eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
687 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸امید به رحمت خدا 💛یکی از بزرگان دین، همیشه راه های امیدواری به خدا را برای مردم ذکر می کرد. 🍃چون وی از دنیا رفت، او را در خواب دیدند، گفت: 💫مرا بردند در موقف. خطاب پروردگار رسید که: «چه چیز تو را بر این داشت که پیوسته، مردم را به طمع و امیدواری دعوت می کردی؟» 🌱من عرض کردم: «می خواستم دوستی تو را در دل ایشان جای دهم.» 🌟خداوند تعالی فرمود: من تو را آمرزیدم ! 📚معراج السعاده، صفحه ۱۵۸ @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
بر پنجره چشم تو بسته است نگاهم کی باز کنی پنجره را سوی گدایت @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
شهید ابراهیم هادی
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_یوسف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ بالاخره،
بسم رب الحسین (ع) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ سرِ شب، گریه‌کنان پیش پدر آمدند.(۱۶) و به‌دروغ گفتند: «پدرجان، ما از محل اُتراق دور شدیم و سرگرم مسابقه بودیم. یوسف را در کنار وسایلمان گذاشته بودیم که گرگ او را درید و خورد! البته هر چقدر راست بگوییم باز هم حرفمان را باور نمی‌کنی!» (۱۷) پیراهن یوسف را که خون‌مالی کرده بودند، رو کردند! یعقوب گفت: «نه! دروغ می‌بافید. هوا‌و‌هوستان زشت را برایتان رنگ‌ولعاب داد. حال که کار از کار گذشته، صبر باید کرد و چنین صبری ارزشش را دارد. در برابرِ حرف‌های یک‌سر دروغتان هم، از خدا باید یاری خواست.» (۱۸) کاروانی از راه رسید. سقّا را سراغ آب فرستادند. به‌محض اینکه دلوش را بالا کشید، فریاد زد: «به‌به! اینجا را ببین: پسربچه‌ای زیبا!» به‌قصد فروش، مانند کالا مخفی‌اش کردند. خدا نیت و کارشان را می‌دانست. (۱۹) در کشور مصر، او را به مبلغ ناچیزی، یعنی چند سکۀ نقره، فروختند و در فروشش به‌قیمت بیشتر، پافشاری نکردند.(۲۰) @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket •••••••••••••••••••••••••••
🌸امیرالمومنین علیه السلام: ☀️لاَ يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ، وَ لاَ يَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِيرَ. فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ، وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُون 🌎 «از اعمال اندک، خشنود نمى شوند، و اعمال فراوان خود را زياد نمى شمارند، بلکه پيوسته خود را (به کوتاهى و قصور) متّهم مى سازند (هر چند عبادات و طاعات و کارهاى مهم اجتماعى فراوانى کرده باشند و به همين دليل) از اعمال خود نگرانند (مبادا حق خدا و خلق را ادا نکرده باشند) 📘 @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
تنـهایی بـا گمنـام‌ها را بیشتـر از شلوغی مشهورها دوستـــ دارم ...♥️ @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
نگاهت انــگار همــان راه مستــقیم است... نمی دانم معجــزه نگاهت چیــست... که تا چشمانم به چشمانــتان میخـورد راه حرام برایم بســته می شود... @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگی‌ست که جریان دارد.. @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
شهید ابراهیم هادی
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_یوسف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ سرِ شب، گ
