هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
💠روزی شخصی خدمت حضرت علی(ع) میرود و میگوید: یا امیر! بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟
♥️حضرت علی(ع) فرمودند:
💠خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی:
❶ (اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلٰی کُلِّ نِعْمَه)
📝⇦خدایا شکرت برای هر نعمتی که به من دادی
❷ (و اَسْئَلُ اللّٰهَ مِنْ کُلِّ خَیْر)
📝⇦واز خداوند میخواهم هر خیر و خوبی را
❸ (و اَسْتِغْفِرُ اللّٰهَ مِنْ کُلِّ ذَنْب)
📝⇦خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم
❹ (واَعُوذ ُبِاللّٰهِ مِنْ کُلِّ شَرْ)
📝⇦خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها
📚بحارالانوار
🆔 @Ebrahimhadi
♡ #شهیدانه
🍃روبروي عکست ايستاده ام و به نگاهت خیره مانده ام...
تو هم چشمهايت مدتهاست به من خيره شده و من مثل كودكي لجباز به هر سو ميدوم تا به خيال خودم ديگر تحت تعقيب چشمهايت نباشم...!
🍂گم ميشوم ميان دلبستگي هاي روزانه ام...
و با چشمهايي اشك الود، دوباره به التماس يك نگاه ديگر بر ميگردم سمت تو...
دوباره نگاهت را به زندگي ام گره ميزني!
راه روشن ميكني برايم..
و من دوباره لجبازي هاي كودكانه ام را از سر ميگيرم و غفلت زده خودم را به جاده خاكي ميزنم!
حس يك كور محروم از روشنايي رهايم نميكند!
نمي بينم تورا... و اين درد دارد!
اين طور نمي شود! هنوز عاشق نشده ام...!
هنوز فاصله دارم تا مرد ميدان عشق شدن!
براي همين است كه معني نگاه هايت را نميفهمم...
گم شده ام... چون تورا گم كرده ام..
بايد فكري به حال اين دل کرد كه فقط مدعاي عشق است!
وگرنه اين دل كجا و...
رسيدن به قافله ي عشق كجا ؟! .
شرط عشق "جنون" است ؛ما ک ماندیم مجنون نبودیم ...
🆔 @Ebrahimhadi
#فرار_از_گناه_به_سبک_شهدا 0⃣2⃣
"نانوایی"
نانوایی محل بسته بود و برای خرید نان باید مسافت زیادی را طی میکردیم. به محسن که تازه از راه رسیده بود، گفتم: «مادر جان! نانوایی بسته بود؛ میری یه جای دیگه چند تا نون بگیری؟»
گفت: «بله، چرا که نه؟» بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط و کیسه را از من گرفت.
پرسیدم: «چرا با موتور نمیری؟» گفت: «پیاده میرم. موتور مال خودم نیست؛ بیت الماله».
شهید محسن احمدزاده
کتــاب فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص172
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
پنج کس اند که من و هر پیامبر مستجاب الدعوهای، آنان را لعنت کرده است: آن کس که در کتاب خدا، آیه ای را زیاد گرداند و کسی که سنت و روش مرا رها کند و کسی که قضا و قدر خدا را تکذیب کند و کسی که حرمت عترت مرا که خدا واجب فرموده نگه ندارد، و کسی که اموال عمومی را به خود منحصر سازد و (تصرف در) آن را (به نفع خود) حلال شمارد.
الکـــــــــــــــــــــــــافی، ج 2، ص 293
🆔 @Ebrahimhadi
💠 #شهید_طیب_حاج_رضایی 💠
وقتی بیرون میرفت به درب سلول محمد باقری زد و گفت: ممد اگه آیت الله خمینی رو دیدی بگو همه شما رو دیدند و خریدار شدند اما من ندیده خریدار شما شدم...
🌺وقتی او را به سمت اعدام میبردند بسیار آرامش داشت. حاج اسماعیل داد می زد اما طیب میگفت: ساکت باش. بگذار کارشان را بکنند...
وقتی طیب حاج رضایی دستگیر شد، تیمسار نصیری بسیار تلاش کرد تا او اعدام شود. او از طیب کینه دیرینه داشت.
به سراغ طیب آمد و گفت: فقط یک راه دارد. بیا و بگو من از (امام) خمینی پول گرفته ام تا تهران را به آشوب بکشم.
