💠روزشمار غدیر💠
#امیرالمؤمنین علی علیه السلام :
🌸وَ قَالَ (عليه السلام):
مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ.
🌸و درود خدا بر او فرمود: مجاهد شهید در راه خدا، پاداش او بزرگتر از پاداش عفیف پاكدامنی نیست كه قدرت بر گناه دارد و آلوده نمی گردد، همانا عفیف پاكدامن، فرشته ای از فرشته هاست.
📚 #نهج_البلاغه ، #نامه 474
🌹 ۸ روز تا بزرگترین عید خدا #عیدغدیر 🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
🌸او پهلوانی بود و هست که نامش همیشه آرامش دهنده دلم است. به راستی چقدر زیبا بعضی ها نمود آرامش الهی و عرشی در زمین هستند.
🌸وقتے درونت پاڪ باشد،
خدا چهره ات را گیرا مے ڪند.
و خودت هم مے شوی دستگیـر؛
اصلاً راز دستگیری #شهدا
همین پاکی درونشان است.
دلت که پاک باشد،
ظاهرت هم پاک میشود.
🌸میشود باز هم هادی من شوی؟
مثل همه آن کسانی که هادی شان بودی؟ دستم را محکم بگیر و دیگر ول نکن...
سلام بر پهلوان بیمزار
🌹شهید ابراهیم هادی🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
📝 نام امتحان : بندگی
💠 استاد: امام حسین علیه السلام
🔢 گزینه مقدم را انتخاب کنید:
نماز ✅ درس ❌
نماز ✅ کلاس ❌
نماز ✅ امتحان ❌
نماز ✅ کنکور ❌
نماز ✅ غذا ❌
نماز ✅ خواب ❌
نماز ✅ خرید ❌
نماز ✅ سفر ❌
نماز ✅ هیئت ❌
نماز ✅ حفظ قرآن ❌
نماز ✅ زیارت ❌
نماز ✅ سلامتی ❌
نماز ✅ کار ❌
نماز ✅ زندگی ❌
🌸هر کدام را انتخاب کردی مبارک است فقط قطعأ درس معلم را که شنیده ای: برای یک روز بیشتر زندگی کردن از دشمن مهلت خواست و دلیلش را اقامه نماز شمرد. در کربلا و در میدان جنگ هم نماز را بر جانش مقدم دانست.
🌸و این را هم که می دانی زنگ بعد حساب داریم و تو را به بهای انتخاب هایت حساب می کنند.
🌸هنوز هم می شود شاگرد مکتب حسین(ع) بود.
۱) #وعده_با_امام_زمان
۲) #اهتمام_به_اقامه_نمازاول_وقت
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠روزشمار غدیر💠
اهلِ دنیا رَنجورَند؛
اهلِ عُقبیٰ مُزدورند؛
و اهلِ مـُــولا مَسرورند❤
🌸آقا رسول الله (ص) خطاب به #امیرالمؤمنین علی (ع):
❤خوشبخت حقيقى كسى است كه #محب تو باشد و از تو #اطاعت كند.
📚 الأمالی طوسی: 426/953 🍃
🌹۷ روز تا بزرگترین عید خدا #عیدغدیر 🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠احترام به سادات💠
🌸سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرارا زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم.
چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل
است.
🌸از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود.
چند نفر به استقبالش رفتند. او را صدا می کردند. فهمیدم خودش است! آن ها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم.
🌸بی مقدمه گفتم: آقای تورجی زاده من دوست دارم به گردان یازهرا بیایم.
گفت: شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من می خواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟
🌸نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد. یکدفعه پرید تو حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تایید کردم. آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد.
🌸بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست!
من به گردان آن ها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آن ها هم بسیار با محبت برخورد می کرد.
📚خاطرات شهید محمد تورجی زاده
🔊راوی: دکتر سید احمد نواب
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠شهید مدافع حرم حجت اصغری از عاشقان شهید ابراهیم هادی
🌸قسمتی از وصیت شهید:
تاریخ درحال تکرار شدن است و یزیدیان زمام امور دنیا را در دست گرفتهاند.شمایی که میگویید جنگیدن در کشوری دیگر کاراشتباهی است!بدانید امام حسین(ع) در مدینه زندگی میکرد ولی در عراق و کربلا به شهادت رسید.
