود آقاجون هر چه می گردد کفشی که به پایش بخورد پیدا نمی کند، تمام تبریز را گشت تا یک جفت کفش مناسب برای آقاجون خرید. ☺️ ایوب به همه محبت می کرد. ولی گاهی فکر می کردم بین محبتی که به هدی می کند، با پسرها فرق دارد. بس که قربان صدقه ی هدی می رفت.👩 هدی که می نشست روی پایش ایوب آنقدر میبوسیدش که کلافه می شد، بعدخودش را لوس می کرد و می پرسید: -بابا ایوب، چند تا بچه داری؟ جوابش را خودش می دانست، دوست داشت از زبان ایوب بشنود: _من یک بچه دارم و دو تا پسر. هدی از مدرسه آمده بود. سلام کرد و بی حوصله کیفش را انداخت روی زمین ایوب دست هایش را از هم باز کرد: "سلام دختر بانمکم، بدو بیا یه بوس بده" هدی سرش را انداخت بالا "نه،دست و صورتم را بشویم ،بعد" _نخیر، من این طوری دوست دارم، بدو بیا و هدی را گرفت توی بغلش مقنعه را از سرش برداشت. چند تار مو افتاد روی صورت هدی ایوب روی موهای گیس شده اش دست کشید و مرتبشان کرد. هدی لب هایش را غنچه کرد و سرش را فشرد به سینه ی ایوب "خانم معلممان باز هم گفت باید موهایم را کوتاه کنم." موهای هدی تازه به کمرش رسیده بود. ایوب خیلی دوستشان داشت، به سفارش او موهای هدی را میبافتم که اذیت نشوند. با اخم گفت: "من نمیگذارم، آخر موهای به این مرتبی چه فرقی با موهای کوتاه دارد؟ اصلا یک نامه می نویسم به مدرسه، می گویم چون موهای دخترم مرتب است، اجازه نمی دهم کوتاه کند. فردایش هدی با یک دسته برگه آمد خانه گفت: معلمش از دستخط ایوب خوشش آمده و خواسته که او اسم بچه های کلاس را برایش توی لیست بنویسد ♦️ادامه دارد... 《 کانال @Ebrahimhadi
به عنوان خادم الشهدا در یکی از شهرستانهای استان همدان فعالیت دارم. شب های جمعه برای شستشوی گلزار شهدا و آماده سازی، جهت زیارت مردم فعالیت می‌کنیم. یک میز در کنار گلزار میگذاریم و کتاب های مختلف نشر شهید هادی را برای مطالعه عموم مردم قرار می دهیم. خیلی ها در همان گلزار مشغول مطالعه می‌شوند و برخی نیز کتاب‌ها را برده و هفته بعد می آورند. یک بار وقتی وارد گلزار شدم، دیدم دو پسر بچه مشغول شستن سنگ مزار شهدا هستند. از آنها عکس گرفته و می‌خواستم با آنها صحبت کنم که مادرشان جلو آمد. گفت دو پسر دارم و اکنون پنج ماهه باردارم، اما پزشکان گفتند برای سلامتیت باید بچه را سقط کنی. ظاهرا این بچه مشکل دارد و ناقص است. اما نمی خواهم این کار را انجام دهم. پنج ماه هست این بچه را با سختی نگه داشته ام. امروز با پسرها آمده ام گلزار شهدا شاید با دعای این شهدا مشکل من حل شود. فکری به ذهنم رسید. به او گفتم شهید ابراهیم هادی را میشناسی؟ خدا را به حق قسم بده. برایش نذر قرآن و صلوات انجام بده تا مشکل حل شود. گفت نه نمی‌شناسم، از شهدای همینجاست؟ گفتم نه شهید گمنام است. همان‌جا کتاب سلام بر ابراهیم را داشتم و به او دادم و گفتم: این شهید، تا زمانی که زنده بود به فکر حل مشکلات مردم بود، حالا هم که شهید شده بیش از قبل مشغول فعالیت است. خوشحال شد و از من خداحافظی کرد. رفت و دو هفته بعد دوباره او را دیدم. گفت تست غربالگری داده ام و برای تهران ارسال شده، تا یکی دو هفته دیگر جوابش می آید. از آن روز که کتاب را دادید هر شب برای ابراهیم صلوات میفرستم و نذر می کنم. کل کتاب را خوانده ام، خیلی خاطرات زیبایی دارد... بار دیگر او را در مزار دیدم. خوشحال بود میگفت کتاب سلام بر ابراهیم را تمام خانواده ما خوانده‌اند. چند شب قبل خواهرم در خواب این شهید عزیز را دید. اقا ابراهیم به او گفت: از خواهرت تشکر کن و بگو فرزندت صحیح و سالم به دنیا خواهد آمد. این خانم تا آخرین روزهای بارداری هر شب جمعه به گلزار می آمد، بعد از آن نیز فرزندی صحیح و سالم به دنیا آورد. از این دست ماجراها در این شهر کوچک زیاد پیش آمده که یک نمونه را برای شما فرستادم. 📙ارسالی از یکی از خانم های خادم الشهدا 📚برگرفته از کتاب یاران ابراهیم. اثر جدید گروه شهید هادی. رونمایی در دهه مبارک فجر. 《 کانال @Ebrahimhadi