طیب بلافاصله گفت: من یک عمر نوکری امام حسین ع را کرده ام، حالا به فرزندش تهمت بزنم؟
طیب حاج رضایی در سحرگاه 11 آبان 42 به شهادت رسید.
یکی از مبارزین دوران انقلاب دو روز قبل تماس گرفت و گفت: ایامی که طیب به شهادت رسید، در یکی از مساجد، آقا مصطفی فرزند امام خمینی رادیدم. در مورد طیب سوال کردم.
❄️ایشان گفت: حضرت امام وقتی صفحه روزنامه و تصویر شهادت طیب را دید، برایش دعا کرد و فاتحه خواند. همان شب نیز برایش نماز لیله الدفن خواند و به طلبه ها نیز در این مورد سفارش کرد.
✳️برادر طیب میگفت: شش ماه زندانی شدن طیب باعث شد که حسابی از گذشته اش توبه کند. طیب در روزهای آخر اهل نمازشب شده بود.
📚برگرفته از کتاب طیب
شادی روحش صلوات
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۱۵
راوی:یکی از نیروهای گروهان
🌿"گروهان سلمان"
اغلب نیروهای گروهان از بچه های ساری بودند. سعه صدر و بزرگواری و صمیمیت سید با بچه ها موجب شد که برخی از دوستان فضای تشکیلاتی سازمان نظامی را فراموش کنند!اغلب نیروها در صبحگاه و یا کلاس های آموزشی حضور به موقع نداشتند! این مسئله باعث نگرانی سید مجتبی شد. چند بار به طرق گوناگون به بچه هاتذکر داد. اما گوش شنوایی در کار نبود!تا اینکه یک شب همه بچه های گروهان را بعد از نماز در زمین فوتبال گردان مسلم جمع کرد. نگاهی به همه کرد و با این دو بیت صحبت های خودش را آغاز کرد:((هرکس به طریقی دل ما ميشکند بیگانه جدا، دوست جدا ميشکندبیگانه اگر ميشکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا ميشکند...))بعد مکثی کرد و دربارة نیت و هدف ما از حضور در جبهه صحبت کرد. درادامه به این نکته که شهدا بر گردن ما حق دارند، اشاره کرد و مطالب مفصلی در این زمینه گفت؛بعد هم از اهمیت نظم و ... حرف های سید خیلی روی بچه ها اثر گذاشت؛ همان بچه هایی که نظم و انضباط را جدی نميگرفتند منقلب شده بودند.از اینکه اعمالی انجام داده بودند که باعث ناراحتی سید شده بود سخت پشیمان شدند.یادم است وقتی سید صحبت ميکرد صدای گریة نیروها فضا را پرکرده بود.یکی از بچه ها، که سید را خیلی ناراحت کرده بود، جلو آمد و در حالی که به شدت اشک ميریخت، او را در آغوش گرفت.آن شب در زمین بازی گردان مجلس عجيبي شده بود. بعد از رفتن سید، هرکدام از نیروها به یک طرف رفتند و تا ساعت ها گریه و ناله ميکردند. با کمک یکی از بچه ها به سراغ آن ها رفتیم و تک تک آن ها را آرام کردیم و به چادرها برگرداندیم. آن شب به نفوذ کلام سید به عنوان شخصی که با حال درونی حرف ميزدپی بردم. این هم نتیجة ایمان درونی او بود. سید بر قلب بچه ها فرماندهی ميکرد. با تدبیر او گروهان سلمان دوباره متحدو هماهنگ شد.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝دستورالعمل مجرب امیرالمومنین علیه السلام ، برای باز شدن گره بخت #مجردها
♦️چه آقا پسرها چه دختر خانم ها
#حجت_الاسلام_دکتر_رفیعی
#سخنرانی_کوتاه
🆔 @Ebrahimhadi
#کلام_بزرگان
💠حــاج آقــا مجتبــے تهــرانــے(ره):
🔺 هــر ڪـارے میخــواهــے ڪُـن😊. امــا ایـن را بدان ڪـه این #عَمــل تــو را خــدا و پیغمــبر و مومنیــن مےبیننــد❗️
🔻حیـــا ڪــن ڪـه یڪ وقت نڪنــد عمــل #زشــتت را ببرنــد نشــان آقــا رســـول الله (ص) بــدهنــد...