بسم رب الحسین (ع) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ صدراعظم مصر که او را خریده بود، به همسرش زلیخا سفارش کرد: «حسابی تحویلش بگیر؛ به‌امید آنکه به‌دردمان بخورد یا فرزندخواندۀ ما شود.» یوسف را به‌این‌صورت در کشور مصر جا دادیم و از امکانات مادی و ‌معنوی بهره‌مندش کردیم تا تعبیرخواب و پیش‌بینیِ حوادث آینده را به او یاد بدهیم و... . خدا به کار خود مسلط است؛ ولی بیشترِ مردم این حقیقت را نمی‌دانند. (۲۱) وقتی یوسف به رشد کافی رسید، یعنی حدود هجده‌سالگی، به او حکمت و دانش بخشیدیم. به درستکاران، این‌طور پاداش می‌دهیم. (۲۲) یوسف در کاخ زلیخا زندگی می‌کرد و زلیخا دنبال رابطۀ نامشروع با او بود! پس در فرصتی مناسب، درهای کاخ را محکم بست و گفت: «بیا که دربست در اختیار توام!» یوسف گفت: «پناه بر خدا! خدا اختیاردار من است و من سر سفرۀ او بزرگ شده‌ام. آخر، بدکارها خوشبخت نمی‌شوند.» (۲۳) زلیخا به‌سمت یوسف آمد تا تصمیمش را عملی کند. یوسف هم اگر چشم دلش به نور الهی بینا نشده بود، به‌سمت او می‌رفت تا تسلیم خواسته‌اش شود. البته چون یوسف بندۀ ناب ما بود، نگذاشتیم حتی میل به زِنا سراغش برود، چه رسد به خودِ زِنا! (۲۴) یوسف برای فرار به‌طرف درِ خروجی دوید و زلیخا به‌دنبالش. او برای گرفتن یوسف، پیراهنش را از پشت کشید و از بالا تا پایین پاره کرد. ناگهان دمِ در با شوهرش روبه‌رو شدند! زلیخا پیش‌دستی کرد و گفت: «جزای کسی که به همسرت قصد بدی داشته، چیست؟! جز زندانی‌شدن یا شکنجه؟» (۲۵) @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket •••••••••••••••••••••••••••
فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(سوره الرحمن) کدامین نعمتهای خدایتان را انکار می‌کنید؟ خداجان پیچیده ای به روزهای من،به روزگارِ من! شب نعمت بودنت را شکر میکنم و صبح شادابتر از دیروز در من جوانه میزنی @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
امام على عليه السلام: با خشم، ادبى نمى مانَد لا أدَبَ مَعَ غَضَبٍ غررالحكم حدیث 10529 @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
شهید ابراهیم هادی
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_یوسف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ صدراعظم م
بسم رب الحسین (ع) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ یوسف با آرامش گفت: «او بود که دنبال رابطۀ نامشروع با من بود.» شخصی از خانوادۀ زلیخا هم این‌طور نظر داد: «اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، زلیخا راست می‌گوید و یوسف دروغگوست‌.(۲۶) و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، زلیخا دروغ می‌گوید و یوسف راستگوست.» (۲۷) همین‌که شوهر زلیخا دید که پیراهن یوسف از پشت پاره شده، گفت: «تمام ماجرا از حیلۀ شما زن‌ها آب می‌خورَد و حیلۀ شما حیرت‌آور است! (۲۸) یوسف، از این ماجرا بگذر. شتر دیدی ندیدی! و تو زلیخا، در برابر بت‌ها برای گناهت آمرزش بخواه که واقعاً خلاف کردی.» (۲۹) عده‌ای از زن‌های دربار، در پایتخت، زبان به سرزنش زلیخا گشودند: «همسر صدراعظم مصر دنبال رابطۀ نامشروع با برده‌اش بوده است. عشق آن بَرده دلش را بُرده! به‌نظر ما، واقعاً که بدسلیقگی کرده!» (۳۰) @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket •••••••••••••••••••••••••••
تا «عشـق» نیاید جمعه حالش نگران است .. 🌱 @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
🌿خداے من..! هنگامی که اندوهناک شوم تو دلخوشیه منی.... دعای ۲۰ @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
‍ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ شَهَادَةً فِي سَبِيلِك: 🌷ای شهید🌷 خودم آگاهم به حال خودم... آگاهم به دلم... و به گناهانم ... که هی مرا دور میکنند از تو... اما میشود آیا تو برای دلم کاری کنی ؟؟؟ ای شهید برایم دعا کن که محتاج دعایت هستم .😔 @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