🌸امام حسین(ع)برای احیای دین جدش و امربه معروف ونهی ازمنکر قیام کردند و این نیز خود گواهی برای ماست که ببینیم چگونه تاریخ در حال تکرار شدن است و چگونه یزیدیان زمان زمام امور را در دست گرفتهاند و چگونه چهره اسلام را با تفکری صهونیستی و تکفیری که آمیزهای از تفکرات یهود است مخدوش میکنند و به دنبال معرفی اسلامی پر از توحش و معرفی آن به جهانیان هستند. هرکس به نوبه خود باید تکلیف خود را ادا کند و قدم در راه مقتدای خود حسین بن علی(ع) بگذارد.
🌸همه آزادهگان و محبین به اباعبدالله(ع) وظیفه داریم در این راه قدم بگذاریم و برای ظهور منتقم، زمینه سازی کنیم.چه زیبا فرمود خمینی کبیر که راه قدس از کربلا میگذرد و این جمله هر زمانی بیشتر نمود پیدا میکند که هرسال اربعین پرچمهای سیاه خراسانی این نکته نورانی امام(ره) را یادآوری میکند.
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت چهلو ششم ـــــــ🔸 ✨ معجزه ی اذان #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @E
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🗣 راوی: حسین الله کرم
در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاملاً روشــن شــده بود. امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست. مشغول تقسيم نيروها و جواب دادن به بيسيم بودم. یک دفعه يكي از بچه ها دويد و باعجله آمد پيش من و گفت: حاجي، حاجي يه سري عراقي دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به اين طرف مي يان! با تعجب گفتم:كجا هســتند!؟ بعد با هم به يكي از سنگرهاي مشرف به تپه رفتيم. حدود بيســت نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفيد به دست گرفته و به سمت ما ميآمدند. فوري گفتم: بچه ها مسلح بايستيد، شايد اين حقه باشه! لحظاتي بعد هجده عراقي كه يكي از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسليم كردند. من هم از اينكه در اين محور از عراقي ها اسير گرفتيم خوشحال شدم. با خودم فكركردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجراي آتش باعث ترس عراقی ها و اســارت آنها شــده. بعد درجه دار عراقي را آوردم داخل سنگر. يكي از بچه ها كه عربي بلد بود را صدا كردم. مثل بازجوها پرسيدم: اسمت چيه، درجه و مسئوليت خودت را هم بگو! خودش را معرفي كرد و گفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نيروهايي هستم كه روي تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشكر احتياط بصره هستيم كه به اين منطقه اعزام شديم. پرسيدم: چقدر نيرو روي تپه هستند. گفت: الان هيچي!! چشمانم گرد شد. باتعجب گفتم: هيچي!؟جواب داد: ما آمديم و خودمان را اســير كرديم. بقيه نيروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خاليه! دوباره با تعجب نگاهش كردم و گفتم: چرا !؟ گفت: چون نميخواستند تسليم شوند. تعجب من بيشتر شد و گفتم: يعني چي؟! فرمانده عراقي به جاي اينكه جواب من را بدهد پرسيد: اينَ المؤذن؟! اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟ اشك در چشمانش حلقه زد. با گلويي بغض گرفته شروع به صحبت كرد و مترجم سريع ترجمه ميكرد: به ما گفته بودند شــما مجوس و آتش پرستيد. به ما گفته بودند براي اسلام به ايران حمله ميکنيم و با ايراني ها ميجنگيم. باور كنيد همه ما شيعه هستيم. ما وقتي ميديديم فرماندهان عراقي مشــروب ميخورند و اهل نماز نيســتند خيلي در جنگيدن با شما ترديد كرديم. صبح امروز وقتي صداي اذان رزمنده شما را شــنيدم كه با صداي رسا و بلند اذان ميگفت، تمام بدنم لرزيد. وقتي نام اميرالمؤمنين(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت ميجنگي. نكند مثل ماجراي كربلا ... ديگــر گريه امان صحبت كردن به او نميداد. دقايقــي بعد ادامه داد: براي همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگينتر نكنم. لذا دستور دادم كسي شليك نكند. هوا هم كه روشن شد نيروهايم را جمع كردم و گفتم: من ميخواهم تسليم ايراني ها شوم. هركس ميخواهد با من بيايد. اين افرادي هم كه با من آمده اند دوستان هم عقيده من هستند. بقيه نيروهايم رفتند عقب. البته آن سربازي كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم. اگر دستور بدهيد او را ميکُشم. حالا خواهش ميكنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟! مثل آدم هاي گيج و منگ به حرفهاي فرمانده عراقي گوش ميكردم. هيچ حرفي نميتوانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم از سنگر خارج شدیم...