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-Fatemieh Nazdik Ast.mp3
6.71M
#فاطمیه_نزدیک_است🍂
🍁زیر باران، دوشنبه، بعد از ظهر اتفاقی در مقابلم رخ داد...
💠سید حمید رضا برقعی
🆔 @Ebrahimhadi
#فرار_از_گناه_به_سبک_شهدا 1⃣2⃣
"خوش تیپ"
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچهها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی
دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر. بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگهای باشه، فقط ضرره».
شهید ابراهیم هادی
کتاب سلام بر ابراهیم، ص41
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
امــام عــلــی (علـیـه السـلام)
زکات زیبایی، عفت و پاکدامنی است.
غررالحـكم، ص 256
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۱۶
راوی :یکی از نیروهای گروهان
🌿"فرماندهِ واقعی"
سر سفره شام نشسته بوديم. دو تا از بچه ها را، كه با هم مشكل داشتند، به چادر فرماندهی گروهان مسلم آوردند. آن ها با هم درگیر شده بودند و ... سيد غذايش را نيمه كاره رها كرد و ازچادر خارج شد!دقايقي گذشت. سيد با آرامش خاصي وارد چادر شد. آن دو نفر را به گوشه اي برد و با آن ها شروع به صحبت كرد.در آخر هم آن دو نفر با يكديگر آشتي كردند. همدیگر را بوسیدند. بعد هم با خوشحالی رفتند.طرز برخورد سید آنقدر با متانت و بزرگواری بود که این اتفاقات طبیعی بوداما برای من سؤال پيش آمد؛ علت خروج سيد از چادر چه بود!؟پیگيری کردم بالاخره متوجه شدم كه سيد بعد از آنكه از چادر خارج شده در محوطة گردان وضو گرفته و در مسجد گردان دو ركعت نماز خوانده است. بعد از آن به چادر برگشته است. سيد مصداق واقعی آیات قرآن بود آنگاه که ميفرماید:((از صبر و نماز استعانت (کمک و یاری) بگیرید.)) توسط واحد پرسنلي گردان مسلم بن عقيل به گروهان سلمان، كه در شلمچه مستقربود، معرفي شدم. به سنگر فرماندهي رفتيم تا ما را تقسيم كنند.آقا سید به هر يك از بچه ها نامه اي داد تا به مسئول دسته ها معرفي شوند. در انتها همه رفتند و فقط من ماندم.گفتم:((پس من چي؟)) آقا سيد گفت:((بلند شو و تجهيزاتت را بردار و دنبالم بيا.)) كوله پشتي، كلاه آهني و اسلحه ام را برداشتم و دنبال آقا سيد راه افتادم؛ در راه با خودم فكرميكردم، حتما ميخواهد خودش مرا به يكي از دسته ها معرفي كند.پشت يكي از سنگرها كه رسيديم رو كرد به من و گفت:((اين مسير را بايد با این تجهيزات درزمانی كه برايت تعيين ميكنم بروي و برگردی.)) بدون آنكه چيزي بگویم كاري را كه از من خواسته بود چند بار با موفقيت انجام دادم.روز بعد فهميدم كه آقا سيد مجتبي ميخواسته توان من رابسنجد؛ چون من را به عنوان پيك گروهان برگزيده بود.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
خاک شلمچه و هفت تپه، شاهد بودند كه آقا سيد به عنوان يك فرمانده،بسیار متواضعانه با نيروهاي گروهان سلمان رفتار ميكرداو با الهام از جَده اش حضرت زهرا(س) تقوا را سرلوحة كارهايش قرار داده بود. برخورد او در سخت ترين شرايط روحية نيروها را مضاعف ميكرد.شبي با آقا سيد براي شناسايي محور عملياتي همراه شديم. هوا خيلي سردبود. باد از بين نخل ها زوزه كشان مثل شلاق بر سر و صورت ما ميخورد و ما را آزار ميداد.به علت سردي هوا چند نفري كه در پشت تويوتا بوديم به يكديگر چسبيديم. ناگهان در آن سرماي استخوان سوز، صدايي آشنا به گوشمان خورد كه با آهنگ دلنشيني ميخواند:((كجاييد اي شهيدان خدايي، بلاجويان دشت كربالایی...))همگي تكاني به خود داديم. در آن تاريكي شب، با صاحب صدا همنوا شديم.حال و هوای همه عوض شد. ديگر سرمايي حس نميكرديم. آري، آن صداي گرم نوای آقا سيدمجتبي علمدار بود.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