شهید ابراهیم هادی
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_یوسف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ یوسف با آ
بسم رب الحسین (ع) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ همین‌که زلیخا زخم‌زبانشان را شنید، به مراسمی دعوتشان کرد. برای پذیرایی از آن‌ها میوه‌ای آماده کرد و به دست هریک از آن‌ها کاردی داد. بعد، به یوسف دستور داد: «وارد مجلس شو.» همین‌که چشم مهمانان به یوسف افتاد، همه محو جمال دل‌آرای او شدند و بی‌اختیار به‌جای میوه دست‌هایشان را بریدند و گفتند: «جل‌الخالق! این که بشر نیست! فرشته‌ای باوقار است!» (۳۱) زلیخا گفت: «این است همان کسی که به‌خاطرش سرزنشم می‌کردید! اعتراف می‌کنم که دنبال رابطۀ نامشروع با او بودم؛ ولی او خودداری کرد. بله، اگر از این دستورم سرپیچی کند، حتماً زندانی و ذلیل می‌شود!» (۳۲) یوسف به خدا گفت: «خدایا، زندان برایم خوش‌تر است از کار زشتی که این زن‌ها به آن دعوتم می‌کنند. اگر شرّ نقشه‌هایشان را از سرم کم نکنی، به آن‌ها رغبت پیدا می‌کنم و به ندانم‌کاری دچار می‌شوم.» (۳۳) خدا هم دعایش را اجابت کرد و شرّشان را از سرش کوتاه کرد؛ زیرا فقط اوست شنوای دعاها و دانای نیازها. (۳۴) سرانجام، صدراعظم و اطرافیانش با وجود مشاهدۀ این‌همه ‌شواهد بر پاک‌دامنی یوسف، به‌نظرشان رسید که برای مدتی زندانی‌اش کنند! (۳۵) @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket •••••••••••••••••••••••••••
هرگلی بویی اگر دارد ز بوی "فاطمه" ست ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها ... "میلادِ ♡جانِ‌ امیرالمؤمنین‌♡ مبارک" @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
🌷سلام امید ناامیدان! مهر شما همان ڪیمیایے است ڪہ روزگار مرا قیمتے مے‌ڪند... من بہ اعتبار محبت شما نفس مے‌ڪشم اے قرار دل بے قرارم... ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌@Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
شهید ابراهیم هادی
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_یوسف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ همین‌که ز
بسم رب الحسین (ع) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ هم‌زمان با یوسف، دو نفر از برده‌های پادشاه مصر هم به زندان افتادند. روزی یکی‌شان گفت: «من مُدام خواب می‌بینم که دارم شراب می‌اندازم!» آن یکی گفت: «من هم مُدام خواب می‌بینم روی سرم نانی حمل می‌کنم که پرنده‌ها به آن نوک می‌زنند و از آن می‌خورند!» گفتند: «تعبیرخوابمان را به ما بگو که به‌‌نظر می‌آید آدم‌حسابی باشی.» (۳۶) گفت: «هر غذایی که روزی‌تان باشد، قبل از آنکه پیش شما برسد، خبرتان می‌کنم که آن غذا چه تأثیری در زندگی‌تان می‌گذارد. این بعضی از آن چیزهایی است که خدا یادم داده است؛ چون من همیشه از آیین جماعتی که خدا را باور ندارند و منکر آخرت‌اند، دور بوده‌ام. (۳۷) همچنین از دین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، پیروی کرده‌ام. محال است که ما چیزی را به‌جای خدا عبادت کنیم. نعمت یکتاپرستی از لطف‌های خدا بر ما و بر مردم است؛ ولی بیشترِ مردم شکر نمی‌کنند. (۳۸) ای دو زندانی در بند، آیا خدایان متعدد و پراکنده بهترند یا خدای یگانۀ مسلط بر همه؟! (۳۹) به‌جای خدا، بت‌های بی‌جانی را می‌پرستید که شما و پدرانتان به‌دروغ نام خدایان رویشان گذاشته‌اید و خدا هم دلیلی برای درستیِ حرفتان نفرستاده است. دستوردادن فقط کار خداست و او دستور داده که جز خودش را نپرستید. این‌ها همان برنامه‌های استواری است که ضامن خوشبختی است؛ ولی بیشترِ مردم این حقیقت را نمی‌دانند. (۴۰) @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket •••••••••••••••••••••••••••