🌹بخشی از وصیت نامه. «همیشه با وضو باشید ، قرآن بخوانید . حجاب ها را از قلب خود بردارید تا با عالم غیب ارتباط داشته باشید و اسرار غیبی را بدانید و ببینید ، نگاه های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین و ائمه شهداء را ببینید و زیارت کنید . بینی خود را از بوهای حرام نگه دارید تا بوی حسین ( ع ) و عشق را بشنوید و با زبان خود غیبت نکنید و تهمت نزنید تا بتوانید با مولایتان صحبت کنید» 📙برگرفته از کتاب بی خیال. خاطرات شهید علی حیدری 《 کانال @Ebrahimhadi
💠شیخ رجبعلی خیاط (ره): جوانی را در عالم برزخ دیدم که به من می گفت: وقتی اینجا آمدید می فهمید که هر کاری که به غیر یاد خدا باشد ضرر کردید. (( به یاد شهید ابراهیم هادی )) مشکل ما این است که برای رضای همه کار می‌کنیم؛ جز رضای خدا. 《 کانال @Ebrahimhadi
📌‌يکبار به ابراهيم گفتم: داداش، اينهمــه پول از کجا مياري؟! از آموزش و پــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق ميگيري، ولــي چند برابرش را براي ديگران خرج ميکني! 📍نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رسان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيله‌ام. من از خدا خواستم هيچوقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جایی که فکرش را نميکنم اسباب خير را برايم فراهم ميکند. ❤️ هدیه به روحش ۳ صلوات💐 《 کانال @Ebrahimhadi
می‌گفت: شهادت‌ هدف‌ نیـســت... هدف‌ اینه کـه‌ عَلَم اسلام‌ رو‌ بــه اسم‌ امـٰام‌ زمان‌ «عج»‌ بالا‌ ببریــد حالا‌ اگـه‌ وسط‌ این‌ راه شهـید شـدید فدای سرِ اسلـٰام! 🌷سردار دلها 《 کانال @Ebrahimhadi
4_6005787138048656387.mp3
3.62M
موضوع: آثار بد غیبت سخنران: حجه الاسلام ماندگاری 《 کانال @Ebrahimhadi
📖قرائت یک صفحه از قرآن به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷 《 کانال @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📚 #اینک_شوکران زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷 💠قسمت بیست و سوم: مامان با اینکه وسواس داشت، اما به ای
📚 زندگینامه 🌷 💠قسمت بیست و چهارم: رسیدگی به درس بچه ها کار خودم بود. ایوب زیاد توی خانه نبود. اگر هم بود خیلی سختگیری می کرد. چند بار خواست به بچه ها دیکته بگوید همین که اولین غلط املایشان را دید، کتاب را بست و رفت. مدرسه ی بچه ها گاهی به مناسبت های مختلف از ایوب دعوت می کرد تا برایشان سخنرانی کند. روز جانباز را قبول نمی کرد، می گفت: "من که جانباز نیستم، این اسم را روی ما گذاشته اند، وگرنه جانباز حضرت عباس است که جانش را داد" از طرف بنیاد، جانبازها را حج می برند و هر کدامشان اجازه داشتند یک مرد همراهشان ببرند. ایوب فوری اسم آقاجون را داد. وقتی برگشت گفت: "باید بفرستمت بروی ببینی" گفتم: "حالا نمیخواهم، دلم میخواهد وقتی من را میفرستی، برایم گاو بکشی، بعد برایم مهمانی بگیری و سفره بندازی از کجاااا تا کجااا" 😊 برایم پارچه آورده بود و لوازم آرایش. هدی بیشتر از من از آن استفاده می کرد، با حوصله لب ها و گونه هایش را رنگ می کرد و می آمد مثل عروسک ها کنار ایوب می نشست. ایوب از خنده ریسه می رفت و صدایم می کرد: "شهلا بیا این پدرسوخته را نگاه کن" هدی را فرستاده بودم جشن تولد خانه عمه اش. از وقتی برگشته بود یک جا بند نبود. می رفت و می آمد، من را نگاه می کرد. می خواست حرفی بزند، ولی منصرف می شد و دوباره توی خانه راه می رفت. + چی شده هدی جان؟ چی میخواهی بگویی؟ ایستاد و اخم کرد😠 _ من نوار میخواهم، دلم می خواهد برقصم. میخواهم مثل دوست هایم لاک بزنم. جلوی خنده ام را گرفتم: + خب باید در این باره با بابا ایوب حرف بزنم، ببینم چه می گوید. ایوب فقط گفت: "چشمم روشن" 😶 ایوب فقط گفت: "چشمم روشن...." و هدی را صدا زد: "برایت می خرم بابا ولی دوتا شرط دارد. اول اینکه نمازت قضا نشود و دوم اینکه هیچ نامحرمی دستت را نبیند" از خانه رفت بیرون و با دو تا نوار کاست و شعر و آهنگ ترکی برگشت. آنها را گرفت جلوی چشمان هدی و گفت "بفرما، حالا ببینم چقدر می خواهی برقصی" دوتا لاک و یک شیشه آستون هم گرفته بود. دو سه روز صدای آهنگ های ترکی و بالا پریدن های هدی، توی خانه بلند بود. چند روز بعد هم خودش نوار ها را جمع کرد و توی کمدش قایم کرد. ☺️ برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد به جان ناخن هایش، بعد از وضو دوباره لاک می زد و صبر می کرد تا نماز بعدی. وقتی هم که توی کوچه می رفت، ایوب منتظرش می ماند تا خوب لاک هایش را پاک کند. بالاخره خودش خسته شد و لاک را گذاشت کنار بقیه یادگاری ها... توی خیابان، ایوب خانم ها را به هدی نشان می داد: "از کدام بیشتر خوشت می آید؟" هدی به دختر های چادری اشاره می کرد و ایوب محکم هدی را می بوسید. ♦️ادامه دارد... 《 کانال @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❖┈••✾🌸✿🎀✿🌸•✾••┈❖ 💌خدای من... بنده‌ی فراری، هیچ جایی جز در خونه‌ی مولای خودش نداره که پناه ببره، پس من به سوی تو پناه آوردم در حالی که هیچ کسی رو جز تو ندارم و از گناهانم پشیمانم 🌱 به قدرت و حلمت توبه‌ی من رو قبول کن. و با علمت نسبت به من مدارا کن. یا مُجیبَ المُضطَر ای اجابت َکننده‌ی بیچاره گرفتار ❤️ 《 کانال @Ebrahimhadi ❖┈••✾🌸✿🎀✿🌸•✾••┈❖
🔴 شهید مصطفی چمران: 🔹 کسانیکه فکر میکنند، باید گوشه‌ای بخوابند تا (عج) ظهور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند. 🔹 مردم ما باید بیشتر بکوشند، بیشتر مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریعتر در روح و قلب خود ایجاد نماینـد ، تا باعث تسـریع در ظهور حضرت شوند. 🔹 اگر جوانان ما در اعتقادشان به خود بقبولانند امام زمان (عج) در میان آنها زندگی می‌کند و شاهد اعمالشان است. رفتار و زندگی و فداکاری و مرگ و حیات آنان تغییر کیفی پیدا می‌کند و چه بسا جهش بزرگی درحرکت تکاملی جوانان ما بسوی مدینه فاضله ایجاد شود. 《 کانال @Ebrahimhadi
🔴 عنایت ویژه امام زمان (عج) به خانمی که به خاطر حفظ حجاب هفت سال از خانه بیرون نیامد 🔵 مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (علیه السلام) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.   در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (علیه السلام) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است. ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»   بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.» 📙سیزده چهارده 《 کانال @Ebrahimhadi
*﷽* در جایی زندگی می کردیم که اکثرشان قاچاقچی بودند. آن ها از پوشاک تا لوازم منزل را وارد کشور می کردند. بعد از پایان جنگ، متاسفانه پدر من هم وارد این کار شده بود و از این راه سود زیادی کسب می کرد. روزی در خانه بودیم، شخصی پشت سر هم درب را می کوبید! درب را باز کردم دوست پدرم را دیدم، چهره اش خیلی عجیب بود. انگار از جنگ برگشته، بدنش خاکی و گلی بود! گفتم: چه شده؟! گفت: پدرت کشته شد! بعد از فوت پدرم وضعیت اقتصادی ما وخیم شد. به کمیته امداد مراجعه کردیم، گفتند بروید خدمت سردار سلیمانی. با مادرم رفتیم پیش سردار. با خودم گفتم: اگر بگویم پدرم قاچاقچی بوده مرا تنبیه نمی کند؟! ولی مادرم سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کرد. سردار برگه ای برداشت و از کمیته درخواست کرد به وضعیت ما رسیدگی شود. عجیب بود، با نامه سردار مشکل ما حل شد. با این که پدر من به دست سربازان همین سردار کشته شده بود، اما من همیشه ایشان را دوست داشتم. 📚:مالک زمان به یاد عزیزترین سردار ایرانی حاج قاسم سلیمانی. 《 کانال @Ebrahimhadi