شهید ابراهیم هادی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راوی: حسین الله کرم در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاملاً روشــن شــده بود. امدادگر زخم گ
رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود. تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند. نفر آخر به پاي ابراهيم افتاده بود و گريه ميكرد. ميگفت: من را ببخش، من شليك كردم. بغض گلوي من را هم گرفته بود. حال عجيبي داشتم. ديگر حواسم به عمليات و نيروها نبود. ميخواستم اسراي عراقي را به عقب بفرستم که فرمانده عراقي من را صدا كرد و گفت: آن طرف را نگاه كن. يك گردان كماندوئي و چند تانك قصد پيشروي از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سريعتر برويد و تپه را بگيريد. من هم سريع چند نفراز بچه هاي اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاكسازي منطقه انار كامل شد. گردان كماندويي هم حمله كرد. اما چون ما آمادگي لازم را داشتيم بيشتر نيروهاي آن از بين رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهاي بعد با انجام عمليات محمدرسول الله(ص) در مريوان، فشار ارتش عراق بر گيلان غرب كم شد. به هر حــال عمليات مطلع الفجر به بســياري از اهداف خود دســت يافت. بسياري از مناطق كشور عزيزمان آزاد شد. هر چند كه سرداراني نظير غلامعلي پيچك، جمال تاجيك و حسن بالاش و... در اين عمليات به ديدار يار شتافتند. ابراهيم چند روز بعد، پس از بهبودي كامل دوباره به گروه ملحق شد. همان روز اعلام شد: در عمليات مطلع الفجر كه با رمز مقدس يا مهدی (عج) ادرکنی انجام شد. بيش از چهارده گردان نيروي مخصوص ارتش عراق از بين رفت. نزدیک به دو هزار كشته و مجروح و دويست اسير از جمله تلفات عراق بود. همچنين دو فروند هواپيماي دشمن با اجراي آتش خوب بچه ها سقوط كرد.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
از ماجراي مطلع الفجر پنج ســال گذشــت. در زمستان ســال 1365 درگير عمليات كربلاي پنج در شلمچه بوديم. قســمتي از كار هماهنگي لشــکرها و اطلاعــات عمليات با ما بــود. براي هماهنگي و توجيه بچه هاي لشگر بدر به مقر آنها رفتم. قرار بــود كه گردان هاي اين لشــکر كه همگي از بچه هــاي عرب زبان و عراقي هاي مخالف صدام بودند براي مرحله بعدي عمليات اعزام شوند.پــس از صحبت با فرماندهان لشــکر و فرماندهان گردان ها، هماهنگي هاي لازم را انجام دادم و آماده حركت شدم. از دور يكي از بچه هاي لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده و جلو مي آمد! آماده حركت بودم كه آن بسيجي جلوتر آمد و سلام كرد. جواب سلام را دادم و بي مقدمه با لهجه عربي به من گفت: شما درگيلان غرب نبوديد؟! با تعجب گفتم: بله. من فكر كردم از بچه هاي منطقه غرب است. بعد گفت: مطلع الفجر يادتان هست؟ ارتفاعات انار، تپه آخر! كمي فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقي كه اسير شدند يادتان هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟!باخوشحالي جواب داد: من يكي از آنها هستم!!