دل مرده ایم و یادِ تو جان می دهد به ما قلبیم و بودنت ضربان می دهد به ما .. 💚 @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
امام على عليه السلام: اِرضَ مِنَ الرِّزقِ بِما قُسِمَ لَكَ تَعِش غَنِيّا به روزى اى كه قسمتت گشته راضى باش تا توانگرانه زندگى كنى غررالحكم حدیث2332 @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
شهید ابراهیم هادی
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_یوسف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ هم‌زمان ب
بسم رب الحسین (ع) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ای دو زندانی در بند، یکی از شما آزاد می‌شود و ساقیِ ارباب خود، یعنی پادشاه مصر، خواهد شد. آن یکی به صُلّابه کشیده می‌شود و پرندگان از مغز سرش خواهند خورد! تعبیر خواب‌هایتان که نظر مرا درباره‌اش پرسیدید، قطعی است!» (۴۱) یوسف به آن یکی‌شان که می‌دانست نجات پیدا می‌کند، گفت: «سفارش مرا به اربابت بکن.» ولی شیطان از خاطرش برد که بی‌گناهیِ یوسف را به اربابش یادآوری کند. در نتیجه، یوسف چند سال دیگر هم در زندان ماند. (۴۲) روزی پادشاه مصر به درباری‌ها گفت: «دائم خواب می‌بینم که هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را می‌خورند و هفت خوشۀ خشک به‌دورِ هفت خوشۀ سبز می‌پیچند و آن‌ها را از بین می‌برند! عالی‌جنابان، اگر واقعاً تعبیرخواب می‌دانید، خب خواب مرا تعبیر کنید!» (۴۳) گفتند: «این‌ها خواب‌های درهم‌وبرهم یا همان کابوس است و ما بلد نیستیم چنین خواب‌هایی را تعبیر کنیم.» (۴۴) آن زندانی نجات‌یافته، تازه بعد از مدت‌ها یاد یوسف افتاد و گفت: «مرا به ملاقات یوسف بفرستید تا تعبیر خواب پادشاه را برایتان بیاورم.» (۴۵) @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket •••••••••••••••••••••••••••
من همان اهلِ گناهم که شدم اهلِ نماز من همانم که به دستانِ تو تعمیر شدم +حسین ع♥️ @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
🕊 در این سکوت و افق‌‌ های مه آلود، نوری بفرست تا روشن شود راهم؛ تا گام ‌‌هایم محکم ‌‌تر شود و حرف‌ ها مرا مأیوس نسازد..! @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
شهید ابراهیم هادی
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_یوسف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ای دو زندا
بسم رب الحسین (ع) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ یوسف را که دید، گفت: «یوسف، ای دوست باصداقت، تعبیر این چیست: هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را می‌خورند و هفت خوشۀ خشک به‌دورِ هفت خوشۀ سبز می‌پیچند و آن‌ها را از بین می‌برند. تعبیرش را بگو تا به دربار برگردم و مطرحش کنم تا همه بفهمند ماجرا چیست.» (۴۶) یوسف گفت: «هفت سالِ پشت‌سرِهم بکارید و محصولش را با خوشه ذخیره کنید، به‌جز مقدار کمی که روزانه مصرف می‌کنید. (۴۷) بعد از آن، دورۀ قحطیِ هفت‌ساله فرا می‌رسد. مردم محصول ذخیره‌شده برای این سال‌ها را استفاده کنند، به‌جز اندکی که برای بذر نگه می‌دارید. (۴۸) در نهایت، سالی می‌رسد که باران کافی بر مردم ببارد و فراورده‌های باغی و دامی فراوان شود.» (۴۹) پادشاه، با شنیدن تعبیر خوابش، دستورِ آزادی یوسف را داد و گفت: «پیش من بیاوریدش.» وقتی فرستادۀ پادشاه آمد، یوسف گفت: «پیش اربابت برگرد و از او بخواه که تحقیق کند ماجرای آن زنانی که دستانشان را بریدند، چه بود. البته که خدا از نیرنگشان آگاه است.» (۵۰) @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket •••••••••••••••••••••••••••