تعجب من بيشتر شد. پرسيدم: اينجا چه ميكني؟!
گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم، ما با ضمانت آيت الله حكيم آزاد شديم. ايشان ما را كامل ميشناخت، قرار شد بيائيم جبهه و با بعثي ها بجنگيم!خيلي براي من عجيب بود. گفتم: بارك الله، فرمانده شما كجاست؟!گفت: او هم در همين گردان مســئوليت دارد. الان داريم حركت ميكنيم به سمت خط مقدم.گفتم: اســم گردان و نام خودتان را روي اين كاغذ بنويس، من الان عجله دارم. بعد از عمليات مي يام اينجا و مفصل همه شما را ميبينم. همينطور كه اسامي بچه ها را مينوشت سؤال كرد: اسم مؤذن شما چي بود؟!جواب دادم: ابراهيم، ابراهيم هادي.گفت: همه ما اين مدت به دنبال مشــخصاتش بوديم. از فرماندهان خودمان خواستيم حتماً او را پيدا كنند. خيلي دوست داريم يكبار ديگر آن مرد خدا را ببينيم.
شهید ابراهیم هادی
رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود. تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بو
ســاكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند كرد و نگاهم كرد. گفتم: انشاءالله توي بهشت همديگر را ميبينيد! خيلي حالش گرفته شد. اسامي را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سريع خداحافظي كردم و حركت كردم. اين برخورد غيرمنتظره خيلي برايم جالب بود. در اســفندماه 1365 عمليات به پايان رسيد. بســياري از نيروها به مرخصي رفتند. يك روز داخل وسايلم كاغذي را كه اسير عراقي يا همان بسيجي لشکر بدر نوشته بود پيدا كردم. رفتم سراغ بچه هاي بدر. از يكي از مسئولين لشکر سراغ گرداني را گرفتم كه روي كاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: اين گردان منحل شده. گفتم: ميخواهم بچه هايش را ببينم. فرمانــده ادامه داد: گرداني كه حرفش را ميزني به همراه فرمانده لشــکر، جلوي يكي از پاتك هاي ســنگين عراق در شــلمچه مقاومت كردند. تلفات سنگيني را هم از عراقي ها گرفتند ولي عقب نشيني نكردند. بعد چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد: كسي از آن گردان زنده برنگشت! گفتم: اين هجده نفر جزء اســراي عراقي بودند. اسامي آنها اينجاست، من آمده بودم كه آنها را ببينم. جلو آمد. اسامي را از من گرفت و به شخص ديگري داد. چند دقيقه بعد آن شخص برگشت و گفت: همه اين افراد جزء شهدا هستند!ديگر هيچ حرفي نداشــتم. همينطور نشســته بودم و فكر ميكردم. با خودم گفتم: ابراهيم با يك اذان چه كرد! يك تپه آزاد شد، يك عمليات پيروز شد،هجده نفر هم مثل حرّ از قعر جهنم به بهشت رفت بعد به ياد حرفم به آن رزمنده عراقي افتادم: انشاءالله در بهشت همديگر را ميبينيد. بي اختيار اشك از چشمانم جاري شد. بعد خداحافظي كردم وآمدم بيرون. من شك نداشتم ابراهيم ميدانست كجا بايد اذان بگويد، تا دل دشمن را به لرزه درآورد. وآنهايي را كه هنوز ايمان در قلبشان باقي مانده هدايت كند!
♻️ #ادامهدارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم
آنکه با #گمنام بودن سر کند نامآور است...
🌸اشاره رهبر انقلاب به #شهید_ابراهیم_هادی در جمع شاعران_شب ولادت امام حسن(ع)_۹۸
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠روزشمار غدیر💠
🌸امیرالمؤمنین عليه السلام:
💐سخن نيكو و مختصر بگو؛ زيرا اين براى تو زيباتر است و بر فضل تو، دلالت بيشترى دارد
اِختَصِر مِن كَلامِكَ مَا استَحسَنتَهُ؛ فَإِنَّهُ بِكَ أجمَلُ، وعَلى فَضلِكَ أدَلُّ
✅غررالحكم حدیث 2735
🌹۶ روز تا بزرگترین عید خدا #عیدغدیر 🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
✅ شبی با قهرمانان
🌺 تقدیر از قهرمان ملی و جشن عید بزرگ غدیر
🔹با حضور خانواده معزز #شهید_ابراهیم_هادی
🔹گروه هنری - ورزشی پیرامید
از عصر جدید
🔹طنز پرداز هنرمند مجید ترکمان
از عصر جدید
🔹جناب آقای دکتر بشیر حسینی
از عصر جدید
🔹آقای محمد انصاری بازیکن تیم ملی
🔹آقای حسین حقیقی خواننده حرفه ای کشور
🔹و برنامه های جذاب دیگر برای جوانان شهرمان ملایر
📆 جمعه 25 مرداد/ساعت 20:30
پذیرش 21
📍 پارک سيفيه ملایر
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
✅ شبی با قهرمانان
🌺 تقدیر از قهرمان ملی و جشن عید بزرگ غدیر
🔹با حضور خانواده معزز #شهید_ابراهیم_هادی
🔹گروه هنری - ورزشی پیرامید
از عصر جدید
🔹طنز پرداز هنرمند مجید ترکمان
از عصر جدید
🔹جناب آقای دکتر بشیر حسینی
از عصر جدید
🔹آقای محمد انصاری بازیکن تیم ملی
🔹آقای حسین حقیقی خواننده حرفه ای کشور
🔹و برنامه های جذاب دیگر برای جوانان شهرمان ملایر
📆 جمعه 25 مرداد/ساعت 20:30
پذیرش 21
📍 پارک سيفيه ملایر
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠روزشمار غدیر💠
🌸امیرالمؤمنین عليه السلام:
هر كه به روزى خداداده رضايت دهد، بر آن چه از دست رود، اندوه نخورَد.
🌸مَن رَضِيَ بِرِزقِ اللّهِ لَم يَحزَن عَلى ما فاتَهُ.
✅نهج البلاغه حكمت 349
برای یک روز هم که شده...
دنبال چیزهایی که نداری نرو...
از چیزهایی که داری لذت ببر...
🌹۵ روز تا بزرگترین عید خدا #عیدغدیر 🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
اهل دلی میگفت:
💠«چه زیباست گم شدن»💠
🌸اوایل معنای حرف او را نمیفهمیدم! بعد ها از نوع رفتار "شهدای گمنام"، آنان که شبِ عملیات پلاک های خود را می آویختند تا بینشان بمانند فهمیدم گم شدن یعنی چه...!
اهل دلی میگفت:
🌸آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطهور شوی تا نام و نشانی از تو نماند..
🌸«هرچه باشد،خدا باشد و خدا...»🌸
🌸و این یعنی در وادی الهی گم شدن. شهدا چه زیبا این واژه را صرف کردند...
«گم شدن» تا آنجا که گمنام شدند
و برای همیشه جاوید ماندند!
ای کاش میشد ما هم گم شویم...
تا آنجا که «گمنام» شویم.
#بیاد_شهید_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
@Ebrahimhadi-کانال کمیل ابراهیم هادی ساکن خاکت.mp3
9.57M
💠کانال کمیل...
تربت پاکت آروم و ساکت...🌸
💠کانال کمیل...
ابراهیم هادی ساکن خاکت...🌸
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت چهلو هفتم ـــــــ🔸 ✨ چفیه #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🗣 راوی: عباس هادی
اواخر سال 1360 بود. ابراهيم در مرخصي به سر ميبرد.آخر شــب بود كه آمد خانه، كمي صحبت كرديم. بعد ديدم توي جيبش يك دسته بزرگ اسكناس قرار دارد!گفتم: راستي داداش، اينهمه پول از كجا مي ياري!؟ من چند بار تا حالا ديدم كه به مردم كمك ميكني، براي هيئت خرج ميكني، الان هم كه اين همه پول تو جيب شماست! بعد به شوخي گفتم: راستش رو بگو، گنج پيدا كردي!؟ ابراهيــم خنديد وگفت: نه بابا، رفقا اينها را به من ميدهند، خودشــان هم ميگويند در چه راهي خرج كنم. فرداي آنــروز با ابراهيم رفتيم بازار، از چند دالان و بازارچه رد شــديم. به مغازه مورد نظر رسيديم. مغازه تقريباً بزرگي بود. پيرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش يك يك باابراهيم دست و روبوسي كردند، معلوم بود كاملاً ابراهيم را ميشناسند. بعد از كمي صحبت هاي معمول، ابراهيم گفت: حاجي، من انشــاءالله فردا عازم گيلان غرب هستم. پيرمرد هم گفت: ابرام جون، براي بچه ها چيزی احتياج داريد؟ ابراهيم كاغذي را از جيبــش بيرون آورد. به پيرمرد داد وگفت: به جز اين چند مورد، احتياج به يك دوربين فيلمبرداري داريم. چون اين رشــادت ها و حماسه ها بايد حفظ بشه.آيندگان بايد بدانند اين دين و اين مملكت چه طور حفظ شده. بعد هــم ادامه داد: براي خود بچه هاي رزمنده هــم احتياج به تعداد زيادي چفيه داريم. صحبت كه به اينجا رسيد پسر آن آقا كه حرف هاي ابراهيم را گوش ميكرد جلــو آمد وگفت: حالا دوربين يه چيزي، اما آقا ابرام، چفيه ديگه چيه؟! مگه شما مثل آدماي لات و بيكار ميخواهيد دستمال گردن بندازيد!؟ ابراهيم مكثي كرد وگفت: اخوي، چفيه دســتمال گردن نيســت. بچه هاي رزمنــده هر وقت وضو ميگيرند چفيه برايشــان حوله اســت، هر وقت نماز ميخوانند ســجاده اســت. هر وقت زخمي شــوند، با چفيه زخم خودشان را میبیند و... پيرمرد صاحب فروشگاه پريد تو حرفش وگفت: چشم آقا ابرام، اون رو هم تهيه ميكنيم. فردا قبل از ظهر جلوي درب خانه بودم. همان پيرمرد با يك وانت پر از بار آمد. سريع رفتم داخل خانه و ابراهيم را صدا كردم. پيرمرد يك دســتگاه دوربين و مقداري وسايل ديگر به ابراهيم تحويل داد وگفت: ابرام جان، اين هم يك وانت پر از چفيه. بعدهــا ابراهيم تعريف ميكرد كــه از آن چفيه ها براي عمليات فتح المبين استفاده كرديم. كم كم استفاده از چفيه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد.
♻️ #ادامهدارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌿هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد میکنند.
بیاد #شهید_سجاد_طاهرنیا
شادی روحش صلوات 🌺
💠از بارزترین خصوصیات سجاد، ولایتمداری و تحت امر ولی بودن،
به طوری که با فدا کردن جانش در راه
اسلام و امام زمانش و نائبش در عمل
ولایتمداریاش را ثابت کرد.
🌸احترام به اطرافیان بهویژه به مادر
و پدرشان و اینکه همیشه دوست داشت
که تا جایے که در توان دارد به پدر و
مادرش خدمت کند.
🌸از نگاه به نامحرم و صحبت با نامحرم پرهیز مےکردند اهل نافله شب، حتے در سختترین شرایط مأموریتے و تأکید بر بجا آوردن نماز در اول وقت داشتند.
🌸به حفظ قرآن علاقهمند و اهل خمس
بودند مهربان و دلسوز به همه و در همه
کارها جز به خدا توکل نمےکرد.
🌸و از نیازمندان نیز در حد توان دستگیری مےکردند، بهطورے که با یکے از دوستانشان که بعد از آقا سجاد شهید شدند "شهید الوانے" گروهے از خیرین تشکیل دادند که در این مسیر مبلغے از اطرافیان و دوستان براے نیازمندان جمعآورے مےکردند.
#شهید_مدافع_سجاد_طاهر_نیا
🗯راوے:همسر شهید
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••